ادامه :
سریع گفتم محمد زنگ بزن مامان اینا ک بیان تا صبح دنیا میاد بچه
شانسی ک اوردم ساک بچه داخل صندوق ماشین همراهم بود
عمه کوچیکه هم‌ ساکن شیراز بود مامانم بهش زنگ زده بود ک بیاد پیشم
خودمون رسوندیم بیمارستان از اون طرف مامانم زنگ میزد میخواست گریه نکنه و صداش بغضی منم گریه از اون طرفم باید سریع کار ها رو جمع میکردم
مثلا قرار بود مامانم ست مادر دختری برام بدوزه بیاره ک نشد سریع ب تزیینات پیام دادم گفتم فردا زایمان دارم لباس ندارم گفت خودم کرایه میدم تند تند اون انتخاب کردم 🥲با اون جال خراب اینا رو هم هماهنگ کردم
رفتم زایشکاه سونو نشون دادم و گفتن با هزینه ک مشکلی نداری ( میدونستم شبی اونجا چنده گفتم نه ) گفت مثلا هفته ت پایینه ممکنه بچه بره nicu شبی ۵۰ تومنه و منم فقط گفتم اوکی مشکلی ندارم ( اره ارواح عمه م 🥲😂) زنگ زدم مامانم گفتم ببین هر چی تا الان نذر کردی دوبرابر کن ک بنره nicu بعد از تایید من مامام و عکس سونو فرستادن برای دکترم تو واتساپ و منم میگفتم خب الان منو بستری میکنن دو تا سرم میزنن و منم وقت دارم س دوش بگیرم ( شانس اوردم شب قبلش شیو کرده بودم 🤣) تا صبح ک بیام برای سرارین برم‌خونه و اینا
ولی وقتی ویس دکتر رو ک تو‌ واتساپ پلی کردن اب یخ ریختن روم
برای سکشن اماده بشه تا یک ساعت دیگه اونجام 🥲🥲

تصویر
۳ پاسخ

ای خداااا شما زایمان کردی؟؟؟؟ مباااارکه عزیزدلمممم چشمت روشن😍😍😍😍

خدا رو شکر ب سلامتی زایمان کردی عزیزم😍😍😍

عزیزم بازم خدارو شکر ک همچی برات جفت و جور شد و بخیر گذشت

سوال های مرتبط

مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم ♥️
منم دیگ شروع کردم گیفت شمع ها رو سفارش دادم و اسم آروید و تاریخ تولدش رو روش زدم برای جمعه ۲۴ مرداد هم وقت ناخن و مژه گرفتم که حسابی خودم رو خوشگل کنم برای پسرم - پنجشنبه شب یعنی ۲۳مرداد با دوستامون رفته بودیم فرحزاد که من اصلا حالم خوب نبود و نمی تونستم بشینم شام رو ک خوردیم به همسرم اشاره کردم ک پاشو بریم من حالم اوکی نیست شبش هم تا خود صبح من بیدار بودم و فقط ناله میکردم از درد خیلی حالم بد بود - صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی و اومدم بیرون زنگ زدم به مامانم داشتم باهاش حرف میزدم ک احساس کردم باز دستشویی دارم به مامانم گفتم و تلفن رو قطع کردم داشتم میرفتم سمت دستشویی که یهو یه عالمه آب بدون اختیار ازم خارج شد اصلا هول نکردم به شوهرم گفتم وحید من کیسه آبم پاره شد میرم دوش بگیرم ( شیو اینا نکرده بودم نگه داشته بودم دوشنبه برم ک برای سه شنبه تمیز باشم) تو فقط کیف اینا و وسایل رو جمع کن به مامانمم زنگ بزن ک بیاد دم خونه و بریم ( خونه من و مامانم خیلی نزدیکه شاید دو سه دقیقه هم نشه)
مامان شاهان🩵👶🏻 مامان شاهان🩵👶🏻 ۳ ماهگی
سلام خوبید بعد یک ماه وقت کردم بیام از تجربه زایمان بگم براتون
پارت اول:
۳۶هفته و ۴روزم بود با ماما همراه هماهنگ کردم چون خیلی خیلی دیسک کمرم داشت اذیتم میکرد گفتم برم تو درمانگاه بیمارستان و با یکی از متخصص زنان ویزیت بشم بهم تاریخ بده ۳۷ هفته بیام امپول فشار بزنن برام
خب رفتم ۵ مهر بود نوبت گرفتم تا متخصص بیاد اول ماما میاد و ی ان اس تی میگیره و کارای قبل مراجعه ب پزشکو انجام میده منم دوسه روزی بود ک انقباضات زیادی داشتم ولی دیگ تحمل میکردم و میگفتم خب درد ماهه عادیه.وقتی نوار گرف گف درد داری گفتم اره کم گف کم نیستا گفتم نمیدونم دیگ عادت کردم اخه من از ۳۳ هفته انقباض داشتم
خلاصه گف ک دردات مرتبه و از روی شکم هم دیده و لمس میشه انقاباضاتت نامه داد و زنگ زد هماهنگ کرد برم زایشگاه دکتر اونجا تو اتاق عمله بیاد منم ببینه همونجا رفتم و بازم ان اس تی گرفتم و همچنان انقباضات زیادی بود ک گفتن باید بستری بشی معاینه شدم ک دوسانت باز بود دهانه و گفتن سر بچه تقریبا فیکس خلاصه زنگ زدم مامانم وسایلم اورد و بستری شدم
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۶ ماهگی
پارت پنجم زایمان سزارین.طبیعی


