نمدونم چرا همش حس میکنم اتفاق بدی قراره بیوفته پسرم ۳ سالشه ب شدت لجباز و بابایی شده شبا پیش شوهرم باید باشه حتما.شوهرازریشبه حالش بده مریض شده دیشب رفت دکتر اصلاخوب نشدهمش حالش بده.مامانم ابجیم اینجان زندگیمون این جوری اونام ناراحتن ک ما اینجاییم شمااینجوری شدین یا اینجوری ادا درمیارین..ازاین طرف من شکمم کامل کامل پایینه.۳ سانتم ولی هیچ دردی ندارممیترسم یکم راه برم یافعالیت کنم دردم بگیره ازاینی ک هست هی بدتر بشم نه ارایشگاه رفتم ن میشه برم دوش بگیرم چون سریع کمر درد میشم..درادم میان..شوهرمم با این حالش جمعه کار مهمی داره.شنبه میخام برم واس معاینه و پیاده روی .وای پسرم ناجور اذیت میکنه الان مامانم ابجیم من هستیم فقط میگه بابا لباس تنم کنه .بابا منو ببره بیرون و پارک .بابا اب بده بابا غذا بده چکارکنم اخه..میترسم بچم مریص بشه دو روز دیگه برم زایمان کنم این اینجا تب کنه و ویروس بگیره منم بیمارستان باشم وای اصلا حس خوبی ندارم که چکارکنم اخه خیلی یک ترسی دارم قضیه چیه اخه ازاول بارداریم بدبیاری داشتیم وای خداکنه چیزی نشه اخه ..
نمدونم دعای نظر یا چشم زخم بگیریم از دعا نویس واقعا کارامون بهم گره خورده دارم میبینم

۴ پاسخ

به نظرم داری به خودت سخت میگیری گلم
من هفته اول اسفند تقریبا 36هفته بودم
بهم خبر دادن که مامانم افتاده و مهره های کمرش شکسته و باید یک و ماه و نیم استراحت کنه و تا سه ماه نه از پله بالا و پایین بره نه وزنه بیشتر از 3کیلو برداره
رو قبل ماه رمضون پدر شوهرم فوت کرد کلی گریه کردم کلی درد داشتم 38هفته بودم هی میرفتم دکتر معاینه میکرد می‌گفت یک سانت اینم بگم که از اول بارداری همش بخاطر معده و سنگ کلیه از این دکتر به اون دکتر میرفتم
آخرین باری که رفتم سونو بدم 30اسفند بود سونو دادم و دکتر گفت سریع برو بیمارستان بستری شو آب دور بچه خیلی کم شده با اینکه کیسه آب هم پاره نبود
رفتم بستری شدم و ساعت 1شب با آمپول فشار زایمان کردم برعکس دوتا زایمان قبلی که مامانم کنارم بود سر این زایمان مجبور بودم تنهایی کارمو بکنم هنوز تو بیمارستان بود که شوهرم گفت فاضلاب خونه خراب شده و باید سرویس رو خراب کنند و درست کن وقتی مرخص شدم دو روز خونه مادر شوهرم موندیم
خلاصه اینکه هرکسی تو زندگیش سختی داره
واسه یه ویروس کوچیک ذهن خودت خسته نکن ان شاء الله کوچولوت به سلامتی دنیا بیاد و هیچ اتفاقی برای پسر گلت نیفته
زیاد غصه نخور این روزا خوب یا بد سخت یا آسون میگذره

خدا بهت رحم کنه با این حجم استرس و فاز منفی

عزیزم نترس به دلت بد راه نده
بعضی وقتا همه چی باهم رخ میده
میدونم شرایطت خاص و اوکی نیست
ولی تو یا مادر و زن قوی هستی که از پس همش بر میای
بالاخره مریضی و بیماری برای همه هست
توکل کن برخدا فردا همسرت و یه دکتر متخصص ببر هستن دکترا
پسرتم بالاخره کوچولو ۳ سالشه شمام بارداری بچه متوجه میشه مامانش عین قبل نیست
به همسرتم این ۲۴ ساعتی ابمیوه زیاد بده عصاره گوشت بده بذار یکم جون بگیره
آیت الکرسی بخون فوت کن
دوشم میری بگیری آب ولرم سریع بگیر بیا
برا پسرتم اگه میتونی هدیه های کوچیک بگیر بذار از لجبازیش کم بشه گلم
توکل کن برخدا تو از پسش بر میای

عزیزم واقعا ببخشید اینجوری میگم دوستانه بهتون میگم پیش ی روانشناس برید احتمالا بخاطر بارداریه ولی افکارتون کاملا بیمارگونس الان حلش نکنی بدتر میشی از تاپیکهای تکراریتون کاملا مشهوده وسواس فکری داری و هرچقدر بقیه بهتون با شوخی یا جدی میگن متوجه نمیشین

سوال های مرتبط