۶ پاسخ

خیلی سخته پسر من ۵ سالش هست مودب ترین بچه ی فامیل بود خیلی با ملاحظه و با درک بچه که دنیا اومده کلا یه آدم دیگه شده .در طول روزم نمی تونم خیلی وقت بزارم نهایت یه ساعت آخر شب موقع خواب میاد پیشم میگه مامان حرف بزنیم .سخته خدایی آدم همش عداب وجدان داره

دقیقا فاصله سنی بچهایه منم همینقدره
ولی خب دخترم خیلی ذوق بچه کوچیک داره اما خب می‌دونم حسادت و اذیتشم داره من شاید با یه مشاور مشورت کنم اگه هم لازم شد ببرمش مهدی چیزی

من پسرم بزرگم کلاس اوله ۷ سالشه حسادتت پسر کوچیکمو میبره این حسادته هست

منو داداشم ۳ سال تفاوت داشتیم
باید بگم وقتی هر کدوم رفتن سر خونه زندگی خودشون😂😂

ببین چندماه اول خودت بیشترازهمه اذیت میشی منم ۳سال ونیم فاصلس اما همیشه کوچیک رو میدم به همسرم بززگی وخودم میبرم پارک براش خوراکی میخرم باهاش بازی میکنم یک‌موقع هایی عصبامی میشم دست خودم نیس چون کم میارم اما بعدش از دلش درمیارم بعدمت با داداشش اشناش کردم الان دیگه جونش به جون داداشش بند بدون اون هیچ جانمیره

ای بابا من چی بگم‌بچه‌هام یک سال ۴ ماه فاصله دارن میگذره این روزام

سوال های مرتبط

مامان عسل و آرین🫀 مامان عسل و آرین🫀 ۵ ماهگی
همیشه دعا میکردم که خداکنه تاوقتی جنبه بزرگ کردن دوتا بچه رو ندارم بچه ی دوم رو باردار نشم، متنفررررم ازاینکه بین بچه هام فرق بگذارم...
من دیدم، برای بچه های برادرم دارم میبینم که چه قدر بین پسر اول و دومشون فرق میگذارم و من از اعماق قلبم میسوزم...
شاید من زیادی بزرگش میکنم و میکردم اما دلم برای مظلومیت اون یکی بچه (که معمولا اولیه) آتیش میگیره💔🥲
الان که 47روزه آرین به دنیا اومده....
من از دخترم دور شدم🥲خیلییی دور...
فاصله ای که ازش ترس داشتم، فاصله ای که ازش متنفر بودم و هستم....
قلبم ازجا کندهدمیشه وقتی نگاه به دخترم میکنم اما واقعا نمیتونم، یعنی نمیگذاره آرین که من یکمم به خواهرش رسیدگی کنم، همه ی این مسئولین افتاده به گردن همسرم...
وقتی میبینم عسل چه جوری دورش میچرخه، چه قدر باهاش بازی میکنه، همراهش میره بیرون، اما من به جاش هی مجبورم امر و نهی اش بکنم، از خودم بدم میاد😓
به خاطر غذا همیشه باهاش بحث دارم...
موقع تعویض پوشک آرین....
موقع خواب آرین...
وقتی آرین بالا میاره...

من چه قدر مامان بدی شدم و امروز درک کردم💔
حالم از خودم بهم میخوره😭😭😭😭
همه اش تازگیا میگم کاش دوسال پیش بچه دار میشدم و دوتارو باهم بزذگ میکردم، الان به جای اینکه عسل رو از برادرش دور کنم داشتن باهم بازی میکردن🥲
فقط از صمیم قلبم امیدوارم زود این روزها بگذرن تا من بتونم یه روز، فقط چندساعت با دخترم وقت بگذرونم😓