دردام جوری شود ک هر۵ساعتی درد داشتم منم میگفتم من کجا هفته۳۶کجا زایمان سزارین کجا دیگه همچنین همون کارگاهی ک گفتم رو انجام دادم تا روزی رسید ک خونه عزیزجونم یعنی مادر مادرم بودیم ک شب رو تاصبح بیداربودیم صبح گرفتم خوابیدم دقیقا ظهر ساعت ۱۲نیم از شدت درد بیدارشودم یه قلنج شدید درد گرفته بودم با کمردردمیکرد تیرمیکشید شدید پاهام درد میکرد داغ داغ میشود بلندشودم رفتم دستشویی خیلی ببخشید ادرار کردم اومدم بیرون دیدم نه هنوز درد دارم دردم شدید شود سریع جیغ زدم مامانم عزیزم  یهواومدن دیدن من کمر راست نمیکنم گفتن وقتشه منم سریع یه میخ ب بیرون خونه زدن زنگ زدن ماشین منو سریع آوردن ب بیمارستان ودم در از مادرم پرسیدن منو سریع بردن اتاق زایشگاه سریع نوار قلب گرفتن دقیقا ۴۰ دقیقه طول کشیدبعد آزمایش خون ادرار گفتن تا وقتی جوابش میاد بستری میشی بعد بستریم کردن و همچنان هر۲ساعتی درد داشتم  بعد۲ساعت جواب آزمایش اومد گفتن عفونت داری تا وقتی داروهاتو بزنیم سروم ۴تا وصل کنم ک تموم بشه داروهاتو بزنیم باید باشی منم گفتم باشه
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت۲
بعدشم معاینم کردن یک سانت بودم
زنگ زدن به دکترم جواب نوارقلب و سونو رو گفتن و گفتن ک یک روز از تاریخش گذشته،
دکتر گفت بستریش کنید
کارای بستری رو کردم رفتم بخش زایشگاه گفتم من ماماهمراه میخام، بی دردی ام میخام
گفتن حالا بیابریم دوباره ازت نوارقلب بگیریم اینارو از سه سانت میتونی اوکی کنی،
گفتم باشه
رفتم دو سه ساعت تو زایشگاه بودم
نوارقلب خوب نبود
انقباض شدید داشتم شکمم مثل سنگ میشد
فشارش میزد به کمرم بدجور😭ولی با تنفس کنترلش میکردم
ماما اومدگفت دخترررر تو چقد انقباض و درد داری، تعجب کرده بود ساکتم😂گفت برای تخت هشت اکسیژن بزنید
گفت نوار قلبت اصلا خوب نیست نمیتونی طبیعی زایمان کنی🥲
من قبلش با خودم میگفتم اگه این درد زایمان طبیعیه ک خیلی قابل تحمله وچیزی نیس🤣
گفت برای جنینت خطرداره
دکتر شیفت اومد بالاسرم گفت نوارقلبت افتضاحه امادت میکنیم برای سزارین
منم گفتم خدایا راضی ام به رضای تو
تو اون تایم ک منو ببرن، کلی همه رو دعاکردم کلی ایت الکرسی خوندم🥲سعی کردم نترسم
مامان آقا ماهان مامان آقا ماهان ۳ ماهگی
سلامی از زایمان طبیعی من
من رفتم بیمارستان ۳۲ هفتگی گفتم ترشح زیاد دارم و اینا
بعد اینا تست آمینوشور ازم گرفتن مثبت شد گفتن کیسه آب ت نشتی داره باید بری بخش بستری بشی
منو بردن بخش منم همراهی نداشتم فقط شوهرم بود
ساعت ۱۲ شب زنگ زدم خاله م
آمد پیشم
دیگ خلاصه صبح شد دکتر باز آمد بالاسرم گفت باید بچه تو برداریم منم گریه زاری
با خودم گفتم بچه م نمیمونه۳۲ هفتگی
دگ خلاصه زنگ زدم مامانم آمد
هم وارد اتاق شد من گریه زاری
شوهرم آمد بهش گفتم بچه رو میخان بردارن رفت سرصدا کرد
۸ شب‌منو بیمارستان ب بهانه کیسه آب نگه داشتن هی نوارقلب هی قندمو کنترل میکردن هی سونوگرافی
دیگ با رضایت خودمون ترخیص شدم
رفتم پیش متخصص زنان گفت مشکلی نداری برو هر وقت درد داشتی بیا
منم خوشحال گفتم حالم خداروشکر خوبه
دیگ یه هفته گذش باز بچه م تکوناش کم شد
رفتم شب بیمارستان ان اس تی بگیرم
دکتر بخش آمد دید ۳۶ هفته و ۵ روزم
پرونده مو دید و فرستاد منو‌ برای زایمان
