ببخشيد خانما من رفتم بچمو شير بدم😁🤦🏻‍♀️
خلاصه من همه تلاشمو كردم كه طبيعي بشه دو هفته مونده به زايمان رفتم براي معاينه
ماما معاينه كرد و گفت يك سانت بازه
برو و حسابي پياده روي كن
منم رفتم و شروع كردم فشرده پياده روي
هر شب سه بار از پل هوايي بالا پايين مي رفتم
٣٨ هفته تمام بودم كه درد هاي پريودي اومده بود سراغم
مطمين شده بودم اين درد ها عادي نيست
فرداش رفتم مطب دكترم بهم گفت انقباض اساسي داري
و ي لحظه مكث كرد و گفت حركات بچه ت خوبه؟ گفتم اره!
گفت ضربان قلبش بالا پايين ميشه همين الان برو nst
منم رفتم و گفتن بله ضربان قلبش در نوسانه
گفتن اگ بخواي همين الان بستري ت ميكنيم بخاطر شرايطت
منم ريسك كردم و گفتم نه ميرم دردام بيشتر شد ميام ولي هر روز ميام براي چكاپ
خلاصه دو روز بعد رفتم براي معاينه مطب دكترم
كه گفت اب دور جنين كم شده
و ضربان قلبش صعيف
بلافاصله نامه بستري و ختم بارداري داد
منم با كلي استرس رفتم سمت بيمارستان....
اونجا گفتن شما بايد بستري و سزارين اورژانسي ...
چيزي كه ازش وحشت داشتم داشت اتفاق ميفتاد

۳ پاسخ

چرا یکی دوست داره سزارین بشه میبرن طبیعی و یکی طبیعی میخواد می‌ره سزارین 😢
منم به شدت دنبال طبیعی هستم ولی دارم ناامید میشم

خب مشتاق شدم برا ادامه

ادامش چی شد

سوال های مرتبط

مامان مهیار مامان مهیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان نیکان 😍 مامان نیکان 😍 ۱ ماهگی
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی پارت اول
پنجشنبه یازدهم اردیبهشت بود عصر ناهارمو خوردم که ناهار کله پاچه بود ، سرویس که رفتم یه رگه ی خونی رو لباس زیرم دیدم اول بهش توجه نکردم چون اصلا درد نداشتم، غروب رفتم بیرون برای پیاده روی یه لحظه گفتم به مامای همراهم زنگ بزنم بگم رگه ی خونی دیدم ، بهش که گفتم برو بیمارستان یه چک بشی ، رفتم بیمارستان چک کرد گفت سه سانتی ، گفت برو نوار قلب بده اگه خوب بود برو خونه ورزش و پله و پیاده روی کن چهار سانت شدی بیا برای پیاده روی اگه خوب نبود باید بستری بشی رفتم یه دونه کیک بستنی و یه کیک خوردم و اب و بعدش رفتم برای نوار قلب ، نوار قلب گرفت گفت ضربان قلبش یکم بالاست وایسا دوباره بگیرم ، دوباره گرفت گفت نوار قلبت اصلا خوب نیست چی خوردی ؟ نوشابه خوردی ؟ گفتم نه کیک و بستنی خوردم گفت به همراهت بگو بره برات یه کیک و یه مانجو بخره که مجدد بگیرم ،به شوهرم گفتم گرفت آورد دوباره گرفت گفت اصلا نوار قلبت خوب نیس به شوهرم گفتم میگه نوار قلب اصلا خوب نیس ، گفت میخوای بریم بیمارستان حافظ ؟ دیگه نذاشتن من نگاه گوشیم کنم بعدا پیام شوهرم دیدم ، رفتم بیرون گفتم میگه برو لباس بستری بخر میخواد بستری کنه ، مامانم اینا تو راه بودن میومدن گفتم به مامانم نگو که تو مسیر نگران نشن ،زنگ زدم به دوستم فورا اومد (من اصلا یادم نبود که کله پاچه خوردم و اینکه باعث ضربان بالای قلب بچه میشه هم اصلا نمیدونستم )
شوهرمو ک دیدم گریه کردم چون من با امادگی بستری رفته بودم ولی بخاطر نوار قلبش خیلی ترسیده بودم ، خلاصه با ویلچر بردن برای بستری و از ویلچر بیشتر ترسیدم
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن
مامان امید مامان امید روزهای ابتدایی تولد
تجربه ۲ زایمان طبیعی
وارد چهل هفته که شدم احساس کردم دوروزی میشه هم حرکت بچه کم شده هم کمی درد دارم اولش رفتم مرکز بهداشت گفتم صدای قلب گوش بدین گفتن صداش خوبه ولی چون از ۴۰ هفته گذشتی نامه بستری می‌دیم محض اطمینان هم بروnst هم اگه دکتر مشکلی داشتی بستریت کنه دیگه، منم شب ساعت ده آماده شدم چون فک نمی‌کردم بستری کنن اصن وسایل بر نداشتم ولی مامانم گفت بردار بزار داخل ماشین چون ممکنه نیاز باشه جای تورو نمیگیرن که ، رفتیم بیمارستان و تا نوبتم سه ساعت یک شد,دکتر اومد ان اس تی گرفت گفت ضربان قلبش جالب نیس و معاینه کرد دو انگشت بودم گفت بستری میکنم و لباس داد تا عوض کنم ، ماما اومد اتاقمو نشون داد رفتم تو ، بهم گفت مثانتو خالی کن معاینه کنم تا بهتر تشخیص داده شه چند سانتی رفتم سرویس و اومدم معاینه کرد گفت دو سانتی ولی دوسانته خوب ورزشارو انجام دادی ؟گفتم آره ، گفت ماساژ پرینه هم انجام دادی گفتم بله ، گفت پس ظاهراً اینطور که معلومه خوش زایی و زیاد اذیت نمیشی
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم