امروز دخترم تا من رفتم پسرمو بخوابونم نمکدون رو بداشته بود کلی نمک به غذاش زده بود درحالی که نمک غذا عالی بود و این یک شیطنت به تمام بود
من نا آگاه:وای اینچه کاریه بی عرضه وای غذا حروم کن نخور اصلا
من دانا : در نهایت قاطعیت ولی ارامش تو سکوت بهش نگاه کردم تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این نیاز نبوده این کنجکاوی بوده از نوع مخرب و اقتضای سن اما غذای منم زده بود و هر ان ممکن بود بترکم از اعصبانیت سریع بلند شدم و در سکوت یک غذای دیگه برای خودم ریختم خوب برنج فقط به اندازه همسرم مونده اشکال نداره براش یه پیمانه میذاری خوب چرا اینکار رو میکنه ، چرا غذای من ، یهو اومد دنبالم مامان من کار اشتباهی کردم این غذارو نمیشه خورد 🙃 ته دلم میخواستم بغلش کنم اما به جدیدت ادامه دادم غذایی که ریختمو خوردم یه دور زد اومد گفت من هنوز سیر نشدم یکم غذا هست من بخورم همچنان سکوت کردم یهو گفت چرا باهام حرف نمیزنی اروم برگشتم جلوش چشم تو چشم بهش چی گفتم از اینکه غذام خراب شده من مجبور شدم غذامو دور بریزم و ادمهایی تو دنیا هستن که گرسنه ان ناراحتم ، عذر خواهی کرد ، منم قابلمه برنج که چند تا قاشق تهش مونده بود حلوش گذاشتم و گفتم اینو بخور تا شب شام ، اونم حرفی نزد و خورد اینم بگم عصرانه که همیشه شش میاوردم زودتر اورذم چای و میوه ، این دوتا شکلات جایزه مادریه که احساسات منطقیشو قوت داده تا بچه اش رو سرکوب نکنه ،
سخته اما خیلی از اشتبهات بچه ها احتیاج به فریاد نداره ، برای منی که از ۸/۵ صبح سرپام چندتا مشاوره داشتم درعین حال منزل برق میزنع و نوزاد کولیکی واقعا دوباره گذاشتن حتی یک پیمانه برنج ینی اضافه کاری اما این شرایط انتخاب منه من تصمیم به فرزند جدید گرفتم پس باید پاش واستم نظر شما چیه

تصویر
۱۲ پاسخ

خیلی خوب بود برخوردتون منم حالا نه انقد حرفه ای ولی خراب کاری کنه اگه خطرناک نباشه بی حرف مجبورش میکنم خودش جمش کنه😁 و میکنه

هیچی نمیتونم بگم بجز آفرین و واقعا لذت بردم چقدر مادر خوبی هستی 😍😍😍❤❤❤❤

شما عالی هستین لذت بردم 👍👍👏👏👏💐💐

بانو جان شما خیلی لطف میکنید که همچین راهنمایی های مفیدی رو در اختیارمون میزارین سپاسگزارم از شما ❤️❤️🥰🥰😍😍😘😘💐💐💐

احسنت بهت👏👏
من انقد فشار رومه و درد میکشم اعصابم ضعیف شده پسرم یازده سالشه اتاقشو جمع نمیکنه لباساشو برعکس در میاره پرت می‌کنه هرچقدر هم با آرامش میگم گوش نمیده با عصبانیت میگم گوش نمیده .همش تقصیر باباشه یه کاری کرده بچه مثل خودش بشه

من یه مشاور در اختیار میخوام که بهم تو هر شرایطی کمک کنه
مشکلات من با دخترم اینا هستن:
تعویض پوشک دخترم جدیدا نمیزاره
لباس عوض کردن
غذا خوردن
سرگرم کردنش در طول روز
خوابوندن
موقع حسادت کردن به برادرش جطور رفتار کنم
چطور جلوی استفاده بیش‌از حد موبایل و بگیرم ؟؟؟؟؟؟

آفرین چه خوبه که این تجربیات و به اشتراک میزاری، واای چقد سخته گاهی مستاصل میشم دقیقا شرایط منم مثل تو هست با این تفاوت که دختر من کوچکتره ، آدم خودشو کنترل کنه عالیه بهتر ااز اون اینکه اون لحظه بدونی چه رفتاری بکنی . حتما بازم برام بگو از تجربیاتت منم استفاده کنم

آفرین مادر نمونه 💪

احسنت به شما کاش ماهم بتونیم خودمونو اینجور مواقع کنترل کنیم👏👏👏👏👏👏👏

ای کاش منم می‌تونستم رو خودم مسلط باشم

ماشالا👏👏من اگه بودم ازشدت عصبانیت منفجر وداداهای فرابنفش ودرآخرکتک کاری🙈🙈

بهت افتخار میکنم
امیدوارم منم بتونم خشمم رو کنترل کنم

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۱ سالگی
بچه ها من دختر بزرگم خیلی شیطونه و ظاهرا که موقع خواب دختر کوچیکس اونو اذیت میکنه که نخواهی چند باری هم نداشته تو روز بخوابه کوچیکه مدام تا شب نق زده از ساعت ۷تا ۱۱شب که تایم خپابشو مدام کلافه بوده،،،منم به زبون میگیرمش که بخوابه میام باهات بازی میکنم چند دقیقه آروم باشه تا بخوابه بعد نقاشی بکشیم یا کتاب داستاناتو بیارم و فلان فلان،،،میگم تکیه بده به خودم تا آجی تو بخوابونم اونم فکر کنه تو خوابیدی !!!بعد دو روز پیش کوچیکه رو خوابوندم گفتم پس بزرگه هم خوابیده چون کمر به کمر من تکیه داده بودیم سر و صدا نمیکرد و آروم بود صداش کردم یه دفعه جا خورد و هول شد زود دستشو از تو شورتش درآورد😔منم شوکه شدم گفتم مامان چیکار میکردی !؟گفت هیچی !؟منم گفتم دستت به خصوصی بود؟؟؟اولش گفت نه بعد گفت آره
منم گفتم نباید دست بزنی اونجا واسه جیشه کثیفه چرا دست می‌زنی با نرمی و ملایمت
گفتم دست بزنی مریض میشی باید بریم دکتر
خلاصه کفت باشه دست نمیزنم

بیشتر خواسمو جمع کردم مراقبت بودم دورتادور
امروزم موقع خواب ظهر خواهرش در حد چند ثانیه غفلت کردم دوباره دستش تو شورتش بود که گفتم حرفمو گوش نمیری مگه نمیگم کثیفه مامان دست نزن
مریض میشیاااااا
بازم گفت باشه
نمیدونم چیکار کنم اینم بگم حواسشو پرت کردن جواب نمیده هاااا شاید در حد چند دقیقه
بخواد یه کاری انجام بده باید اون کارو بکنه چون به شدت لجبازه
مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم
مامان 💞ثمره عشقمون💞 مامان 💞ثمره عشقمون💞 ۴ سالگی
به پسرم یخورده شام دادم
تموم بود
خیلی وابستمه یه لحطه از جلو چشماش دور بشم،گریه میکنه
تموم شد بلند شدم،برم دستم،بشورم دیدم،گریه کرد فاصلمون ۲-۳ متر بود
یه لحظه گریه اش قطع شد
همون لحظه که هق زد که استارت گریه بندازه نگاش کردم چیزی ته گلوش گیر کرد
وای اونقدر زدم پشت سرس و فشار شکمش دادم و تنگشت کردم توی گلوش چیزی نمیورد بالا گریه هم نمیکرد
دستم،کامل سر شد
پاهام جون نداشت
همون لحظه داشتم شام میدادم بهش
همسرمم زنگ زده بود گوشی رو بلندگو بود داشتیم حرف میزدیم
دیدم اینجور شد بچه
اونقدر جیغ زدم گفتم،زنگ بزن به یکی بیاد طرفم
همون لحظه بردمش تو حیاط و اونقدر زدم توی کمرش و انداختمش بالا یهو زد زیر گریه
همون موقع خواهر و داماد و داداشمینا اومدن
ولی الان نصف بدنم بی جون هست و کاملا سر شده و کتفام،میسوزه

من ناخنام از ته گرفتم
همیششه این موقع ها اون،مادرایی که ناخن بلند دارن یا کاشتن میاد به ذهنم،میگم خدا اون روز نیاره
زبونم لال
چکار میکنن با ناخن بلند

خدا جون خودت هوای فرشته هامون داشته باش😭
مامان گنجیشک مامان گنجیشک ۴ سالگی
چرا شوهر من اینجوره‌.همش به پسرم بکن نکن میگه .دست نزن خطرناکه میفتی دستت میشکنه پات میشکنه میمیری فلان میشی اینو نخور اونو نخور.همش فاز منفی.همش میزنه توو ذوق آدم.یه بار گفتم هوس بندری کردم.میگه تو آشغال خوری.یا چرا برا بچه پفک میخری.درصورتیکه من سالی یه بار شاید هله هوله بخرم.ولی خودش روزی ۳ وعده نوشابه میخوره ک من حالم بهم میخوره ازین عادتش..یا چون توو کوچه ماشین رد میشه بچه نباید بره توو کوچه..من با خنده از یه شیطنت پسرم تعریف کنم اون باید بزنه توو برجکم بگه پس تو چکار میکردی ک اون این کارو کرد...خب مگه حیوونه که من ببندنش جایی نره کاری نکنه..عملا خودش هیچ کاری نکنه هیچ زحمتی ب خودش نده.و بچه خودبخود همه چیزو توو خیالاتش تجربه کرده باشه..از اول همینحور بود چرا سرما خورده چرا پیپی کرده چرا اینو خراب کرده..اگه از خستگی زیاد غذا نخوره خوابش ببره غر میزنه ک چرا غذا نخورد.میگم بابا اون نفعی ک از بازی کردن میبره می ارزه به ضرر یه شب غذا نخوردن..بنظرتون چکار کنم این اخلاق گندش ترک کنه..