۱۴ پاسخ

واسه منم همینجور بود حتی از نظر روحی هم خیلی ناراحتم کردن ، خیلی وقتا آرزوم بود یکی برام ظرفام رو بشوره یا مثلا ناهار درست کنه اما ...

اصلا از این سختیا ناراحت نباشین همیناست که ادم و میسازه و بهتون یاد میده به کسی تکیه نکنین دست بذارین رو زانوی خودتون اونوقته که مزه ی شیرین مستقل شدن و میچشین
من الان با دوتا بچه کوچیک ویار شدید حاملگی سخت با جفت پایین خودمم و حودم ۵ ماهمه خواهرام یه بارم نیومدن خونم حالام بی توقعم اصلا برام مهم نیس

منم همینطورم خواهر، و حس خیلی بدی :((

والا کی بیکاره بیاد کارای خونه ادم و بکنه همون بعد زایمان یکی دو روز اگه اومدن شاهکار کردن چه توقعی از مردم داری والا من شوهرم روز دوم خونه بهم ریخته باشه صداش درمیاد همش تظاهره سختیش فقط برای مادره

به نظر من ما نباید از کسی انتظار داشته باشیم.این بارداری ماله من و نباید از خانواده ها انتظار داشته باشیم اگه بتونن کاری برامون کنن که خیلی هم عالی اگه نتونن هم سلامت باشن.اونا هم زندگی خودشون دارن.اول خدا بعد هم خودمون بعد هم همسرامون

ای خدا آخه این زمونه کی دلش برا کسی میسوزه ...من کمرم عمل کردم حالا هم ک باردارم جاریم زنگ زده میگه مهمونی عید بگیر حتما خاهر شوهر وبرادر شوهر دعوت کن 🥵حالا ی شام خونشون خوردیم 😔😔😔😔

از هیچکس توقع نداشته باش
خدا بچتو برات حفظ کنه

من رفتم تایپکای قبلی شمارو دیدم
بنظرم شما یکم زیادی حساسی اینجوری دوروز دیگه با یه نوزاد چطور میخای سر کنی
انقد واسه همه چیز نگران نشو استرس نگیر فکرای بیخود نکن
همه مشکل دارن خیلی خیلی بیشتر از شما حتی به خودت بیا

من خواهرم بهم زنگ میزد الان تو باردارم همونم قطع کرده اومدم خونه مادرم بدش میاد😂عیبی نداره ماهم خدایی داریم

منم اینجوری ام دیسک کمر هم دارم مادرم میاد اما هیچ‌کاری ازش برنمیاد فقط ظرفا میشوره غذا چند بار درست کرد اینقدر بی حوصله که اصلا نمیشد خورد فقط میاد میشینه و تنها طرفا میشوره دلم میخواست یکی باشه برام غذابپزه خونه ام رو مرتب و جارو پارو کنه اما خب تنهام خواهرمم شوهرش نمیزاره بیاد اصلا

من بارداری اولم با وجود سقط و تنهایی و دور از خانواده گذروندم و تموم شد.الان بارداری دومم میتونستم کنار خانواده م باشم نخواستم و نگفتم باردارم و نیومدن و حتی تلفن زدن ها هم کم شد .نمیگم سخت نبود ولی گذشت و تونستم چون تجربه ش رو‌داشتم و خوشحالم که روز به روز دارم قوی تر میشم بخاطر بچه هام.پس چیزی که گذشته و تونستی از پسش بر بیای غصه چی رو میخوری.به خودت و بچه ت یاد میدی مستقل بودن و قوی بودن خیلی خوبه و می تونی

منم تنها بودم عزیزم با اینک تو ی شهریم مادرم دوبار اومد خونمون خواهرم سه چهار بار انقد مشکلات زیاده ک نمیشع از کسی توقع داشت چی بگم خدا هوامونو داشته باشه بقیه مهم نیستن

والا ماهم همینطوریم تا فهمیدن بچم دختره کلا بیخیال من شدن

ماهم همینه شرایطمون

سوال های مرتبط

مامان 💗مانلی💗 مامان 💗مانلی💗 هفته سی‌وپنجم بارداری
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 هفته سی‌ونهم بارداری
باز هم شب شد تنهایی و افکار آخر شبی اومده سراغم
به شدت احساس تنهایی میکنم از اعماق وجودم،توی تک‌تک لحظات سخت زندگیم تنها بودم و نذاشتم خانوادم همراهیم کنن که یه موقع باعث ناراحتی و پریشون شدن افکارشون نشم:)
نگران مسئولیت های آیندم و به شدت میترسم نتونم استقلال خودم برای تربیت بچه هام حفظ کنم...
خودم روانشناسی خوندم مطالعه دارم راجب این موضوعات،میدونم مشکلم از چیه میدونم نگرانی هام تا یه جایی طبیعی و از یه جایی به بعد بیهوده‌س ولی هیچ کس کنارم ندارم که با آرامش خاطر گوش شنوایی برام باشه
برای همه گوش شنوا بودم و بدون هیچ قضاوتی همراهشون بودم و اما هیچکس نتونست اونجوری که من براش بودم،برام باشه...
فرزند اول خانواده بودن سخته چرا که بار همه مشکلات خانواده میاد رو دوشت،خودم وهمسرم بچه اولیم و دختری که بچه اوله خیلی سختتره شرایطش...
چون باید تو مشکلات عظیم خانواده رو دور هم جمع نگه داره،کسی که مثل منه درک میکنه حرفمو
با این شرایط سخت نگران پسرم شدم که نکنه نتونیم شرایط جوری پیش ببریم که اینم مثل همه ما تحت فشار باشه...
صد البته که یسری چیز ها از دست ما خارجه...
میدونم اگر بیست سال دیگه به این پیاما دسترسی داشته باشم،با خودم میگم همه این روزها گذشت،آرامش برگشت به خانواده،هر کی رفت پی زندگی خودش و باز این تو هستی که تنها موندی...
روانشناس بودن تو خانواده‌ ی ایرانی سخته،چون توقع دارن که همه کارات درست باشه و دست همه رو بگیری و طبق حرف اونا پیش بری نه صلاح دید خودت.تو اگر روانشناسی پس حق نداری نگران شی،استرس بگیری یا حتی عصبی بشی،تو باید بیشتر از همه بفهمی،درک کردن بقیه وظیفته...
خدایا این روزای سخت رو زود تموم کن بزار این چند صباح هم با آرامش کنار هم زندگی کنیم...
ممنونم ازت❤️‍🩹