۷ پاسخ

ن اصلا هیچکس مثل مادر مسئولیت پذیر نیس حتی پدر بزرگ و مادر بزرگ بچه من که به هیچکی اعتماد ندارم اونم مخصوصا خانواده شوهرم پیش خودم درست بغلش نمیکنن چه برسه پشت سر

من خودمم همینطورم
مثلا مادرشوهرم میگه چند وقت بگذره دیگه یادش میدم پیشمون بمونه
شاید از دوست داشتن باشه ولی من اصلا خوشم نمیاد وقتی پیش خودمه خیلی راحت ترم و صد در صد اجازه نمیدم پیششون تنها بمونه

نقطعه ضعف بهشون نده

آره عزیزم منم زیاد دوست ندارم بزارمش پیش کسی یه شب دو ساعت گذاشتمش رفتم عروسی کوفتم شد از بسکه فکر میکردم بهش حتی حال نداشتم به عروسم نگاه بندازم مخصوصا وقتی پیش خانواده شوهرم باشه هی میندازنش هوا عین گاو اصلا فکر نمیکنن بچه سرش آبه مغزش به فنا میره

درسته از دوست داشتن میگن اما خب بچه کوچیک گزاشتن نداره که
شیر میخواد یه دفعه ای خراب کاری میکنه
پیش پدر شوهر نمیشه گزاشت که

من فقط جای مامانم تا حالا گزاشتم اونم وقتی که دوساعت کار دارم یعنی سر وقت شیرش باز برمیگردم.

حساس نشید بابا به دست پا بیفتن غلت زدن میگی فقط کسی باشه بگیرش

چون بچم کوچیکه هنوز دلم نمیخاد به راحتی بزارمش پیش کسی و برم جایی
ولی باز با خودم میگم خب مادربزرگ و پدربزرگشن بدشو نمیخان ک‌...

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
ماه محرم بودش از در مطب اومدم بیرون و بهش یواش یواش گفتم اونم گفت ینی چی ینی مشکل منم گفتم دکتر اینطوری گفته باید بری دکتر گفت چرت گفته گفتم برو دکتر ارولوژی ک جواب آزمایش رو ببینه همین اگه بهش میگفتم معاینه میکنن عمرا میرفت بهش گفتم احتمالا به گرفتگی داره با یه عمل ساده برطرف میشه گفت من دکتر نمیرم اگه برم معاینه میکنه گفتم خب ارزشش رو داره ک بچه بیاریم یا ن قبول نکرد گفت من دکتر نمیرم ک نمیرم همینطوری ک تو خیابون میرفتیم دسته های عزاداری بیرون بودن دلم خیلی گرفت گفتم خدایا چرا من مگه من جقدر سن دارم ک این مشکل افتاده تو مسیرم چرا من مثل بقیه زود حامله نشدم😔از یه طرف ۳ماه بعد عروسیم مادرشوهرم هرماه می‌پرسد ک پریود شدی یا ن خب منظورش رو فهمیده بودم چرا میپرسه خجالت میکشیدم هی میگفت پسر من عاشق بچه هست آنقدر بچه دوست داره من خیلی ناراحت میشدم و فشار استرس و روحی روانی قرار میگرفتم عصبی میشدم به شوهرم می‌پریدم ک چرا مادرت هی میگه من خوشم نمیاد کارمون شده بود دعوا کردن😑
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
بعضی وقتا دلم واسه مامانا و خودم خیلی میسوزه واقعا بی پناه ترین ادمان و بعد بچه دار شدن مجبور به همیشه سرما بودن و خستگی ناپذیری
۴ روزه بچم تب شدید داشت بالاسرش تا صبح بیدار بودم شوهرم راحت خواب و نهایتش به مامانمو مامانش میگفت سایه خیلی اذیت شد بچه اذیتش کرد و امروزم که بهتر بود مادرشوهرم یهویی پیام داد تو راهیم داریم میایم خونتون نفهمیدم چجوری خونه رو تمیز کردم که ابروم نره و یه دوش گرفتم شام را خودش اورده بود اما از ساعت ۵ هی پذیرایی کن ببر بیار اونام با بچه بازی میکردن و بچه هی خوابش میومد رو پاش میزاشت دو ساعت دوساعت میخوابوندش موقع خواب دلم میخواست یه تعارف بزنه بگه اذیت شدی امشبه رو تو بخواب من بچه رو نگه میدارم یا باهم بخوابیم تو واسه شیر درست کردن بیدار نشو من میدم ولی الان شوهرم کنارم خوابه خوابه مادرشوهر پدر شوهرم راحت تو پذیرایی خواب و باز من موندم با بچه ای که انقدر خوابیده الان خوابش سبکه هی میبره نق میزنه و از ۱۲ که اونا خوابیدن من هنوز بیدارم😔
کاش مادری هم یه مرخصی یا زنگ تفریحی داشت🥹