۳ پاسخ

ان شالله همینطور میشه منم تااالان چنبار خاب زایمان رااااحت رو دیدم 😹

منم از بس میترسم و استرس دارم چندشب پیش خواب میدیدم زایمان کردم خیلی راحت بود بیدار که شدم گفتم خداکنه واقعا راحت باشه زایمانم

انشالله ک خوابت ب واقعیت تبدیل میشه طبیعی هستی؟

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۳ ماهگی
#پارت-هفتم
بعدش دکترم گفت باید دست بکنم داخل دربیارمش
من گفتم نه توروخدا نکن درد دارم ولی گفت جفتت بمونه باید عمل بشی منم قبول کردم
دستشو تا مچ کرد داخل و جفتو اوورد بیرون و یبار دیگه چک کرد و من از درد کمرمو میکوبیدم رو زمین که گفت ببخشید تموم شد دیگه تموم شد
بعد اون نوبت بخیه بود که جونم دراومد
دوباره یه سوزن دیگه به واژنم زد و اول چیزی نمیفهمیدم یهو قشنگ میفهمیدم سوزنو میکنه داخل حتی نخو میکشید از درد ناله میکردم بی حس نبودم هر چقدر اسرار میکردم که توروخدا بی حس نشده هیچی نمیگفت میگفت الان تموم میشه دستمو برده بودم کنار واژن که میگفت نکن عفونت میکنه
شدید درد داشتم یعنی بی حس نبودم اصلااا و برش قیچی و بخیه رو دقیق حس میکردم
انقد زار میزدم دختره گفت مامانی الان تموم میشه و بلاخره تموم شده بخیه ام زیاد خوردم ولی پرسیدم گفت زیاد خوردی نگفت چند تا
چند لحظه اونجوری رو تخت موندم و دخملی هم موند اونور و کلا همه رفتن و من موندم و دخمل کوچولو که صدای گریه اش میومد
شدید سردم شد لرز گرفته بودم همه جام میلرزید گفتم توروخدا پتو بدین دارم یخ میزنم که سریع یه پتو اووردن و گفتن طبیعه لرز زایمانه
یه نیم ساعت موندیم اونجوری و هر وقت دخملی گریه میکرد صداش میکردم میگفتم النام دخمل قشنگم الهی مامانی قربونت بره اونم اروم میشد ولی خیلی خودشو به سلیطه بودن زده بود و گریه میکرد
بعدش چند لحظه بعد ماما همراهم گفت برا هممون دعا کن تو دعات میگیره
بعدشم نینیو دادن بغلم گفتن شیر بده
بهش شیر میدادم چشماشو باز کرده بود نگاهم میکرد و قشنگ ترین حس دنیا بود