منم لباس زایشگاه پوشیدم فقط صلوات می‌فرستادم
منو‌بردن بالا زایشگاه
ماما همراه هم نداشتم
مامان دلوین مامان دلوین ۵ ماهگی
پارت ۲
دستگاه وصل کرد یکی از پرنسل داشت مشخصاتم ت دفتر ثبت میکرد گفت چند هفته ایی گفتم پریشب ک اومدم گفتن ۴۰ هفته ۴ روز با پریودی ۳۹ هعته ۳ روز با انتی ی دکتر خوش اخلاق اونجا بود ک معاینه میکرد و کاراشون انجام میداد گفت سابقه بیماری نداری گفتم دیابت بارداری دارم گفت حتما امشب باید بستری بشی چون دیابت داری ۴۱ هفته ایی گفتم ن میرم فردا میام خودمم خیلی از بارداری خسته شده بودم دیگه فقط خواستم تموم بشه اونا میگفتن باید بستری بشی از من ک ن میرم صبح میام اخه دلم پیش دخترم بود و گفتم برم ی دوشم بگیرم صبح بیام دکتر گفت ن اگه رفتی چیزیت شد چی گفتم ن چیزیم نمیشه گفتن پس برو ب شوهرت بگو بیا رضایت بده ک از اینجا رفتی هرچی شد ب عهده خودتونه گفتم باش شوهرم اومد ک رضایت بده بهش گفتن هفته خانومت بالاست و باید امشب بستری بشه شوهرم گفت خو بستری شوو گفتم ن میریم خونه صبح میام گفت باش دکتره گفت برو دراز بکش تا معاینت کنیم ببینم در چ حالی رفتم دراز کشیدم گفت دو سانته و دیگه نمیشه بری حتما باید بمونی چون دوسانتی منم بغض گلوم گرفته بود کسی هم همراهم نیمده بود فقط شوهرم بود دیگه هر جوری بود گفتم خو باش بستری میشم یکی از همون خانمایی ک اونجا بود و ماما همراه هم بود گفت ماما همراه داری گفتم ن گفت حالا ک اینجوری شد خودم میام ماما همرات میشم ولی فک نکنم تا صب بزایی شوهرمن گفت اره ماما همراهش باش حواست بهش باشه گفت باش خالاصه شوهرم رفت ک پرونده بگیره ک بستری شم اومد بستریم کردن گفتن برو داخل خوده لیبر لباست عوض کن پروندت بده ب پرسنل شوهرم برگشت خونه ک مادر شوهرم مامانم وسایل خودم بچه بیاره
مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم♥️
دیگ دوش گرفتم و اومدم بیرون به مامایی ک همراه دکتر بود پیام دادم گفتم من کیسه آبم پاره شد دارم میرم بیمارستان ، سریع لباس پوشیدیم و همین جوری ک از من آب میرفت راهی بیمارستان شدیم حالا این وسط من ریلکس ولی مامانم به شدت هالش بد شده بود شوهرمم هول کرده بود دیگه تو راه با رویان برای خون بند ناف هماهنگ کردم ک بیاد به ناخن کار و مژه کارم خبر دادم ک دارم میرم زایمان وقتم رو کنسل کردم تو گهواره پیام گذاشتم که برام دعا کنید و رسیدیم جلو در بیمارستان - شوهرم رفت ویلچر آورد من نشستم روش خودش رفت ماشین رو پارک کنه اینقدر مامانم هول شده بود ک نمیتونست ویلچر رو هدایت کنه اینقدر منو زد به در و دیوار که بلند شدم خودم رفتم سمت تریاژ مشخصات و اینا رو دادم و اونا منو بردن بالا😅
اونجا هم بهم ان اس تی وصل کردن و یه خانم زارعی نامی بود گفت شلوارت رو در بیار میخوام مایعنه کنم( من همین جوری داشت ازم آب میومد) گفتم نه اصلا من میخوام سزارین بشم دیگه هرچی گفتم کفت باید معاینه بشی نمیشه منم خیلی میترسیدم اینقدر خودم رو سفت کرده بودم که دستش توم گیر کرده بود 😅 بعد گفت لگن خوبی داری برو طبیعی
گفتم عزیزم من اومدم اینجا ک تحت هر شرایطی منو سزارین کنید من بمیرمم طبیعی نمیارم که دیگه هیچی نگفت و
مامان مهیار🫀 مامان مهیار🫀 ۳ ماهگی
سلام خانوما تجربه من از سزارین اورژانسی


من روز س شنبه رفتم سونو دقیقا 37 هفته 2روز بودم بر اساس تاریخ پریودیم ک تو سونو مشخص شد اب دور بچه کم شده و جفت ب بچه خون رسانی نمیکنه وباید برم بچه رو دربیارم ک هم خودم هم بچه اذیت نشیم
من بعداز هفته 31 ک بچم سفالیک بود دیگه سونو نرفتم چون همه چی نرمال بود و سونو دیگه ای نداشتم اما تو 37 هفته بچه چرخیده بود حالت بریچ گرفته بود همین موضوع باعث شد سز اورژانسی بشم
ی سونو دیگه هم انجام دادم ک مطمعن بشم ک الکی نرم سز ولی تو اون سونو هم اب دورش خیلی کم شده بود منو سریع فرستادن بیمارستان ک باید بچه رو دربیارم 🥲🥲
من ساعت 4ونیم عصر روز 4شنبه 12 شهریور رفتم بیمارستان شوشتری شیراز برای سز اورژانسی ک کاش پام میشکست نمیرفتم
بعد ازاینکه کارامو کردن من زودی رفتم اتاق عمل ساعت 6 تا 7ونیم من عمل شدم موقع سزارین فقط از کمر بیحس شده بودم موقع ب دنیا اوردن بچم همه چی نرمال بود چون تو خشکی مونده بود همینکه بدنیا اومده بود گریه نکرد بعد ی دقیقه صداشو شنیدم فقط ک گریه کرد
مامان D&D 💙🩵 مامان D&D 💙🩵 ۴ ماهگی
تجربه س زارین دوم پارت ۲
خلاصه ک‌با‌ زنگ‌دکترم‌ ترسیدیم‌منو همسرم و پاشدم ساک اینا بسته بود یکم جمع‌جور کردیم ب سمت بیمارستان ولی‌با‌خودم میگفتم نصفه شبی زابراه کردیم‌ خودمون و پسرمو چیزی نیست فکرم همش این بود
رسیدم بیمارستان و رفتم‌اورژانس صارم گفتم گفتم ک دکترم گفتن اینجوری گفتن‌بخواب‌معاینه‌کنیم بعد‌ام‌اس تی منم ترسیدم‌نزاشتم‌اومدم ب دکترم پیام‌دادم‌گفت‌بزار انجام بدن باید‌انجام بشه

