ای جاااانم خوش قدم باشه الهی😍
#پارت 4#ساعت پنج صبح بود ومن بزور یکم خوابیدم تااینکه اومدن روتختی روعوض کردن ومن دیگه خواب ب چشمم نیومد وپرستار بخش اومد بهم گفت یسری ازمایش زردی وچکاپ داره که مامانم بچمو برد همه کاراروانجام داد ،نینی هم که اصلا نذاشتن شیرخشک براش بگیریم گفتن فقط شیرخودت بهش بده ومن اصلا شیرندارم درحد چندتاقطره همونو بهش دادم وظهر شوهرم کارای ترخیصمو انجام داد ومرخص شدم ،خداروشکرمیکنم بخاطر سلامتی بچم ،واینم بگم که ازدوری دخترم بشدت اذیت شدم چون تحمل یکساعت دوریشو نداشتم وخونه مادرشوهرم برده بودش شوهرم و موقعی که مرخص شدن دختراولم رها بادیدن ابجیش کلی ذوقش کرد و خوشحال شد ویه عروسک براش خریدیم گفتیم ابجیت گرفته 🤩 که بهش حس حسادت نداشته باشه ،اینم تموم تجربم بااینکه بارداری سخت بود ولی شیرین ترین خاطره بود انگارهمه دنیابهم دادن ،وازخدا میخوام این حس قشنگ مادرشدن نصیب همه بشه ❤️خداهمه بچه هاروحفظ کنه و صحیح وسلامت باشن 🌱💚
#پارت ۳#خیلی درد داشتم دکترو پرستارا اومدن بالاسرم یسری سوالا روپرسیدن راجب بارداریم بهشون جواب دادم وبهم گفت تا دوازده شب اصلا هیچی نخور ،مرتب بهم سرم وصل بود ومن ۱۲شب ب بعد شروع کردم به غذاخوردن واز مایعات شروع کردم بعد پرستاربخش اومدبهم گفت ساعت پنج صبح بلندشو راه برو ،خییییییلی شدیددردداشتم ولی به خودم غلبه کردم وبه هرسختی بود یه کم راه رفتم از درد نمیتونستم بخوابم
پارت #۲#
از درد داد میزد بهش پلاکت خون میزدن منم ازشدت درداون خانم درد خودم یادم رفته بود و بهم مرتب سرم مسکن میزدن که اثرات بیحسی ازتنم کمکم میومد بیرون و من دردم میومد ومنتقلم کردن به بخش که یه پرستار اومد شکممو محکم فشارداد دادزدم و دوباره هی که به بخش نزدیک ترمیشدم فشار به شکمم میاوردن ،ازمیون اون همه درد بازم ذوقی که داشتم برابدنیااومدن بچم ،کموکمترمیشد ،واینم بگم همراهی که داشتم مامانم بود وخواهرشوهرم ،منو بردن توبخش وبچه رودیدم ،خواهرشوهرم لباساشوتنش کرده بود
بگوووو توروخدا من ۴ فروردین سزارین میشم استرس دارم تاحالا اتاق عمل نرفتم
مبارکه❤️🫶🏻
چرا تا الان نخابیدی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.