۱۵ پاسخ

شوهر منم با خفت و دعوا و غرغر میاد یکم برسام میگیره

منم حس میکنم دیگ مثل قبل نیستیم اصلا حوصله شوهر ندارم دیگ😢
همه وقتم با دخترم داره میگذره صب تا شب باهمیم وقتی شوهرم میاد دیگ ما خسته ایم

من همسرم کارش ازاده ولی میاد خونه تمیزکاری میکنه… همشم میگه نیاز نیست حتما تمیز باشه خونه یا غذا درست کنی اما چون میدونه تمیز نباشه عصبی میشم حدتقل یه بار در هفته خونه زو کامل تمیز میکنه.. هروقت هم تو بچه داری خسته میشم خونه باشه کمک میده… اما کلا منم با این شرایط رابطه جنسیمون مثل قبل نیست هنوز چون بچه انرژی میگیره ازمون… محبت میکنیم اما قاعدتا به خاطر بدن خسته نمیتونیم رابطه مثل قبل داشته باشیم تا یکم چالشهای بچه کم شه….

از مردا باید توی کار، طلب نیاز کنی..یه جوری همون شاخ توی جیب شون گذاشتن..و باید کاری رو با جزئیات ازشون بخوای..اگرنه خیییلی کم پیش میاد مردی خودش خودجوش بیاد کمک و کارای خونه یا کارای بچه رو بکنه..😁باید ازشون خواسسسست

منم از وقتی دخترم بدنیا اومده شوهرم همش بهونه میگیره و دلم و میکشونه 😔😔

عزیزم همون بهتر کمک نکنن من شوهرم خیلی کمکم میکنه تا پوشکشم عوض میکنه اما از اونورم تو همه مسائل بچه و شیر دادن من دخالتم میکنه گاهی وقتا از دستش کلافه میشم

حالا شما باشوهرت ایجور شدی من باخودمم غریبه شدم دیگ😂

والا شوهر منم همش گوشی دستش هست پاسور بازی می‌کنه منم داد میزنم میاد سمت بچه زود

دقیقا شوهر منم وقتی از سرکار میاد همش میگه خستم بچرو کلا در حد دو سه دقیقه بغل میکنه از اونور ولی اگه کسی بیاد خونمون برای اینکه بچرو کسی نگیره یسره بغلشه حرصمو درمیاره قبل زایمانم همش میگفت خودم کارارو انجام میدم کمکت میکنم الان آب بخواد من بابد براش بیارم

حق داری عزیزم... کاش قبل بچه دار شدن هم اقا هم خانوم کلی‌اموزش ببینن
مخصوصا مردا که بدونن بچه فقط خوشیش مال اون نیست هرچقدر که مادر وظیفه اش نگهداری از‌بچس همونقدر هم وظیفه پدره
ای کاش اینقدر راحت بعد اوردن یه بچه مظلوم و بی دفاع به این نتیجه نرسیم
اون بچه یه پدر مادر شاد و با محبت میخواد یه خانواده پر از عشق میخواد 💔

همه شون مثل همن باید بزور بگی بیا کمکم

منم هستم

واس من شوهرم بیست روز سر کاره ده روزی که خونست وقت میزاده واس بچه . البته شایدم بخاطر این باشه ک یه تایمی نمیبینش و دلتنگشه و اینکه بعد چند سال و چند تا سقط بچه دار شدیم هم بی تاثیر نیست

تنها نیستی منم بعد زایمانم از شوهر خیلی دلخورم

شما بهش گفتی از این مسئله داری رنج میبری؟

سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان ۶ ماهگی
🙊سلام
یکم یاد چن ماه پیش افتادم‌گفتم به شمام بگم چون احساس میکنم همه مامانا مثل همیم اکثرا اگه دوست داشتید شمام تعریف کنید🙂❤️
یادمه روزای اول که زایمان کرده بودم شوهرم فقط ده روز پیشم بود چون نظامی بود بیشتر مرخصی نداشت (فقط شوهرم کنارم بود هیچکس دیگ نبود حتی مامانم،چون خودش بچه دوماهه داشت)
بعد ده روز وقتی میخاست بره سرکار من شبا ک پامیشدم به هاکان شیر بدم انقد گریه میکردم همش احساس تنهایی و ضعیفی میکردم و عذاب وجدان چون شوهرم پا به پای من بیداری میکشید و کمکم میکرد فرداصبح زودم میرفت سرکار😭
من هیچوقت هیچ جا از کسی کمک نخواسته بودم قبل زایمان اصلا احساس ضعیف بودن نکردم هیچوقت حتی دلیلم برای انتخاب زایمان طبیعی هم این بود که کسی پیشم نمونه یا من نرم خونه مامانم و خودم بتونم از پس کارای خودمو هاکان بربیام ولی بعد زایمان همش احساس ضعیف بودن میکردم و از دست تنها بودن میترسیدم
الان که به اون روزا فکر میکنم باورم نمیشه که گذشته
صدبار خداروشکر میکنم برای این لحظه ک تونستم یه روتین خوب پیداکنم برای زندگیم با بچم
برای اینکه همه چیز خوب پیش رفت و خانواده سه نفرمون قوی تر شدو اینبارم مثل همیشه نشون دادیم ک فقط خودمون میتونیم به هم کمک کنیم و باهم از پس همه چیز برمیایم
امیدوارم همه مون به هر طریقی تو هر مسیری که هستیم از خودمون و زندگیمون و شوهر و بچه هامون رضایت داشته باشیم🤍
امیدوارم هیچوقت هیچ زنی به نقطه ی مقایسه زندگیش با زندگی یکی دیگ نرسه چون شروع تمام نارضایتی ها از خودش و خانوادشه و از هم پاشیدگی زندگیش
به امید خوشبختی و سلامتی همه ی مامانای قوی🤍🤍🤍
مامان دلارام مامان دلارام ۷ ماهگی
از زمانی که باردار شدم تا به امروز که بچم دنیا اومده و شش ماهش و داره تمام میکنه ..خیلی طبیعیه که مثل هر خانم دیگه ای منم با یکسری چالش ها دست و پنجه نرم کنم ..منم دوران ویار بارداری داشتم ..افسردگی بعد زایمان داشتم..کولیک و رفلاکس و شب بیداری های طولانی و درد های نقاهت سزارین و چالش های که بچه بعد واکسن دوماهگی و چهار ماهگی داشت و الانم که داره لثهاش سفت میشه خوب چالش های خودشو داره ..تب میکنه ..لایه پاش میسوزه ..بی حال میشه و خیلی چیزای دیگه...هیچ کدوم به منه مادر ربطی نداره بچه داره مسیر رشد رو طی میکنه من مادر بدی نیستم که بچم گاهی اسهاله گاهی یوپسه من مادر بدی نیستم که بچه بخاطر دندون تب میکنه من مادر بدی واس هیچکدوم از این چالش های که بچه در مسیر رشدش داره نیستم..و ااین که هر مادری قبل از ماها هم این مسیر با بچش طی کرده و مامان های بعد ما هم قرار طی کنن...کااااااش مادرم اینو بفهمه کاش اینو درک کنه و منو این همه تو فشار نزاره که تو چیکارش کردی که الان پاش سوخته تو کردی که الان اسهاله تو باعث شدی که الان نمیدونم فولان شده...امروز که تیر خالص زد بهم ..برگشته میگه تو نمیدونم مثل کدوم حیونکه بچمو خودش میکشه آخر یروز میام میبینم کشتیش...با این حرفش چشمام دیگه هیچی رو ندید هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم و انداختم از خونم بیرون..بهش گفتم دیگه حق نداری بیای خونم دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت