۱۰ پاسخ

نگران نباش تست بزن زودتر استرست کم بشه
من بعد از زایمانم چهار پنج ماه بعد حالت تهوع داشتم همش جلوگیریمم طبیعی بود پریودم نمیشدم خیلیاسترس داشتم است دادم منفی بود زاحت شدم
دکتر کفت بدنم ضعیف شده تهوع دارم ویتامین داد اوکیشدم

منم یه سره حالتهوادارم واس معدمه

هههه الهی بگردم چ بامزه داری گلایه میکنی انشاالله هرچی خیره عزیزم بی بی چک بزن اگه تو خونه داری

تست بده نگران نباش

پریود میشی؟ شاید میخوای پریود شی حالت تهوع از علائم پیش از پریود هم هست حالا بازم تست بزن ایشالله که خیره

اره منم ویروس گرفتم دقیقا با فکر شما از خواب بیدار شدم عین ویار حاملگی بو و حالت تهوع از خواب بیدارم کرد معدم از جا کنده شد شب که رفتم دکتر دیدم حتی آقایون هم همین مشکل و دارن فهمیدم ویروسه

تست بزن الکی استرس نگیری منم بعضی وقتا تهوع میگیرم دلیل برحاملگی نمیشه

اتفاقا الان یه ویروس اومده تهوع و اسهال استفراغ از علائمش
شاید باردار نباشی
من هر موقع به شکم دراز میکشیدم دردم میومد می‌فهمیدم باردارم😅😅

ممکنه حاملگی نباشه
بدنت شاید هنوز ریکاوری نشده ی سریا هستن حتی بعد حاملگی تا چندوقت حالت تهوع رو دارن
.
حالا تست هم بزن و اینکه اخرین بار کی پریود شدی؟

خب تست زدی مگه؟

سوال های مرتبط

مامان مهدیار 👶🏻 مامان مهدیار 👶🏻 ۶ ماهگی
یه بنده خدایی هردفعه منو میبینه ( تاکید میکنم هردفعه) هی میپرسه کلا شیرخشک میدی فقط نه؟؟؟؟ کلا شیرخشکی شده؟؟؟ اینا پف شیرخشکه😒
میگم نه هم شیرخودمو میخوره هم شیرخشک ای ار ( چون دکتر گفته باید برای رفلاکسش کنار شیر خودت ، شیرخشک ای ار هم بدی چون دارو بدترش کرده بود)
یعنی میخوام بگم دهن ادمو سرویس میکنن، باشه بابا شما خوبین
میگه فلانی بچش با شیر خودش وزنش مثل بچه ی تو بود، برای تو پفه😒 حالا کلا وزن بچم رو نموداره ها، تپلم نیست اصلا،
من تا ۴۰ روز شیر خودمو میدادم فقط، ولی رفلاکسش به شدت بدتر شده بود، تو ۲۴ ساعت شبانه روز ۲ ساعتم نمیخوابید، وزنم نمیگرفت اصلا از شدت رفلاکس
بعد تازه میگم ای ار اصلا وزن نمیده، میگه نه بالاخره شیرخشکه🙄
تو عصر حجر موندن اینا
قیافه ای که بعضی از اونایی که شیرمادر میدن نسبت به اونایی که شیرخشک میدن میگیرن، خدا نسبت به بنده هاش نمیگیره ( تاکید میکنم بعضیا نه همه، لطفا برنخوره به بعضیا


لطفا سرتون تو زندگی خودتون باشه😑


( نمیتونم بگم کیه چون فکرکنم اینجا آشنا هم دارم😂))
مامان برسام مامان برسام ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۴#
دلم از تمام دنیا گرفته بود به مامانم میگفتم مامان مگه من زامبیم یا نکنه بچه آدم نزاییدم که همه ازم فرارین مامانمم داریم میداد . پیش خودم میگفتم وقتی شوهرم مردی که ۱۳سال از زندگیمو باهاش گذروندم اینجوریه دیگه از بقیه چه توقعی دارم بیخیال فقط فکر پسرم و سلامتیش باشم
دلم شده بود پر از حسرت که میدونستم اصلا به این زودیا خوب نمیشه گاهی بدون اینکه حواسم باشه غرق خانمهایی که شوهرشان پیششون بود میشدم میگفتم مگه من چیم کمتره خدایا چرا باهام این کارو میکنی که دیگه دارم دنبال یه عیب و ایرادی از خودم میگردم بعضی وقتا فکر میکنم اون حجم از صبوری و تحمل دقیقا از کجا میومد چرا واقعا فریاد نمی‌زدم بلند خواسته هامو نمی‌زدم توری شوهرم چرا یقشو نمیگرفتم بگم باباوظیفته که الان باشی کنار من من دارم واقعا از این همه بی‌تفاوتی دق میکنم چرا دهنم بسته بود فقط نگاه میکردم اینم بگم شوهر من واسه دخترمون که یازده سال قبل‌تر بود واقعا سنگ تمام گذاشت یعنی با اینکه سنش کمتر بود و تجربه اولش بود هیچی کم نذاشت اما الان این مرد چش شده بود نمیدونم