عزیزم مرور نکن اون صحنه ها...
تو هزار بار بغلش کردی و بوسیدیش و کمکش کردی... جبران اون سکانس... ـ
اووف منم غروبی باشوهرم بحث کردم یکم صدام رفت بالاحس کردم بچم یهوساکت شدپشت سرم خوابیدخیلی حالم بده همش خودموفحش میدم ک چرااینکاروکردم بعدش خیلی باهاش گفتم خندیدم ولی همش یادسکوت اون موقعش میفتم
ازاین شباهمه مادرا دارن.... منی ک دارم جواب میدم هم داشتم
الکی خودتو سرزنش نکن، ب مرور اینا دستت میاد ک خودتو کنترل کنی، صبر کن 6ماهش ک شد دوبار داد میزنی باز توبه میکنی و باز روش داد میزنی تابه یع ثباتی میرسی
بخاطر شرایط حال روحیت بده، سعی کن تحمل کنی بزرگتربشه. بالاترمیای همین کروزی یبار فقط باتو زیاد میخنده این خشم هات کمترمیشه
من هم تو دوماهگی بجه ام همین بود ک هستی.... الانم حال من ب همین بجه بستوی داره، یدونه یه روز حالش غیرقابل کنترل باشه من پاچه همه حتی خود بچه رو دلم میخاد بگیرم....
عزیزم حق داری
تو تا الان از پس بارداری براومدی،به سختی بچه رو ۹ ماه حمل کردی و بدنیا اوردیش
الانم خیلی سخته من خودم شرایط شمارو دارم
کوچولوی منم یکم مریضه و خیلی این مدت درگیر دکتر و سونو و این چیزاییم درکت میکنم🥲ب این فکر میکنم چرا فرشته های پاکمون باید مریض باشن خیلی اذیت میشم حال و بدتر میکنه
اگه بتونی سعی کنی ناراحتیتو ب بچه انتقال ندی خیلی بهتره
اون کوچولو که گناهی نداره
به خواست تو وارد این دنیا شده تقصیری نداره که🥲
به شوهرت بگی ازت حمایت کنه خیلی تو حالت تاثیر گذاره
عزیزم حق داری سخته کم حوصله آدم میشه باید خودتو کنترل کنی همه مادرا اینجور سختی ها میکشن تا بچه بزرگ میکنن تنها نیستی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.