امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند

۱۲ پاسخ

عزیزم شوهرت بجای این حرف
برات کمکی بگیره و کمکت کنه
یکم از خستگیات کم بشه
یکم نفس بکشی
برای خودت وقت بگذرونی
ینی چی حیوان وحشی
اینجور ک حرف زدی
کل زحمات بچه افتاده رو دوشت
ک انقد خسته ای و اذیتی
و اینجوری میگی

ماشالله مامان نی نی جواب همه رو داده انگار ایشون تاپیک گذاشته همه رو هم با توپ و تشر معلومه بچه اش خیلی اذیتش کرده خدا خودش کمکتون کنه

ایشالله تولد یک سالگی ی بچه ای باشه ک میخوای. خودمونیم پیر شدنمون ب بچه ها نسبت ندیم 🌹واقعا بچه ها با همه سختی هاشون شیرین هستن

عزیزم خب بعلش نکن زیاد تا یادبگیره
تاگریه کردنمر کولش کن بزار بفهمد باید تحمل کند

بچه همینه باید صبر تو ببری بالا
اذیتاش هست
پسر منو ببینی چی‌میگه انقد شیطونه
چند شب پیش مهمونی خونه برادر شوهرم تو دیگ برنج تف کرده بود
یا تو عید مهمون داشتم دوغ ریخته بودم تو دیگ بزرگ رفته بود تو دیگه نشسته بود😭
ظرفاب جهیزیم تیکه پاره شدن و ناقص
خب مشکلاتشو داره
سختیاشو دارن
سعی کن لذت ببری از این دوران چون دیگه برنمیگردن
من دست تنهام همش در حال بدو بدو دنبال پسرمم
یا خودشو نابود میکنه یا بقیه وسایلو

بعد میگن همه ی بچه ها عین همن،همشون سختن،نه واقعا بعضیا سختترن،تو هم تو بارداری استرس زیاد داشتی؟

بد عادتش کردی با دوتا گریه کم آوردی هی بغلش کردی یه مدت بیخیال گریه هاش شو جلوش اسباب بازی بریز بلاخره یاد میگیره چجور خودشو مشغول کنی میدونم سخت بهت میگذره

چقد همه ی حرفای دل منو زدی😢منم یکی از تو بدترم...
روزی صدبار میزنم تو سر خودم میگم این چ کاری بود من کردم

از صمیم قلبم برات آرامش آرزو میکنم خیلی سخته ان شا الله تموم بشه این اذیتا و پسر خوبی بشه

ولا بچه ی منم همینطور موافقم عذاب الهی منم خسته شدم

وای اینا رو گفتی پسرمو یادم اومد با چه بدبختی بزرگ کردم صبح تا شب گریه چقدر دکتر بردمش روانی شده بودم ی غذای درست خوردن رو یادم نی

منم😔.

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۱۳ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان هامین✨🤍 مامان هامین✨🤍 ۱۳ ماهگی
میخام یکم بنویسم آروم بشم 😭💔
من تو شهر غریب هیشکی و ندارم که بچم و نگه داره یا دوستی یا آشنایی که ببینمش بیرون بریم جای بریم هیشکی و ندارم😭
مدام درحال تمیز کردن خونه پخت و پز بچه داری ام با اینکه سنی ندارم ولی احساس میکنم افسردگی گرفتم نه میتونم با بچم بازی کنم نه محبت کنم سرش داد میزنم خدایا دارم میمیرم نمی‌دونم چطور خشمم و کنترل کنم آخه بچه یکسال دوست داره بازی کنه شیطونی کنه بغلم باشه ولی من از همه اینا معنش میکنم فقط میگم با اسباب بازی بازی کن 😭😭😭 صبحا که زود بیدارم می‌کنه محلش نمیزارم میگم شب تا صبح درحال کار کردن بودم میخام بخوابم ولم کن به زور میخا بخوابمونش این قضیه داره دیونم می‌کنه خدایا یه صبری بده من بتونم قشنگ مادری کنم بخدا عذاب وجدان گرفتم امشب جوری که نشستم دارم زار زار گریه میکنم یه دلم میگه کل اپلیکیشن ها رو حذف کنم از تو گوشی که وقتایی که تایمم آزادع به بچه برسم 😭😭😭
مامان دورت بگردم من دردت به جونم من واست میمیرم بخدا جونم می‌زارم برات نمی‌دونم چرا اینجوری شدم دوست ندارم سرت داد بزنم دیگه دعوات کنم بهت قول میدم خودمو درست کنم😭😭
خانوما شما تجربه رفتار من و داشتین چیکار کردین ؟ تراپیست رفتین؟
مامان نیلا‌ 🍓🍬 مامان نیلا‌ 🍓🍬 ۱۳ ماهگی
این روزا معمولا کمتر حرف میزنم و بیشتر تو خودمم
خودمم دقیق نمیدونم چی باعث میشه که یهو انقد از همه چی خسته باشم
چند روزی میشه که هربار شروع میکنم به نوشتن نه تنها عصبی تر میشم بلکه خط دوم به سوم نرسیده ذهنم جمع نمیشه تا این همه کلمه و جمله ای که تو مغزم وول میخوره رو یادداشت کنم

این روزا از عشق مادری لبریزم  و از خودم بیزار
از ثانیه های بودن با دخترکم لذت میبرم و از دیدن خودم حتا تو آیینه رنج میبرم
ذهنم پر از حرفِ ، پر از شکایت و شکر گذاریِ
پر از خدایا شکرت و خسته شدمه

کارای روزانه‌ی خونه تقریبا تو هیچ شرایطی تمومی نداره
تو از همیشه کلافه تر و غرغرو تر شدی
کارای خونه از همیشه بیشتر شده
و توان من از همیشه کمتر

حالا این وسطا برای بار هزارم رژیم و ورزش رو استارت زدم
کاش بتونم از شر این اضافه وزن راحت شم

خستگیای روح و‌جسمم از شکلی به شکل دیگه در میان
و این بین من انقدر ضعیف و زود رنج و کم طاقت شدم که حتا وقتی یه تایمی از روز وقت برای استراحت دارم ، عذاب وجدان میگیرم که چرا استراحت کردم :))

از هیچ چیزی که مربوط به خودم میشه راضی نیستم و این بیشتر از هرچیزی عذابم میده
قلبم سنگین شده
باید حتما گریه کنم ، اما نمیدونم چرا وقت اونم دیگه ندارم .....

فقط وجود توعه منو سرپا نگهداشته مامانی
جان در تنم
خون تو رگام
نیلای من❤️🤍