به پسرم یخورده شام دادم
تموم بود
خیلی وابستمه یه لحطه از جلو چشماش دور بشم،گریه میکنه
تموم شد بلند شدم،برم دستم،بشورم دیدم،گریه کرد فاصلمون ۲-۳ متر بود
یه لحظه گریه اش قطع شد
همون لحظه که هق زد که استارت گریه بندازه نگاش کردم چیزی ته گلوش گیر کرد
وای اونقدر زدم پشت سرس و فشار شکمش دادم و تنگشت کردم توی گلوش چیزی نمیورد بالا گریه هم نمیکرد
دستم،کامل سر شد
پاهام جون نداشت
همون لحظه داشتم شام میدادم بهش
همسرمم زنگ زده بود گوشی رو بلندگو بود داشتیم حرف میزدیم
دیدم اینجور شد بچه
اونقدر جیغ زدم گفتم،زنگ بزن به یکی بیاد طرفم
همون لحظه بردمش تو حیاط و اونقدر زدم توی کمرش و انداختمش بالا یهو زد زیر گریه
همون موقع خواهر و داماد و داداشمینا اومدن
ولی الان نصف بدنم بی جون هست و کاملا سر شده و کتفام،میسوزه

من ناخنام از ته گرفتم
همیششه این موقع ها اون،مادرایی که ناخن بلند دارن یا کاشتن میاد به ذهنم،میگم خدا اون روز نیاره
زبونم لال
چکار میکنن با ناخن بلند

خدا جون خودت هوای فرشته هامون داشته باش😭

۱۲ پاسخ

پسر منم یبار سیب گیر کرد گلوش وای سکته داشتم میکردم شانس وردم شوهرم خونه بود سریع چپکیش کرد زد تو کمرش سیبه پرید بیرون از اینستا یاد گرفته

۴ سالشه؟پس چرا انقد وابستس مهد بزارش اینجوری هم خودت اذیتی هم اون

الهی بگردم🥺🥺🥺🫂🫂🫂میدونم چه لحظه سختی بوده
تجربشو داشتم

ب نظرم بزار مهدی چیزی ازاین وابستگی در بیاد .پسر منم یه بار شکلات ابنباتی قورت داد کبود شد ولی ناخن کاشت نجاتم داد بلندو تیز بود هرکی میزد پشتش درنمیومد دست کردم گلوش با ناخون زدم کشیدم شکلاتو بیرون دقیقا مثل تو یادم میاد هنوز کل تنم میلرزه خیلی بده قشنگ درکت میکنم

خداروشکر خدا رحم کرده خوبه بازم تلاش کردی هول نشدی

ای وای چه لحظه ی وحشتناکی و گذروندی
خدا کمکت کرده

خیلی بده میدونم چی سر منم آمده
خدا رحم کرده یه صدقه بده

الهی شکر، خدارو صد هزار مرتبه شکر، انشاالله که بلا از خودتو بچه هات دور باشه همیشه، حتما صدقه بده، فقط ببخشید متوجه نشدم، چی پریده بود گلوش؟ یعنی نفسش بالا نمیومد؟ رنگش عوض شده بود سرفه میکرد که فهمیدی علائم خفگیه؟

