سوال های مرتبط

مامان تینا👨‍👩‍👧 مامان تینا👨‍👩‍👧 ۹ ماهگی
سلام

عزیزانم من میخوام با مادرانی که بچه هاشون دچار تشنج یا اسپاسم هستند صحبت کنم.
خواهش میکنم مادران دیگه ،اگر به هر دلیل این موضوع براشون ناراحتی یا وسواس فکری ایجاد می کنه ،تاپیک های من رو نخونن 🌹

مادرانی که بچه هاتون این مشکل رو دارن،اول اینکه قربون دل هاتون
میدونم چه رنجی رو تحمل می کنید
منم هم دردتونم
من هم مثل شما قلبم انگار تو آتیشه
هرشب گریه میکنم
دعا می کنم و...
اما عزیزانم ،چند نکته رو به یاد داشته باشید
تشنج های بدون تب یا تشنج های مقاوم به دارو،راه سخت و پر پیچ وخمی هست،چیزی نیست که با چند روز شروع درمان حل بشه،پس نیاز به صبر و استقامت داره
بعد اینکه روحیه ما خیلی در سلامت فرزندانمون موثره پس قوی باش ،محکم باش،گریه بکن ولی بدون تو دلیل قدرت فرزندت هستی
پزشک خوب رو با تحقیق زیاد پیدا کن (تا به امروز طبق تحقیقات من،دکتر اشرفی و دکتر محولاتی در تهران در صدر هستند و بیشتر در این زمینه تبحر دارند)
نکته مهم در شناسایی تشنج و اسپاسم های شیرخوارگی هست که در تاپیک های بعدیم بیشتر میگم

من میخوام اینجا از این برنامه جهت آگاهی دادن بیشتر به مادران همدرد خودم با هم صحبتی باهاشون استفاده کنم تا اطلاعاتمون دراین زمینه بیشتر بشه و به هم کمک کنیم تا در این مسیر به بهترینها برسیم

ما مادرانی قوی هستیم 🤍
#تشنج
#اسپاسم_شیرخوارگی
مامان ♡❀نــفــس♡❀ مامان ♡❀نــفــس♡❀ ۶ ماهگی
مامان سوژین مامان سوژین ۷ ماهگی
✨ برای تو، مامانی که قلبت با تپش‌های کوچولوی نارسش می‌زنه یا شیر خودتو نمیدی…✨

روزی که دخترم بدنیا اومد با وزن ۱۵۰۰همه‌چی شبیه یه رؤیای تلخ بود… من خودم با وضعیت جسمی بد، درد بخیه، و پاهایی که از درد نمی‌تونستن درست راه برن، باید می‌رفتم بیمارستان… در حالی که خودم هم هنوز احتیاج به مراقبت داشتم.

می‌نشستم کنارش و با چشم‌هایی پر از اشک و قلبی پر از نگرانی، فقط نگاهش می‌کردم. نوزادی کوچولو، لاغر و ظریف… و این سوال توی سرم می‌چرخید:
“آیا می‌مونه؟ آیا این همه دستگاه و سیم بهش وصله …

به خاطر داروهایی که می‌خوردم، مجبور شدم از شیر خودمو دادن بگذرم و این شد آغاز یه حس گناه کشنده که مثل سایه دنبالم بود.
اما نمی‌دونم چطور، با همون اندک توانم، با اشک و دعا و شب‌بیداری، براش جنگیدم…
برای هر گرم وزن گرفتنش، برای هر بار بغل کردن بدون دستگاه، برای هر صدایی که از گلوی کوچولوش درمیومد…

تحقیق می‌کردم، هر کاری می‌کردم که عقب نمونه، که بتونه مثل بچه‌های ترم، حتی بیشتر، بدرخشه…

و حالا… حالا که خنده‌هاش توی خونه می‌پیچه، حالا که صدا در میاره و نگاهم می‌کنه،حالا که سینه خیز تند تند میاد سمتم …
فقط می‌تونم بگم: خدایا شکرت…

این رو می‌نویسم برای تویی که شاید همین حالا با چشم‌های نگران بالای تخت یه نوزاد نارس نشستی…
برای تویی که نتونستی شیر خودتو بدی و هنوز خودتو سرزنش می‌کنی…

بدون که عشق تو، مراقبت تو، بیداری‌هات، نوازش‌هات، از هر شیری قوی‌تره…
و بدون که یه روز، صدای خنده‌های بچه‌ات، همه‌ی این روزهای سخت رو برات شیرین می‌کنه…

به خودت افتخار کن، قهرمان. 🌱🕊️
(به بهانه سینه خیز رفتناش دوست داشتم یک یادگاری بنویسم)😍