معاینه‌کرد و گفت بسته‌ای‌ برو ان‌ اس تی (اینم‌بگم معاینه اصلا دردناک و وحشتناک نیس اونجوری ک میگن)
ر فتم خوابیدم واس ان‌اس تی و تو‌دلم هی‌میگفتم طفلی پسرم‌الکی‌بدخواب شد‌نصفه‌شبی ان‌اس تی‌ ک تموم شد دکتر اورژانس زنگ زد ب دکتر خودم ک منتظر بود یه اصلاحایی گفت پزشکی ک دکترم گفت اورژانسی فوری بره بالا‌اتاق عمل

خودم خط های‌ انقباض میدیدم ک شدید بالا‌ پایین بود
و مث اینک‌حرکت بچه‌ام ضعیف بود
من ک‌شوکه شده بودم گفتم‌ بزارید‌برم ب همسرم‌بگم
پسرمو تو ماشین خوابونده بود رفتم گفتم اونم‌شوک شد
ساعت ۱۱‌ونیم بود کارام کردن برم‌ بالا‌ برای زایمان وارد ک شدم لباس دادن عوض کردم بعد برگه‌اینا امضا کردم و اینا

بردنم یه اتاق بزرگ ک مشخص بود برای زایمان طبیعیه توپ و وان و اینا بود خوف کردم
رو‌تخت خوابوندنم‌دوباره‌بهم‌ان‌اس‌تی وصل کردن
دوباره‌اومد گفت‌من‌خودم‌ باید معاینه‌کنم کثافت یبارم ‌اون معاینه کرد و‌ان‌اس تی ک تموم شد مستقیم رفتم‌اتاق عمل دکترم فوری خودشو رسونده بود
ا
مامان ماهلین🩷ماهور🩵 مامان ماهلین🩷ماهور🩵 ۱ ماهگی
پارت اول زایمان
طبق گهواره ۳۸هفته و ۶ روز بودم ک ب خاطر ضعیف شدن حرکات راهی بیمارستان شدم ..بیمارستان آرش
وقتی رفتم ساعت ۳ و نیم بعدازظهر قسمت پذیرش همه چیو گفتم و گف برو بشین فشارتو بگیرم .وقتی گرفت گف برو داخل برا معاینه و گفت فشارت ۱۴ احتمال بستری داری.وقتی رفتم پیش دکتر گف سریع برو رو تخت آخه خیلی شلوغ بود سریع رفتم و اومد تو دستگاه حرکات و ضربانشو دید و شروع کرد ب معاینه کردن ک برگشت گف آبریزش هم داری گفتم نمیدونم من فک میکردم ک ترشح ..دوباره ی دکتر دیگ اومد اونم معاینه کرد و گف آبریزش داری و یهو در کمال ناباوری گفتن ختم بارداری و سریع بستری بشه منم ک استرس گرفته بودم سریع زنگ زدم ب شوهرم و اونم باورش نمیشد خلاصه ازم همون دقیقه آزمایش ادرار گرفتن و من سریع بردن اتاق زایمان .خلاصه همراهم ک اومده بود رفته بود از داروخانه پک کامل لباس مادر و نوزاد و همه چیزایی ک حین زایمان و بعدزایمان لازم رو گرفته بود چون بیمارستان آرش اصلا ساک خودمونو قبول نمیکنن
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۶ ماهگی
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