امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند

۱۱ پاسخ

ماشالله مامان نی نی جواب همه رو داده انگار ایشون تاپیک گذاشته همه رو هم با توپ و تشر معلومه بچه اش خیلی اذیتش کرده خدا خودش کمکتون کنه

عزیزم شوهرت بجای این حرف
برات کمکی بگیره و کمکت کنه
یکم از خستگیات کم بشه
یکم نفس بکشی
برای خودت وقت بگذرونی
ینی چی حیوان وحشی
اینجور ک حرف زدی
کل زحمات بچه افتاده رو دوشت
ک انقد خسته ای و اذیتی
و اینجوری میگی

ایشالله تولد یک سالگی ی بچه ای باشه ک میخوای. خودمونیم پیر شدنمون ب بچه ها نسبت ندیم 🌹واقعا بچه ها با همه سختی هاشون شیرین هستن

عزیزم خب بعلش نکن زیاد تا یادبگیره
تاگریه کردنمر کولش کن بزار بفهمد باید تحمل کند

بعد میگن همه ی بچه ها عین همن،همشون سختن،نه واقعا بعضیا سختترن،تو هم تو بارداری استرس زیاد داشتی؟

بد عادتش کردی با دوتا گریه کم آوردی هی بغلش کردی یه مدت بیخیال گریه هاش شو جلوش اسباب بازی بریز بلاخره یاد میگیره چجور خودشو مشغول کنی میدونم سخت بهت میگذره

چقد همه ی حرفای دل منو زدی😢منم یکی از تو بدترم...
روزی صدبار میزنم تو سر خودم میگم این چ کاری بود من کردم

از صمیم قلبم برات آرامش آرزو میکنم خیلی سخته ان شا الله تموم بشه این اذیتا و پسر خوبی بشه

ولا بچه ی منم همینطور موافقم عذاب الهی منم خسته شدم

وای اینا رو گفتی پسرمو یادم اومد با چه بدبختی بزرگ کردم صبح تا شب گریه چقدر دکتر بردمش روانی شده بودم ی غذای درست خوردن رو یادم نی

منم😔.

سوال های مرتبط

مامان الارز مامان الارز ۱۲ ماهگی
مامان سامیار مامان سامیار ۱۲ ماهگی
سلام خوبین
سامیار الان تو سنی هستش که فقط با من پدرش یا نهایت عمو و خاله و اینا ارتباط میگیره و دوستشون داره ینی فقط با خانواده خودمو همسرم اوکیه و گریه نمیکنه
ولی وقتی آدمای دیگ بخصوص مردا رو میبینه دیوونه میشه باز به مرور تو مهمونی تا پایان مهمونی با خانوما ارتباط میگیره و میره بغلشون ولی با مردا نه
امشبم خاله ی همسرم شام دعوت کرده همه جمعن من چیکار کنم با این بچه.مخصوصا که دایی شوهرم خیلی میاد سمت سامیار اینم وحشتناک از اون میترسه و منو سفت بغل میکنه جیغ میزنه نفس نفس میزنه اونم همش از دور با این حرف میزنه این بدتر گریه میکنه
تا جایی که میتونم رفت و آمدم رو حذف کردم تا بچم یه کم بزرگ تر شه بتونه از خودش دفاع کنه ولی دیگ وقتایی که دعوت میکنن نمیشه نرم
چیکار کنم امشبو راحت بگذرونم
بعد مثلا مادرشوهرم یا زندایی شوهرم بچه رو از من میگیرن که ببرن پیش اون بگن که ببین این فلانیه تو رو دوست داره بچه دیوونه میشه من سریع ازشون میگیرم اوناهم منظوری ندارند ولی خب وقتی بچه اینجوریه نباید اینکارو کنن هرچقدرم محترمانه میگم انگار نه انگار یه دور بچه رو گریه میندازن بعد میدن به خودم😐