۳ پاسخ

چرا دور بودی ازش🥲

خدا حفظش کنه برات عزیزم منم هروز با دخترم میرم بیرون وقت میگذرونم وقتی که میخنده خوشحاله انگار دنیا مال منه😍چیه این مادر🥺

خداحفظش کنه برات انشالله همیشه لبخند رو لبتونوروزای خوش در انتظارتون باشه

سوال های مرتبط

مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۰
بچه داشت روز به روز بزرگتر می‌شد....
دیگه شروع کرده بود به خندیدن.....
بالاخره بچه جاریم به دنیا اومد...
با اینکه خیلی ازش خوشم نمی‌اومد و واقعاً دلم رو شکسته بود اما باز هم رفتم هم دیدن بچه‌اش و هم خودش.....
دیگه خونمون حسابی شلوغ شده بود سه تا بچه کوچیک داشتیم.....

مادر شوهرم خیلی خوشحال بود همش می‌گفت باورم نمیشه که خدا توی دو سال تمام آرزوهای منو برآورده کرد و هر سه تا پسرم صاحب بچه شدن.....
رابطه با بهنام خیلی خوب بود....
بهنام عکس ظاهرشو رفتارش خیلی قلب مهربون و نازکی داشت.....
گاهی می‌گفت سحر وقتی تو صورت هدیه نگاه می‌کنم خجالت می‌کشم حس می‌کنم کار خیلی بدی کردم....
اما وقتی آرامش می‌کردم می‌گفت نه سحر کار خوبی کردیم ما می‌تونیم دوباره بچه‌دار بشیم ولی اونا هیچ وقت نمی‌تونستن بچه‌دار بشن......
بچه‌هامون داشتن بزرگ و بزرگتر می‌شدن و خانواده ما هر روز داشت صمیمی‌تر از قبل می‌شد....
خیلی جالب بود خونه نه بحثی بود نه دعوایی مه سرشون تو کار خودشون بود و احترامات رو به جا می‌آوردن....
شیطون خانواده بهنام بود....