۱۵ پاسخ

ای بابا چ سخت😔
واقعا بچه آدمو پیر میکنه
نمیخام قضاوت کنم ولی بنظرم تو خونه خیلی بهش بهادادین و همه چی فراهم شده و هرکاری کرده چیزی نگفتین
من اگ بچه ام بزنه تو دهنم ی جوری میزنم تو دهنش ک هر وقت خاست اون کار رو تکرار کنه یادش بیفته....
هرچیزی حدی داره بچه تحت هر شرایطی باید احترام ب پدر مادر رو یاد بگیره

عزیزم از بس به حرفاش گوش دادین اینجوری شده
میدونم شاید بگی بچه است و...ولی همیشه هم نباید حرف بچه باشه واگرنه اینجوری عادت میکنه وکارشو با گریه راه میندازه
امیدوارم از حرفم ناراحت نشی یک وقت

با مشاور مشورت کن

😂😂😂😂😂خانم فکرمیکنی بچه خودت فقط اینجوره؟ بچه من وقتی کیک عقد آوردن تو مجلس رفت تو اشپزخونه گفت بمن یه چاقو بدید هرکسی دست بزنه به کیک من چشمشو درمیارم و میکشمش 😂😂😂😂

شما باهاش لج نکن ببین علت جیغ زدنش چیه مثلا بهش بگو میدونم دلت میخواست تولد تو باشه یا این کیک برای تو باشه ولی یادته تولد خودت و کلا گاهی شرح وقایع و اینکه بچه بفمه همدلی شده باهاش آرومش میکنه

اگه اینستا داری برو پیج دکتر صدیقه شیروانی روانشناس کودک خیلی کمکت میکنه

همونجور که همه چیز براش فراهمه
گاهی اوقات بت جذبه بهش تذکر بدید . منظورم جدیت هستش

دختر منم اکثرا نمیزاره با باباش خرف بزنیم تقریبا با شوهرم جداییم همش😂😂 نه میزاره حرف بزنیم نه کنار هم بشینیم نه بخوابیم خیلی فاصله افتاده بینمون.. دخترمم حسوده خودش تولد داشت دوستاش خیلی قشنگ نازش میدادن حالا تولد خواهرزادم نزدیکه از الان داره میگه اون تولد نمیخاد واسه من باشه باز😂😂😂😂

دختر منم😭همین الان تاپیک گذاشتم

عزیزم نقطه ضعف شما رو پیدا کرده و داره با همون کارش رو پیش میبره. با جیغ و گریه. وقتی میدونه با این به خواسته اش میرسه تکرار میکنه. گاهی لازمه بچه ها تنبیه بشن اما نه بدنی. تنبیه تو این سن یعنی محروم کردنشون از بعضی چیزا. من پسر خودم یه کار بد رو تکرار کرد الان این هفته از خانه بازی محروم شد. دیگه کارش رو تکرار نکرد و همش منتظره این هفته تمام بشه بتونه دوباره بره. بچه ها باید متوجه رفتار بدشون بشن. وقتی رو دلش راه بیای اون به این روند ادامه میده. امیدوارم از حرفام ناراحت نشی فقط گفتم شاید اینا بتونه بهت کمک کنه

سلام من جا شما بودم تو دهنش میزدم دیگ دستش بالا نره من جا شما کلی عصبی شدم خیلی معذرت میخوام لوس کردین که با جیغ کارشو جلو میبره

برو مشاور

عزیز همین الان باید درسش کنی مشاوره میگن اصلا بچه لج کار بهش اهمیت ندین بزار لج کنه خودش اروم میشه نباید تولد ترک میکردین انقد به خواستهاش توجه کردین اینطوری شد اصلا بی محلی میکردی انگار وجود نداره نزار اینطوری بار بیاد بشین باهاش حرف بزن براش وقت بزار اگه حسودی میکنه خب حتما بهش توجه ندارین اون میخواد همش بهش توجه کنین بهش بگو بابا مامان ها باید باهم حرف بزن چند بار جلوش حرف بزنین وه اگه اون گفت نزنین شما حرفت بزن بهش توجه نکن

اخی چقدر سخت . میدونم چه فشاری روت هست تو مهمونی و اینور اونور

۴ سالگی کلا سن لج بازی دخترم من خیلی آروم بود الان یکم لج بازی رو داره

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا خیای سردرگمم پسرم که پارک میره کسی میزنتش بهش میگم از خودت دفاع کن بزنش این که میزنه دیگه بزن بزن تموم نمیشه از طرفی چندبار پیش اومد کسی زدش این فقط نگاهش به من بود دفاع نکرد از خودش
وقتی هم میگم بزن توهم دیگه دست از زدن برنمیداره بعد میگم ماکان زدن بده دوباره میگم کسی زد بزنش انگار اینم گیج شده
اخه یبار وایسادنگاه کرد بچه چندتا زد تو سربچم منم دیدم بچم واکنش نداشت فقط به من گفت مامان با گریه بعد من به بچه گفتم خیلی کارت بدبود زدی مامانش اومد گفت خوب کرده زده حقش بوده سر راه سرسره وایساده باید میزده منم دعوام شد باهاش تو پارک بنظرشما چیکارکنم تو این مورد توپارک خیلی داستان پیش میاد مثلا یه بچه یهو بی دلیل شکم بچمو گازگرفت یه هلش میدن دستشو میکشن من همیشه بهش تذکر میدم اصلا نه کسیو هل بده نه بزنه نه لباس بکشه وقتی دیدم همه با بچم اینکارو میکنن اینم وایمیسه گریه میکنه منم دائم میگم بزن توهم حالا که داره میزنه دوباره میگم ن نزن زدن بده خل شدم
مامان مهدیس کوچولو مامان مهدیس کوچولو ۴ سالگی
مامان mamansho21 مامان mamansho21 ۴ سالگی
امروز دخترم تا من رفتم پسرمو بخوابونم نمکدون رو بداشته بود کلی نمک به غذاش زده بود درحالی که نمک غذا عالی بود و این یک شیطنت به تمام بود
من نا آگاه:وای اینچه کاریه بی عرضه وای غذا حروم کن نخور اصلا
من دانا : در نهایت قاطعیت ولی ارامش تو سکوت بهش نگاه کردم تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این نیاز نبوده این کنجکاوی بوده از نوع مخرب و اقتضای سن اما غذای منم زده بود و هر ان ممکن بود بترکم از اعصبانیت سریع بلند شدم و در سکوت یک غذای دیگه برای خودم ریختم خوب برنج فقط به اندازه همسرم مونده اشکال نداره براش یه پیمانه میذاری خوب چرا اینکار رو میکنه ، چرا غذای من ، یهو اومد دنبالم مامان من کار اشتباهی کردم این غذارو نمیشه خورد 🙃 ته دلم میخواستم بغلش کنم اما به جدیدت ادامه دادم غذایی که ریختمو خوردم یه دور زد اومد گفت من هنوز سیر نشدم یکم غذا هست من بخورم همچنان سکوت کردم یهو گفت چرا باهام حرف نمیزنی اروم برگشتم جلوش چشم تو چشم بهش چی گفتم از اینکه غذام خراب شده من مجبور شدم غذامو دور بریزم و ادمهایی تو دنیا هستن که گرسنه ان ناراحتم ، عذر خواهی کرد ، منم قابلمه برنج که چند تا قاشق تهش مونده بود حلوش گذاشتم و گفتم اینو بخور تا شب شام ، اونم حرفی نزد و خورد اینم بگم عصرانه که همیشه شش میاوردم زودتر اورذم چای و میوه ، این دوتا شکلات جایزه مادریه که احساسات منطقیشو قوت داده تا بچه اش رو سرکوب نکنه ،
سخته اما خیلی از اشتبهات بچه ها احتیاج به فریاد نداره ، برای منی که از ۸/۵ صبح سرپام چندتا مشاوره داشتم درعین حال منزل برق میزنع و نوزاد کولیکی واقعا دوباره گذاشتن حتی یک پیمانه برنج ینی اضافه کاری اما این شرایط انتخاب منه من تصمیم به فرزند جدید گرفتم پس باید پاش واستم نظر شما چیه
مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم
مامان ارین کوچولو مامان ارین کوچولو ۴ سالگی
سام خانما خواهش میکنم جواب بدین
میخوام بدونم بچه های شما تو سن پسر من هنوز این کارو انجام میدن یا نه پسر من هنوز هر چی دم دستش میاد پرت میکنه سمتمون دیگه تموم بدنمون کبوده بعد مثلا صب چشم باز میکنه میگه تاب تاب سرسره هر چی میگم مثلا صبونه بخوریم الان سرده اصلا نمیفهمه فقط هی تکرار میکنه و گریه میکنه دیگه میریم کمی بازی میکنه میگم بریم خونه صبونه بخوریم مثلا یک ساعت بازی کرده هنوز نرسیدیم خونه میگه سرسره دیگه به بدبختی میارمش خونه به زور تا وقتی یه صبونه یه ناهار هول هولکی درست کنم میمونه خونه بعد پارک تا وقتی میریم دنبال خواهرش یک میاد خونه بازم هی گریه میکنه هی بهونه میگیره بازمیریم پارک ۴ میریم تا ۶ و ۷ دیگهخسته شدم به خدا از زندگی افتادم یا در خونم خاک بازی کنه یا تو پارکم همش گریه میکگه جیغ میزنه بعدم کلمه هر چی بگی تکرار میکنه و میگه جمله هم چند تایی میگه مثلا در حد اب بده بریم بیرون بابا رفته سر کار آجی رفته ندرسه اما خیلی جاها نمیتونه منظورشو برسونه بعدم مثلا میگم اسمت چیه نمیگه آرین با اینکه بلده اسم خودشو بعدم باور کنید صبونه ناهار شامشم دوتا لقمه اونم سر پا حتی نمیشینه یا تو بغل من منم سر پا یا من نشستم این سرپا نه کارتون میبینه یا گوشی از صب تا شب بدو بدو تو خونم که میارمش فقط باید بدوم دنبالش یا با توپ بازی میکنیم
شما تو سن پسر من بچه هاتون اینجوریه یا نه بعد اصلا هم نمیفهمه چی میگم هر چی میگم حرف خودشو میزنه
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
مامانا یه درمانگر چند ماه پیش به اشتباه یه تشخیص واسه پسرم داد( اوتیسم ) که بردمش پیش فوق تخصص روانپزشکی کودک گفت نه این مشکل رو نداره یه مقدار بی بی دیجیتال شده که درست میشه ، اون موقع چون من خیلی بی قراری کردم که باید همین روز ببریمش پیش متخصص شوهرم قبول نمیکرد و با عصبانیت به خونواده اش زنگ زد قضیه رو گفت حالا از اون روز به بعد خواهر شوهرم همش میگه با مشکلی که پسرت داره و ...یه بارم گفت پرت کردن از علائم اصلی اوتیسم هست که پسر تو هم زیاد پرت میکنه ،خلاصه هی جوری حرف میزنه که یعنی آره بچه تو این مشکل رو داره یه روانشناسی هم خونده فک میکنه متخصص هست ، پسر من تاخیر گفتاری داشت الان جملات شش هفت کلمه ای هم میگه رنگا اشکال هندسی و ...، تازگیا شروع کرده سعی میکنه تعریف کنه ، اما خیلی شیطون هست و یه جا نمیشینه ، من نمیدونم پسرم من مشکلی داره یا نه ولی فقط خدا میدونه چی تو دلم میگذره زندگی برام نمونده فقط گریه ، هر دفه خواهر شوهرم همچین حرفایی میزنه من ساعت ها گریه میکنم ، الان میخوام یه متخصص دیگه ببرمش ببینم چی میشه فقط تو این شبا برام دعا کنید خیلی دل شکسته ام امروزم خواهرشوهرم گفت پرت کردن وسایل تو این سن نشونه های اصلی یه سری بیماری هاست پسر من قبلا پرت نمیکرد تازگیا پرت میکنه