۷ پاسخ

ای جانم عزیزم، چرا خودت ناراحت میکنی، الان که اصلا شیرت براش مفید نیست، دلسوزیه الکیه از روی وابستگی. خودت ناراحت نکن جفتتون عادی میشه براتون، هروقت بهونه شیر کرد یه چیز دیگه بهش بده،سرگرمش کن، انشالا زودی از سرش میفته نگران نباش

منو یادته تایپیک گذاشتم ماه قبل پسرمو از شیر گرفتم اومدی دلداریم دادی گفتی ندی دیگه حالا نوبت منه به تو دلداری بدم منم عین تو حالم خراب بود گریه میکردم مث چی پشیمون بودم ولی سه شب بهش تو خواب شیر دادم یکم عذاب وجدانم کم شد سینه هامم خالی شد ولی روز اصلا نمیدادمش جگرم خون شد ۳تا تایپیک گذاشتم و خیلیا کمکم کردن خدا خیرشون بده دلداریم دادن از جمله تو پس بدون میگذره الان عین خیالم نیست پسرمم همینطور منم سر دخترم از خدام بود گرفتمش اصلا ناراحت نشدم شاید دخترم زیاد مهربون نیست ولی پسرم مهربونه منم دلم ریش میشد براش پس اگه میخای سه شب اولو بده اگه هم نه که نقش دیگه

پاک نکنی تایپیکتو بیام بخونم خواهر منم میخوام پسرمو بگیرم از استرس دارم میمیرم

من روژین رو تدریجی گرفتم نه خودم اذیت شدم نه بچم.
حتی واسه از پوشک گرفتنش هم تدریجی این کار رو کردم بازم هر دوتامون راحت بودیم

عزیزم تو یه مادر مهربون و زحمت کش بودی خدا ازت خاسته تا یه مدت شیرش بدی و بعد بزاری مستقل بشه ،این هم یه پروسه از مستقل شدنه تا وابستگیش بهت کم بشه و مطمین باش ،بهترین کار رو براش داری انجام میدی ،و بدون یک ماهه دیگه باز به خودت افتخار میکنی ،در ضمن مطمین باش غذا خوردنش هم بیشتر میشه ،نگران پباش مامان مهربون ذکر بونسیه لخون تا آروم بشی

والا من دختر اولم شده تا ۴۰ ،۵۰ دقیقه سینمو میخورد وسیر نمیشد منم سزارین از کمر درد میمردم ۴۰ روزش شد دکتر اطفال گفت خوب وزن نگرفته کمکی بهش بده منم تا دوسال شیر خودمو و کمکی بهش دادم وقتی شیرم بچه رو سیر نمیکنه فایدش چیه بدم برای بچه دوم فقط روز ده روز بهش دادم اونم روزی یه بار بخاطر اغوز وگرنه ار همون روز زایمانم با خودم شیر خشک بردم و بهش دادم خیلی از کارم راضیم به عقب برگردم بچهاولی رو هم شیر خشکی میکردم

دوسالش شده پسرتون ؟

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۶....
بهنام دوباره شروع کرد به اینکه باید دوباره بچه بیاریم.....
راستش خودمم دلم می‌خواست یه بچه دیگه بیارم و دخترم تنها نباشه....
درسته هدیه بود ولی خب قرار نبود که تا همیشه پیش من باشه....
بعد از چند ماه دوباره باردار شدم و این سری بچه پسر بود....
متاسفانه توی بارداری افسردگی گرفتم.....
و بعد از زایمان هم که افسردگی بعد از زایمان خیلی شدید گرفتم.....
روزام فقط با گریه می‌گذشت.....
هر روز به این فکر می‌کردم که چرا مادرشوهرم رفت.....
گاهی به خودم می‌گفتم چرا بچه رو دادم به زن داداش....
دیگه به حدی رسیده بودم که مه از دستم داشتن عاصی می‌شدن.....
بهنام منو برد پیش یکی از بهترین روانپزشک‌های شهر....
و اون تایید کرد که من دچار افسردگی شدم.....
هر روز بیشتر از ۵ تا قرص می‌خوردم....
و تا قرصا رو می‌خوردم خوابم می‌برد.....
دیگه مسئولیت بچه‌هام بر عهده زن داداش بود....
از هر دو تا بچه مراقبت می‌کرد....
حس میکردم دوباره بهنام سرو گوشش می جنبه....
اما کاری از دستم ساخته نبود....
چیکار میکردم.....
حتی حوصله بچه هامون نداشتم.......
زن داداش حسابی بهم رسیدگی میکرد...‌‌
مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده