۱۷ پاسخ

و منی گ دوقلو ها ریز میزع رو از اول خودم بردم

باورت میشه من بچه اولمم حموم ۴۰روزگیشم خودم بردم

منی که از ۴۰ روز ب بعدش تنهایی حموش دادم .چون شوهرم سرکار بود .مادرشوهرم هم بش میگفتم میگفت بزار فردا .فرداش میگفت فلان ساعت بعد هی بهونه می آورد منم دیگه خودم گفتم تا کی هی ب بقیه بگم دیگه خودم میبردم

من از اول خودم میبرم

من از ۱ ماهگی خودم میبردم چون واقعا برای یکی دیگه سخته که هفته ای ۱ بار یا ۲ بار بیاد
و یه سوال معنی سادات یعنی چیه؟

انشالله

من از بعد ۴۰روزگی خودم بردمش این همه مدت این لذت و از خودت گرفتی؟؟خیلی بامزه و قشنگه حموم کردن این قند عسلا

من حموم ده روزگیش رو خودم بردم البته باکمک
کلا ماه اول منو باباش میبردیم بعد اون دیگه خودم تنهایی میبرمش

آفرین خیلی عالیه مستقل شدی. من از ۱۴ روزگی تا دو ماهگی با همسرم میشستیم، بعد دیگه از دو ماهگی یه اسانشور خریدم و زندگی آسان شد‌. خودم هفته‌ای دو سه بار میبرم تنها

حرفات خیلی حس خوبی داشت

وای عزیزم😅❤️❤️❤️ ان شاالله همه کاراش راحت باشه برات

رو صندلی بشین بشورش
وقتایی هم که سرپا میشوری کمرش بگیر
راحته از دوماهگی خودم تنها بردم
یه ذره هم گریه نمیکنه

منم تا دوماه مامانم و مادرهمسرم میبردن ولی بعد اون با همسرم می‌بریم فکر تنها بردنشو نمیتونم بکنم 🙂

چه جوری بردی به مام یاد بده🥲

ترس نداره قربونت من کل بچه های فامیلو میبردم حموم بچه های خودمو از اول خودم بردم بدون کمک هیچکس

ای جانم عزیزم منم تا۳ماهگی همش پسرمو مامانم میبرد حموم الانم گاهی خودم میبرم گاهی مامانم
ولی بیشتر میدم مامانم ببره 😅

سینی صبحانه خودم چیدم درسته مطابقت نداره ولی هروق عکسی میزارم تاپینا بیشتره 🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۸ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۳۹

وقتی خواهرم فرار کرد و رفت بچه‌اش ۱۰ ماهش بود و من ۱۵ سالم.
تمام مسئولیت این بچه رو به عهده گرفتم.
پسرش شیر مادر می‌خورد با رفتن نیارا خیلی بی‌قراری کرد اما چاره‌ای نبود.
یادمه چند شب تا صبح بیدار موندم تا بچه به شیر خشک عادت کرد.
تمام مسئولیت‌هاش از حموم بردنش تا خوابش و نگهداری و آروم کردنش همه چیزش با من بود پسر نیارا شده بود پسر من...
از شانس من دقیقاً همون زمان کرونا اومد ،
مدرسه‌ها آنلاین شد من که اون موقع اصلاً هیچ گوشی نداشتم و اجازه هم نداشتم گوشی داشته باشم مجبور بودم با گوشی مدل پایین مامانم که حافظه نداشت و اینترنتش ضعیف بود و همیشه هنگ میکرد، سر کلاس باشم.
وای از اون روزی که مامانم خونه نبود و کلاس‌های من شروع می‌شد ، دقیقاً اونجا بود که احساس کردم نمی‌تونم درسمو ادامه بدم چون این وضعیت واقعاً برام غیر قابل تحمل بود.
کلاس‌های آنلاین وقتی گوشی ندارم،
بچه‌ای که افتاده گردنم، خستم کرده بود...
یه روز خونه خالم بودیم که یکی تماس گرفت با مامانم گفت خواستگاره...
مامانم معمولا جواب همه خواستگارا رو یکی می‌داد، به همشون می‌گفت بچه ست ، داره درس می‌خونه.
اما اون شب بهشون گفت خبرتو می‌کنم