باز هم شب شد تنهایی و افکار آخر شبی اومده سراغم
به شدت احساس تنهایی میکنم از اعماق وجودم،توی تک‌تک لحظات سخت زندگیم تنها بودم و نذاشتم خانوادم همراهیم کنن که یه موقع باعث ناراحتی و پریشون شدن افکارشون نشم:)
نگران مسئولیت های آیندم و به شدت میترسم نتونم استقلال خودم برای تربیت بچه هام حفظ کنم...
خودم روانشناسی خوندم مطالعه دارم راجب این موضوعات،میدونم مشکلم از چیه میدونم نگرانی هام تا یه جایی طبیعی و از یه جایی به بعد بیهوده‌س ولی هیچ کس کنارم ندارم که با آرامش خاطر گوش شنوایی برام باشه
برای همه گوش شنوا بودم و بدون هیچ قضاوتی همراهشون بودم و اما هیچکس نتونست اونجوری که من براش بودم،برام باشه...
فرزند اول خانواده بودن سخته چرا که بار همه مشکلات خانواده میاد رو دوشت،خودم وهمسرم بچه اولیم و دختری که بچه اوله خیلی سختتره شرایطش...
چون باید تو مشکلات عظیم خانواده رو دور هم جمع نگه داره،کسی که مثل منه درک میکنه حرفمو
با این شرایط سخت نگران پسرم شدم که نکنه نتونیم شرایط جوری پیش ببریم که اینم مثل همه ما تحت فشار باشه...
صد البته که یسری چیز ها از دست ما خارجه...
میدونم اگر بیست سال دیگه به این پیاما دسترسی داشته باشم،با خودم میگم همه این روزها گذشت،آرامش برگشت به خانواده،هر کی رفت پی زندگی خودش و باز این تو هستی که تنها موندی...
روانشناس بودن تو خانواده‌ ی ایرانی سخته،چون توقع دارن که همه کارات درست باشه و دست همه رو بگیری و طبق حرف اونا پیش بری نه صلاح دید خودت.تو اگر روانشناسی پس حق نداری نگران شی،استرس بگیری یا حتی عصبی بشی،تو باید بیشتر از همه بفهمی،درک کردن بقیه وظیفته...
خدایا این روزای سخت رو زود تموم کن بزار این چند صباح هم با آرامش کنار هم زندگی کنیم...
ممنونم ازت❤️‍🩹

۱۰ پاسخ

منم اینجوریم مهسا جان تو یه برهه ای از زندگیم که هم تازه ازدواج کردم هم خداروشکر بچه دارم
بیشتر شبا دلم به حال خودم میسوزه که چقدر تنهام چقدر مسیر سختی دارم
دلم آرامش میخواد یکم خنده که بعدش اروم بشه همچی
منم مثل خودتم بچه اول خونواده و همه چشمشون به دهن منه خیلی خستم خیلی تنهام ولی دارم ادامه میدم حالا که یه کوچولو دارم باید محکم باشم این روزای ساختم میگذره:)

مامان مهدیار، این تاپیکتون رو که خوندم دلم اروم شد. دیشب منم برای تنهایی خودم خیلی گریه کردم. ولی خدا رو شکر کردم که همسرم حداقل همراهه و این خودش خیلی مهمه. امیدوارم دلت شاد باشه عزیزم. دل همه‌مون🩷 این روزهای سخت میگذره و ایشالا به راحتی هم میرسیم😘

خواهر منم بچه اوله کمتر میاد خونه پدرم که اذیت نشه نهایت ماهی یکی دوبار میاد

اینکه که میگی بچه اول خانواده باشی کاملا درک میکنم چون خودمم اینجوریم غصه کل خانواده رو میخورم
و اینم که برا بچت نگرانی منم نگرانم و بنظرم همه مامانا این نگرانی دارن که آینده و تربیت بچه شون چجوری میشه طبیعیه حداقل شما روانشناسی خوندی تا حدودی بهتر از ماها میتونی از این شرایط گذر کنی و اینکه منم تنهام هر دو سه ماه یکبار اونم در حد دو سه روز مامان بابام میبینم
اما با وجود همه اینا نباید خیلی خودمون درگیر کنیم چون چیزای شیرین تری هم وجود داره مثل اولین دیدار نینی و.... که وقتی بهشون فک کنی همه سختی و ناراحتی ها فراموش میشه

