سوال های مرتبط

مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۲ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۲ ماهگی
تجربه #زایمان_سزارین اورژانسی پارت چهار





دیگه نفهمیدم چیشد بعد چشامو باز کردم دیدم شکمم خالیه بدنم داره میلرزه حالم خوب نبود اصلا
تو ریکاوری بودم
اصن خبر نداشتم بیهوشم کردن خیلی غیر منتظره بود
بیدار ک شدم بهشون گفتم کو شکمم؟ کوبچم
چند تا پرستار بالا سرم بودن داشتن تختمو میبردن به سمت بخش
هرکی ام بهم میرسید یه فشار به شکمم میداد ک خداروشکر دردشو خیلی متوجه نمیشدم چون هنوز بیحسی اپیدورال اثرش نرفته بود
خلاصه چند تا فشار فوشور دادن شکممو بعد ازشون پرسیدم بچم کو گفتن الان میارنش بهش شیر بدی
پرسیدم حالش خوبه گفتن بلههههه ماشالا بچت ۴۶۰۰ بود
منو میگی همینجور مونده بودم😂 به این فکر میکردم ک خوب شد طبیعی نیاوردم وگرنه پااااا-ره بودم🤦🏻‍♀️🤣
حالا تو همون حال خرابهی از پرستارا میپرسیدم بچم دستگاه نرفت
شوهرم بچه رو دید اونام میگفتن اره دید😂
هی بهشون میگفتم میشه به پهلو شم ،نمیدونم چرا اون لحظه دلم میخاست به پهلو بخابم اونام میگفتن نه نمیشه
یه حس و حال خیلی بدی بود بعد بیهوشی ک اصلا قابل توصیف نیست
خیلی بدنم لرزش داشت، سردم نبود ولی مثل چی میلرزیدم دندونام میخورد بهم حس غریبی داشتم…


ادامه پارت بعد…
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان من پارت دوم
شب قبل یه سوپ ماهیچه خوردم سر شب، و آخر شب هم حمام حسابی رفتم، و به هر زوری بود خوبیدم ۴ ساعتی، و ۶ذصبح رفتیم بیمارستان. اونجا کلی معطل شدیم و یه سری آزمایش خون دادم، و توی قسمت قبل از اتاق عمل لباس هام و عوض کردم و سرم زدن و آماده میشدم برم اتاق عمل.
دیگه بردنم داخل، اولش تنها بودم تا بی حسی و زدن، اول یه مایع سرد انگار وارد بدنم شد، بعدش هم بی حسی، دیگه دراز کشیدم دکتر اومد و انگار شروع کردن، کل مدت هم موزیک روشن بود که خیلی باعث کاهش استرس من شد. چند دقیقه بعد شوهرم هم با لباس اتاق عمل صدا کردن اومد تو و خیلی زود بعدش دکتر شوهرم و صدا کرد و نی نی و نشونش داد ساعت ۱۰:۱۰ به دنیا اومد و منم اشک شوق میریختم و بچه رو میدیدم بچه رو دادن به باباش، بعدم آوردن پیش من گرم بود و نرم و بوی بهشت میداد عجیب‌ترین زیبا ترین و قشنگ ترین حس دنیا و داشتم.
کل جراحی حدود شاید ۴۰ دقیقه طول کشید، بعدش به ریکاوری بردنم، بچه رو آوردن بغل کنم زیر سینه بزارم وای که دلم تنگ شد برای اون لحظه، نرمیش گرمیش. به باباش گفتم مثل بربری تازه از تنور دراومده اس🥹🤭 خلاصه که ۲ ساعتی هم اینجوری گذشت و بعد بردنم توبخش.
بعد از ظهرش هم گفتن زردی داره پسرم و گذاشتن تو دستگاه تا ۴۸ ساعت.
حالا نظر من در مورد سزارین پارت بعدی...
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت چهار

حین عمل فشارم افتاد و حالم بهم میخورد گفتم به دکتر آمپول زدن و من خوابم میومد بد حال بودم چون تیروئید هم داشتم همش فشارمو چک میکردن حالمو میپرسیدن چون بد حال شدم کولر روشن کردن روم بعد یهو دیدم صدای پسرم داره میادهمونجا بود که گریم گرفت و گریه کردم بعد اینکه عمل تموم شد بردنم ریکاوری و یواش یواش لرز اومد سراغم و اثرات بیحسی داش میرفت و من دردام شروع میشد ۴۰دیقه موندم تو ریکاوری بیحال بودم بردنم تو اتاق پیش بچم شوهرم با مامانم و مادر شوهرم منو برداشتن گذاشتن رو تخت لرز وحشتناکی داشتم جوری که تا یه هفته دندونام درد میکرد انقد بهم خورده بود نمیتونستم چای بخورم درد میکرد ۱۲ساعت رو تخت بودم از تشنگی داشتم میمردم و التماس میکردم فقط یه قلپ آب بدین بهم و پرستارا قبول نکردن از کمر درد داشتم جیغ میزدم و حین اینکه بیحسی داشت میرف اومدن ماساژ دادن شکممو بخاطر همونم خیلی درد داشتم ولی گل پسرمو نگاه میکردم بغلم خوابیده انگار دنیا رو میدادن به منو همچی یادم میرف و یچیزی هم خیلی آرومم میکرد که از وقتی از ریکاوری اومدم شوهرم پیشم بودو دستمو محکم گرفته بود و همش قربون صدقم میرف خیلی روحیه میگرفتم خوشحال بودم که شوهرم و پسرم کنارمن🥰
مامان آیکان👶🏻💙🌙 مامان آیکان👶🏻💙🌙 ۱ ماهگی
پارت۸ مامان زایمان زودرسی: خانوم خدماتی ک زایشگاه کار میکنه و منو چندباری ک بستری بودم برده بودم سنو واینا و میشناخت اون منو برد اتاق عمل وخیلی خانوم مهربونی بود کل مسیرو دستمو گرفته بودو ارومم میکرد خداخیرش بده. بردنم اتاق عمل و پرسنل اتاق عمل تا منو دیدن غرغراشروع شد ک این وقت شب سزارین ای خدا خسته ایم😄 خانوم دکتر بیشعور و بداخلاق قصه اخرین خشونتشم با در اوردن وحشیانه ی پساری در اتاق عمل انجام داد و منو سر زایمانم ب گریه انداخت🫠خلاصه زایمان من شروع شد و بچه رو در اوردن و یه دقیقه ای گریه نکرد اخه من تاجایی ک میدونم بچه ک به دنیا میاد زود گریه میکنه ترسیدم و هی میپرسیدم خوبه حالش و کسی هیچی نمیگف و هی پسرمو صدا میکردم ک آیکانم مامانی گریه کن پسرم تورو خدا گریه کن😖ک گریه کرد بلاخره😮‍💨و تا گریه کنه مردمو زنده شدم و بچه رو نشونم ندادنو زود بردنش ان آی سیو و منو فرستادن اتاق ریکاوری و آیکان کوچولو با وزن یک کیلو و صدوپنجاه گرم ساعت پنج دقیقه بامداد ب دنیا اومد و من تا ساعت۳شب ریکاوری بودم و اصلا حسی ب باسن و پاهام نمیومد و اخرش با اون حال فرستادنم بخش چه فرستادنی اونم ماجرا داره منو ک فرستادن بخش گفتن خودت باید بری از این تخت روی اونیکی تخت منم گفتم ک هیچ حسی ندارم و نمیتونم تکون بخورم ولی گفتن باید خودت بدون کمک بری یکی از همراه بیماری ک اونجا بود گفت بزار من کمکش کنم گفتن ن خودش باید بره من دستمو گرفتم ب میله و بزرو خودمو کشیدم روی اونیکی تخت ک بالاتنه رفت پایین تنه افتاد رو میله چون حس نداشتم درد نگرف ولی صداش خیلی اومد😣همراه بیمار بغلی نتونست تحمل کنه و دعواشون کرد و گفت این اصلا نمیتونه تکون بخوره و کمکم کرد و کشید منو رو تخت خداخیرش بده
مامان حلما مامان حلما ۴ ماهگی
رفتم داخل کمکم کردن برم روی تخت عمل گفت شونه هات بنداز شل بگیر خم شو من با زدن امپول توی کمرم قلقلکم میگرفت هی تکون میخوردم اونم هی امپول در میورد دوباره میزد تو کمرم من اشکم در اومده بود میگفتم بخدا درد نداره قلقلکم میاد چقدر اون لحظه وحشتناک بود تنها قسمت بد عملم همون امپول بود.. بعد زدن امپول زود کشیدنم بالا دراز کشیدم پاهام داغ شدن دکتر اومد روی شکمم بتادین میکشید من حس میکردم گفتم من هنوز حس میکنم گفتن نه چیزی نیست بعد از چند دقیقه تخت تکونای بدی میخورد من حالم بد شد تپش قلب شدید گرفتم و حالت تهوع و نفس تنگی مجبور شدن بیهوشم کنن وقتی صدای بچمو شنیدم گفتن ببینمش اوردنش من فقط مژه هاشو دیدم گفتم قربونت برم مامانی و بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم حتی صدای گریه های بچه رو نمیشنیدم.. بعد از تموم شدن عملم قبل اینکه ببرنم ریکاوری من بهوش اومدم و پرسیدم بچم کجاست تعجب کردن که چقدر سرحالی😂ولی من خیلی حالم خوب بود انگار سبک شده بودم بردن ریکاوری با پرستارا چقدر حرف زدم
مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶

درباره دستش جلو تر توضیح میدم از‌ روند زایمان بگم فعلا
همین که دخترم گریه کرد
دکتر کمم و فشار داد و به زور جفت و خارج کرد
دکتر شروع کرد به بخیه زدن دیگه
موقعه به دنیا اومدن صدای قیچی و شنیدم که پرینه رو قیچی کرد ولی متوجه نشدم
یه آمپول دیگه زد که سر بودم سر قبلی اونم متوجه نشدم
یه بیست دقیقه طول کشید بخیه…
گفتن دو ساعت باید توی ریکاوری باشی و همسرم و صدا زد که بیاد پیشم…
همون لحظه ای که به بچه به دنیا اومد اینقدر راحت شده بودم و حس خوبی داشتم، احساس خیلییی قوی بودن میکردم با اینکه موقعه خروج بچه حس میکردم یه تریلی افتاده روم و نمیتونم بیرون بیام از زیرش…
با اینکه میگفتم من غلط کنم دیگه حتی پیش شوهرم بخوابم که حامله شم
بازم حاضر بودم انجامش بدم
همین که دردت تموم میشه و بعد اون همه درد یهو آروم میشی همشو فراموش میکنی،،،
کل سختیش اون نیم ساعته که بچه خارج میشه
که اگر زور خوب هم بزنی شاید زود تر تموم شه…
همسرم اومد پیشم و دوساعتی کنارم بود بعدش با پای خودم بلند شدم و رفتم دستشویی حجم زیادی خون ازم خارج شد و پرستار برام شورت و پد پوشید و بعد بردنم بخش
بجز احساس ضعف هیچ دردی نداشتم حتی جای بخیه هم درد نمیکرد
فکر میکردم الان سر شدم و بعدش درد میگیره ولی اینجوری نبود خداروشکر