۸ پاسخ

الهی عزیزم🥲🥲 گاهی وقتا یه کارایی میکنن فکر میکنن خیلی بد بوده خودشون میترسن و گریه میکنن🥲🥲

اتفاقا نشونه درک بالاشه که فهمیده کارش اشتباه بوده

🥺🥺🥺🥺🥺عزیز دلم ..طفلکی ترسیده

دختر من یه خرابکاری که میکنه مظلومانه میاد میگه مامان دوستم داری

و پسر مني كه با زودپز و يه عالمه كف وسط خونه مادر شوهرم نشسته وداره خرابكاري ميكنه و ورق روي در حمامشونم كند ميگه فكر كردم كه خيس بزارش پيشه آويا همچيني وقتي خرابكاري ميكنه حق به جانب ميشه كه انگار تو خرابكاري كردي😂😂😂

آیه هم وقتی اتفاقی برای میوفته دوست ندارم ما واکنش شدید نشون بدیم ،اگه واکنشمون شدید باشه و هی وای بگیم و بگیم چیشدی؟ خوبی؟ و... گریش میفته

دو روز بیار خونه ما دخترم یادش می ده چطور وقتی خرابکاری کرد ذوق کنه😂😂

🥺🥺🥺عزیزم

سوال های مرتبط

مامان رادوین مامان رادوین ۲ سالگی
مامانا لطفا راهنماییم کنین دیگه از دست دخترم خسته شدم ۱۲سالشه تازگیا با پسرم بد شده همش دعواش میکنه میزنتش تا پسرم میاد سمتش دعواش میکنه. همش ب ما میگه شما پسر پرستین با اینکه هیچی هم براش کم نمیزاریم هرچی میخاد نه نمیگیم ولی بنظرم رفتار دخترعموش ک برادرش خیلی بده رو دختر منم اثر گزاشته.امروز از ساعت ۴ دکتر بودم تا رسیدم خونه ساعت ۹بوده یادش افتاده ک وسایل واسه درس فناوری میخاد دوباره پاشدم رفتم بیرون براش خریدم اومدم ک فردا هم جلو دوستاش کم نیاره هم منفی نگیره.اومدم بهشون شام دادم ظرفای ناهار و شام شستم نشستم پای تکالیفش ۴تا طراحی واسه درس علوم داشته براش کشیدم بقیه تکالیفش هم گفتم بده کمکت کنم بنویسی چون پریوده گفتم اذیت نشه با اینکه خودم از خستگی کتفم داشت میسوخت. چندبار پسرم اومد کنارمون بشینه هی دعواش کرد هلش داد من پسرمو با کاغذ خودکار سرگرم کردم بره دوباره اومد نشست جای دخترم اومده هلش میده پرتش میکنه میگه جای من بلند شو میگم خب یکم تو بشین اونورتر اشکال نداره دوباره میگه ها خوشبحال رادوان ک کسی کاریش نداره.منم دیگه زد سرم دوتاشونو زدم گفتم حالا دلت خنک شد خیالت راحت شدم زدمش. بعدش هم نشستم گریه کردن دیگه دیوونه شدم از دستش خودش هم رفته تو اتاقش همه چی بهم میگه. البته تو این مدت زیاد ازین دعواها داشتیم واقعا نمیدونم چیکارش کنم هرچی هم باهاش حرف میزنم انگار نه انگار....
مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۲ سالگی
سلام خانما فوری میشه جواب بدید؟
خونه پدرشوهرم اینا بودیم بچه های جاریمم بودن داشتن بازی میکردن کارت بازی
بعد هی از دست دختر من قایم میکردن دختر منم میخواست بازی کنه هی جلب توجه میکرد کسی محلش نمیداد خودم هی باهاش بازی کردم حواسشو پرت کنم ولی دلش پیش اونا بود
بعد داشت رد میشد دخترم اومد روی پای دختر عموش وایستاد اینم یهو گفت واااای پام بچمم ترسید یهو یکم به جان خودم آروم موهاشو کشید این دختر جاریمم شروع کرد به شلوغ کردن و جیغ و گریه کلا عادتش همینه خلاصه من معذرت خواهی کردم و بوسش کردم یهو دیدم جاریمم با حرص و اومد دخترشو صدا کرد گفت چیشده گفت آوین موهامو کشید گفت پاشو بیا خونه خودمون منم بلند شدم اومدم خونمون الان شنیدم جاریم داره داره تو راهرو دم در خونه پدرشوهرم اینا داد و بیداد میکنه جیغ و داد که چرا بچمو موهاشو کشیده آوین من داره جیگرم آتیش میگیره نمیتونم تحمل کنم من نرفتم پایین خواستم برم اون یکی برادر شوهرم جلومو گرفت که نرو گفتم برم براش توضیح بدم گفت ولش کن اون الان عصبانیه بدتر میشه
حالا فکرم بدجور درگیره اون اومده داد و بیداد میکنه من نرفتم الان فکر میکنه حق با اونه و منم ترسیدم
باید چه رفتاری میکردم؟
دختر اون ۱۰ سالشه دختر منم ۲ سال ۴ ماهشه
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید