پسر مامان❤😘
#تجربه زایمان
دومین زایمانم که خداروشکر ب خیر و خوشی گذشت
پری شب از خواب بیدار شدم یهو کلی اب ازم ریخت رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت پاره نشده احتمالا نشتیه و معاینه کردن.. من تا صبح دردام بیشتر شد بخاطر معاینه و باز رفتم بیمارستان ساعت7ونیم بستری شدم
چون زایمان دومم بود و پشت سر هم بودن بچه هام برام راحت تر بود و البته کارایی که سر دخترم بلد نبودم و انجام ندادم اینبار انجامشون دادم و خیلی بهم کمک شد و توی 1ساعت و نیم پسرم دنیا اومد... البته یه ماما و یه خانم دکتر نازنین هم بالا سرم بودن خیلی مهربون و گل بودن و این واقعا تو روند زایمان بی تاثیر نیست و از دردات کم میکنه...
یچیزی بگم وقتی درد دارین منتظر نمونین که هی بیان معاینه کنن یا بگین خودش میاد سر هر درد نهایت زور خودتونو بزنید که سریع تر زایمان میکنید
هررچی بیشتر جیغ و داد کنید بیشتر انرژیتون و هدر میدید و نمیتونید همکاری کنید.. و اینکه سر هر درد نفس عمق زیاد بکشید خیلی بهتون کمک میکنه❤
انشاالله همه زایمان راحتی داشته باشن و بسلامتی نینی هاشون بغل بگیرن

تصویر
۱۳ پاسخ

خوش اومدی پسر قشنگ افرین ک مامانو زیاد اذیت نکردی♥️⁩

مبارک باشه قدم آقا آریا

ای جانم عزیزم خوش اومدی

مبارکه خداروشکر

مبارک باشه خوشقدم باشه انشلا

مبارک خوشقدم باشه❤️❤️

راست میگن دومی راحتتره ؟ من زایمان اولم طبیعی بود ی سال و هشت ماه پیش بود

عزیزم فاصله ی دو تا زایمانت چقد بود

قدمش پرخیرو برکت 😍❤

مبارک باشه عزیزم 😍
ایلماه چند سالشه ؟

قدم نورسیده مبارک❤
عزیزم کدوم بیمارستان بودی؟
ماما همراه داشتی؟

ماشالله چه قدر نازه
خداحفظش کنه عزیزم
ممنون از تجربت

اییی رولههه ناز 😍🥰

سوال های مرتبط

مامان قشنگم🌸👶 مامان قشنگم🌸👶 ۱ ماهگی
مامان رها 💕مهوا مامان رها 💕مهوا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت #یک#
صبح روز یکشنبه ۲۶/۱۲/۱۴۰۳ دکتر بهم نامه داده بود که بستری بشم وبچه روبدنیابیارم ،از اونجای که استرس داشتم ازیه شب قبل ودل تودلم نبود ساعت سه ونیم شب خوابیدم وساعت ۶ونیم بیدارشدم تااماده شدیم ساعت شد هفت ونیم به بیمارستان رفتیم شوهرم مراحل بستری روطی کرد خودمم بهم سوندوصل کردن خیلی احساس سوزش داشتم واصلا بندنبودم چون خیلی دخترم توشکمم تکون میخورد انگارمیدونست داره میاد ،،منویه خانم دیگه نوبت زایمان داشتیم اول اون رفت داخل اتاق عمل عملش سخت بودوزمانبر شد پنج ساعت انتظار بااین حددردمن خسته کننده بود تا اینکه ساعت یازدهو نیم رفتم اتاق عمل ،وساعت ۱۲وپنج دقیقه مهوا خانم ما باوزن ۳۳۰۰گرم بدنیااومد ،من خیلی استرس داشتم یه دکتربیهوشی اونجا همجوره هواموداشت بچه رو اوردن لمسش کردم خیلللللللی حس قشنگی بود کل خستگیا ،دلهره ها ،رفع شد طوری بود همه اونای که تواتاق عمل بودن خیلی ذوقش کردن ورفتم تواتاق ریکاوری ،نینی رو هنوز نبرده بودن توبخش واون خانمی که قبل ازمن سزارین شده بود خیلی دردداشت که میخواستن انتقال بدنش به ای سی یو