خدا رحم کرد عزیزم
واقعا حس و حال وحشتناک بدیه
حتما حتما صدقه بندازید

وای خیلی لحظه بدیه واسه پسر منم یبار پیش اومد 🥺

میشه درخواست بدی لطفا

عزیزم منم ترسیدم چه بد

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا خیای سردرگمم پسرم که پارک میره کسی میزنتش بهش میگم از خودت دفاع کن بزنش این که میزنه دیگه بزن بزن تموم نمیشه از طرفی چندبار پیش اومد کسی زدش این فقط نگاهش به من بود دفاع نکرد از خودش
وقتی هم میگم بزن توهم دیگه دست از زدن برنمیداره بعد میگم ماکان زدن بده دوباره میگم کسی زد بزنش انگار اینم گیج شده
اخه یبار وایسادنگاه کرد بچه چندتا زد تو سربچم منم دیدم بچم واکنش نداشت فقط به من گفت مامان با گریه بعد من به بچه گفتم خیلی کارت بدبود زدی مامانش اومد گفت خوب کرده زده حقش بوده سر راه سرسره وایساده باید میزده منم دعوام شد باهاش تو پارک بنظرشما چیکارکنم تو این مورد توپارک خیلی داستان پیش میاد مثلا یه بچه یهو بی دلیل شکم بچمو گازگرفت یه هلش میدن دستشو میکشن من همیشه بهش تذکر میدم اصلا نه کسیو هل بده نه بزنه نه لباس بکشه وقتی دیدم همه با بچم اینکارو میکنن اینم وایمیسه گریه میکنه منم دائم میگم بزن توهم حالا که داره میزنه دوباره میگم ن نزن زدن بده خل شدم
مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم
مامان پرهام مامان پرهام ۴ سالگی
سلام، مامانا امشب یه اتفاق بدی افتاد گفتم تجربم بگم که برای شما هم پیش نیاد.
امروز پرهام که بیدار شد دیدم آبریزش و عطسه داره، همیشه اینجوری میشه بهش پلارژین میدم اگر ویروسی نباشه زود خوب میشه، دیگه زنگ زدم همسرم خرید و ظهر بهش یه قاشق دادم، عصر صدام کرد گفت مامان مه مه هام میخاره میخارونم درد میگیره. لباسش دادم بالا دیدم تمام تنش کهیر بزرگ بزرگ زده و ملتهب شده، سریع زنگ زدم همسرم اومد بردیم دکتر، گفت حساسیت به خوراکیه ببین چی خورده. گفتم چیز جدید نخورده یهو یادم افتاد گفتم فقط پلارژین دادم امروز که اونم همیشه میخوره. گفت ممکنه بعد یه سنی بدنش به دارویی که همیشه میخورده حساس بشه. گفتم پس ندم بهش، اون دکتر احمق هم گفت مشکل نداره بده
یه شربت هیدروکسی زین هم فقط نوشت براش. اومدیم خونه، اشتباه کردیم به. حرف دکتر اعتماد کردیم دوباره پلارژین یه قاشق دادم، واااای یهو سر ۵ دقیقه تمام بدنش و صورتش باد کرد، چشماش، دهنش، بچم خیلی بد شد، اذیت میشد گریه و گریه، دیگه همسرم بردش حموم بازی بازی دو ساعتی تو وانش گذاشت با آب ولرم و بازی کردن، درومد هم خودم پماد کالامین زدم که برای التهاب و خارش، خداروشکر خیلیییی کشید و بهتر شد، ولی چشمش و دهنش چون نمیشه بزنم همینجوری باد داره فعلا😔😔
گفتم بدونین هیچ وقت سرخود دارو ندین حتی با اینکه قبلا خورده باشن، ایشالله زودتر بکشه خوب شه پسر منم. دکتر نکرد یه پماد بده، کالامین همیشه خودم برای حشره میزنم براش،. اون زدم یهو همش کشید
مامان mamansho21 مامان mamansho21 ۴ سالگی
امروز دخترم تا من رفتم پسرمو بخوابونم نمکدون رو بداشته بود کلی نمک به غذاش زده بود درحالی که نمک غذا عالی بود و این یک شیطنت به تمام بود
من نا آگاه:وای اینچه کاریه بی عرضه وای غذا حروم کن نخور اصلا
من دانا : در نهایت قاطعیت ولی ارامش تو سکوت بهش نگاه کردم تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این نیاز نبوده این کنجکاوی بوده از نوع مخرب و اقتضای سن اما غذای منم زده بود و هر ان ممکن بود بترکم از اعصبانیت سریع بلند شدم و در سکوت یک غذای دیگه برای خودم ریختم خوب برنج فقط به اندازه همسرم مونده اشکال نداره براش یه پیمانه میذاری خوب چرا اینکار رو میکنه ، چرا غذای من ، یهو اومد دنبالم مامان من کار اشتباهی کردم این غذارو نمیشه خورد 🙃 ته دلم میخواستم بغلش کنم اما به جدیدت ادامه دادم غذایی که ریختمو خوردم یه دور زد اومد گفت من هنوز سیر نشدم یکم غذا هست من بخورم همچنان سکوت کردم یهو گفت چرا باهام حرف نمیزنی اروم برگشتم جلوش چشم تو چشم بهش چی گفتم از اینکه غذام خراب شده من مجبور شدم غذامو دور بریزم و ادمهایی تو دنیا هستن که گرسنه ان ناراحتم ، عذر خواهی کرد ، منم قابلمه برنج که چند تا قاشق تهش مونده بود حلوش گذاشتم و گفتم اینو بخور تا شب شام ، اونم حرفی نزد و خورد اینم بگم عصرانه که همیشه شش میاوردم زودتر اورذم چای و میوه ، این دوتا شکلات جایزه مادریه که احساسات منطقیشو قوت داده تا بچه اش رو سرکوب نکنه ،
سخته اما خیلی از اشتبهات بچه ها احتیاج به فریاد نداره ، برای منی که از ۸/۵ صبح سرپام چندتا مشاوره داشتم درعین حال منزل برق میزنع و نوزاد کولیکی واقعا دوباره گذاشتن حتی یک پیمانه برنج ینی اضافه کاری اما این شرایط انتخاب منه من تصمیم به فرزند جدید گرفتم پس باید پاش واستم نظر شما چیه
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
مامانا یه درمانگر چند ماه پیش به اشتباه یه تشخیص واسه پسرم داد( اوتیسم ) که بردمش پیش فوق تخصص روانپزشکی کودک گفت نه این مشکل رو نداره یه مقدار بی بی دیجیتال شده که درست میشه ، اون موقع چون من خیلی بی قراری کردم که باید همین روز ببریمش پیش متخصص شوهرم قبول نمیکرد و با عصبانیت به خونواده اش زنگ زد قضیه رو گفت حالا از اون روز به بعد خواهر شوهرم همش میگه با مشکلی که پسرت داره و ...یه بارم گفت پرت کردن از علائم اصلی اوتیسم هست که پسر تو هم زیاد پرت میکنه ،خلاصه هی جوری حرف میزنه که یعنی آره بچه تو این مشکل رو داره یه روانشناسی هم خونده فک میکنه متخصص هست ، پسر من تاخیر گفتاری داشت الان جملات شش هفت کلمه ای هم میگه رنگا اشکال هندسی و ...، تازگیا شروع کرده سعی میکنه تعریف کنه ، اما خیلی شیطون هست و یه جا نمیشینه ، من نمیدونم پسرم من مشکلی داره یا نه ولی فقط خدا میدونه چی تو دلم میگذره زندگی برام نمونده فقط گریه ، هر دفه خواهر شوهرم همچین حرفایی میزنه من ساعت ها گریه میکنم ، الان میخوام یه متخصص دیگه ببرمش ببینم چی میشه فقط تو این شبا برام دعا کنید خیلی دل شکسته ام امروزم خواهرشوهرم گفت پرت کردن وسایل تو این سن نشونه های اصلی یه سری بیماری هاست پسر من قبلا پرت نمیکرد تازگیا پرت میکنه