خدا همراهمونه همه جوره

عزیزم من روانشناسی نخوندم ولی خدا شاهده منم تک و تنها بودم و از همه دلگیرم از خانوادم مخصوصا خیلی احساس تنهایی میکنم از یه طرف میگم خدا بزرگه تنهام نمیذاره و بعدا حتما حتما پیروز میشم و قوی بار میام و بالاخره دلم واقعی بخنده

منم همینطورم شدید فکرم درگیره خدایا میتونم از پس بزرگ کردن پسرم ک تازه نیخاد بدنیا بیاد بر بیام خوب تربیتش کنم بذجایی برسونمش نزارم چیزی تو دلش بمونه اینقدررر فکررر میکنم خیلی اذیتم چون خودم خیلی سختی کشیدم شدید تو فکر ایندش افتادم

آخعی عزیزم 🥲
چه شرایط سختی
واقعاً بعضی وقت ها مخصوصا تو همچین شرایطی آدم نیاز داره که اطرافیانش همراهی کنند باهاش و دور و برش باشند و قضاوتش نکنند

دقیقا منم چون روانشناسی خوندم توقع دارن هیچ وقت ناراحت و عصبی نشم و همیشه خودمو اروم نگه دارم و همیشه موقعیت های ناراحت کننده زندگیم رو تبدیل به گل و بلبل کنم ولی منم ادمم دیگ درسشو خوندم ولی تغییر هویت ندادم ک تبدیل بشم به پیامبر مهربون 😐

کسی میتونه مشاور رایگان ب من بده افسردگی گرفتم ۷ماهه باردارم

سوال های مرتبط

مامان نوروان مامان نوروان هفته سی‌ونهم بارداری
مامان نور✨️زندگی‌م(: مامان نور✨️زندگی‌م(: هفته سی‌ونهم بارداری
ادیبهشت ماه پارسال درست مثلِ الان پسرکمو توی شش ماهگی ازدست دادم و سقط شد ...
از بعد از رفتنش ، تو زندگیم یک خلأ ای ایجاد شده که با هیچی پر نمیشه 🙂
بدترین و تلخ ترین روز زندگیم بود
قانع و راضی ام به رضای پروردگارم، گله هم نمیکنم چون میدونم صلاح و مصلحتم رو بهتر از خودم میدونه ولی خب آدمیزاده و با روحیه ی نازک و حساس
از بعد از دوتا سقطی که توی اردیبهشت ماه طی دوسال متوالی داشتم همیشه به همسرم میگفتم دوست دارم اگر باز باردار شدم ، زایمانم توی اردیبهشت باشه یا اینکه اصلا نرسیده به اردیبهشت زایمان کنم 🥺 چون ترس داشتم از این ماه و اتفاقات تکراری که تو این ماه می افتاد...
امشبم خیلی دلتنگِ پسری هستم که ندیدمش ولی تو دلم خونه داشت و از پوست و گوشت و خون خودم بود 💔
با همه اینها باز خداروشکر
الحمدالله که خدا باز به دلم نگا کرد و یکی دیگه از فرشته هاشو تو دلم کاشت
خدایا ممنونتم بابت وجود دخترم و بابت اینکه همراه با تو دلیم ،هرچند سخت تا اینجا رسیدیم ❤️

دوستان عزیزم ، مامانای مهربون ازتون التماس دعا دارم 🥲👋🏻
مامان مینی اسدی(لیام)🐼🫐 مامان مینی اسدی(لیام)🐼🫐 ۱ ماهگی
و بالاخره آخـــــــــــــــرین هفته بارداری 😁✌🏻
فقط ۳ روز مونده به پایان سفر ۹ماهه مون🥲خیلی دلم تنگ میشه برای این روزایی که تو وجودم پرورشت دادم🩵
دوران بارداری نرمال،آروم و بدون مشکلی رو با هم گذروندیم البته به جز ۳ماه اول و هماتوم🤦🏼‍♀️🩸
خیلی از همسرم ممنونم واقعا خیلی مراقبمون بود و همه جوره هوامونو داشت فقط آخرین انتظارم ازش کادو زایمانه😐هنوز لو نداده چه برنامه ای داره☹️امیدوارم به بعد از عید موکول نکنه چون هر چیزی تو تایم خودش مزه داره و از نظر من بعدش به هیچ دررردی نمیخوره😬
من تا الان هیییچ استرسی نداشتم مطمئن بودم از دکتر و بیمارستانم میدونستم بهترین زایمان رو تجربه میکنم و مطمئن بودم همه چیز در عالی ترین حالت ممکن اتفاق میوفته ولی دو سه روزه یه سری نگرانیا اومده سراغم😢😰
همش میگم نکنه زایمانم اذیتم کنه نکنه بچم فلان باشه نکنه شیر نداشته باشم و خیلی چیزی دیگه…😑😑😑
امیدوارم مثل تمام زندگیم خداجونم مراقبمون باشه🙏🏻
مراقب ما و همه مامانای باردار امیدوارم همه سر وقت خودشون زایمان خوبی رو تجربه کنن و بچه هاشونو صحیح و سالم بغل کنن👩‍🍼







۴فروردین ۱۴۰۴
۳۸هفته تمااام🐼🫐
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۲ ماهگی
مامانا من خیلی داستان پرماجرایی برای زایمانم دارم ،من از اول دوست داشتم سزارین کنم الانم از ۲۹هفته بچه م بریچه ذکتر خودم گفت سزارین اختیاری نمیکنم اما الان که بریچه قبول کرد که انجام بده اما من از قبل عید دنبال دکتر دیگه ای بودم که حتی اگر چرخید سزارینم کنه که یکی از آشناهامون با یه دکتر دیگه حرف زد و قبول کرد حتی بدون هزینه اگه بچه چرخید بازم سزارین کنه و تاریخ ۱۶به من داد ،،الان مشکلی که پیش اومده قبل عید که سونو رفتم گفت آب دور بچه ت کمه و من جواب سونو پیش دکتر خودم که از اول تحت نظرش بودم بردم و گفت چند روز دیگه که امروز باشه باز سونو برو ببین زیاد شده یا نه دیگه منم امروز سونو رفتم و گفت خداروشکر بیشتر شده اما وقتی جوابش بردم بیمارستان دکتر خودم از قضا رسید و گفت به خاطر دور شکم کمش باید دوباره سونو بذی و زودتر زایمان بشی ۹ ام،،الان من موندم بین این دکتر خودم که با وضعیت بریچ بودن بچه قبول کرد منو سز کنه و ۹ام تاریخ دادو اون دکتر که آشنامون پیدا کرد و اصلا بهش دسترسی ندارم و تاریخ ۱۶ام نوبت داد(و حتی اگه بچه بچرخه منو سز میکنه)کدوم انتخاب کنم از طرفی میترسم آشنامون چون صحبت کرده ناراحت بشه ،،،دکتر خودمم میگفت ۹تاریخ خوبیه و دیر تر نباید سز بشی
مامان الوین💙 مامان الوین💙 روزهای ابتدایی تولد
فردا شروع آخرین هفته‌ی بارداریمه😇

خداروشکر بابت بارداری‌ای که احساس میکنم سخت نبود
فرصت زندگی دونفرمون کم بود فقط و نمیدونم چقدر این موضوع منو تحت تاثیر قرار میده.
مسئولیت مادری رو کم کم دارم رو دوشم حس میکنم
که نکنه یه وقت کم بذارم براش
نکنه نتونم مامان خوبی باشم
نکنه خودم هنوز رشد کافی برای مادر شدنو نداشته باشم
آخه من دوست دارم معلم بشم
دوست داشتم آزمون بخونم ولی تنبلی کردم
ای کاش تو بارداری وقت میذاشتم و بیشتر میخوندم برای آزمون
حداقل اراده‌ی قویمو برای خودم اول به کار میبردم
بعدش بیشتر به خودم افتخار میکردم...
وقتی بچه به دنیا بیاد میدونم قطعا دیگه اصلا نمیتونم پیش برم..
کاش مامان خوبی باشم.
جدای از همه‌ی اینا خدایا بچه‌م رو به خودت میسپارم
سلامت باشه❤
دوست دارم سالم بغلش بگیرم
لطفا جور دیگه منو امتحان نکن❤
میدونم تو قوی ای
تو بهترین انتخابو برام داری
و من تسلیمم دربرابرت
میدونی که عمیقا تسلیمم و میتونم باهرچیزی کنار بیام
ولی خب زیاد غصه میخورم
گریه میکنم
نمیخوام این احوالو داشته باشم
میدونی که چقدر سخته گریه و غصه برای من
بذار روی خوش زندگیو ببینم لطفا❤
همش کارای عقب افتاده
ترس از آینده
بچه و نگرانی اینا تو ذهنمه
دلم میخواست تو بارداری تایم بیشتری با خدا بگذرونم
قرآن زیاد بخونم
نماز زیاد بخونم و..
ولی حتی تو این موضوع هم تنبلی کردم...
خدایا کمکم کن حداقل بعد به دنیا اومدن بچه یکم ارادم قوی تر باشه برای انجام کارام🌼