۷ پاسخ

اون مدلی حرف زدن و تهدید کردن خب بدتر باعث ترسش میشه که
جلوشون وایستا نذار همچین حرفایی بزنن
من باشم اصلا نمیبرم بچمو همچین جایی که اینقدر عذاب بکشه تو خواب هم بگه بریم خونه

بخدا اون سری اومدیم یه چی تو تلویزیون دید ترسید تا چندوقت جرات نداشتم تلویزیون روشن کنم....ولی الان که گفتم حتی پدرشوهرمم دیگه نمیگه

♥️♥️♥️

چرا تو محل ندادی به بچه ت. تحت تاثیر حرف اونا قرار گرفتی؟؟ بچه ترسیده یا بیشتر الان به توجه نیاز داره شما برعکسشو انجام دادی

نه بچه الان به شما نیاز داره پسرمنم همین طور اما وقتی کنار خودم آروم و بازی میکنه

سلام عزیزم ، ماهم خونه ایم جایی نرفتیم
ببین عزیزم پسرت الان از همیشه بیشتر ب حمایت و توجه تو نیاز داره بذار هرکی هرچی دوس داره بگه تو کار خودتو بکن و با هر روشی که میدونی پسرت آروم میشه اون کارو انجام بده .. اصلا و ابدا اجازه نده کسی تهدیدش کنه چون بیشتر میترسه و بدتر گریه میکنه ، اینو یادت باشه گلم اول خانواده خودت بعد بقیه برات مهم باشن ، تنهاش نذار تو اون موقعیت چون ضربه میبینه
شاید از نظر ما بزرگا اون لحظه تنبیه این مدلی ی چیز خیلی ساده بنظر بیاد ولی تو ذهن بچه ها ی ترس خیلللللی بزرگ بوجود میاد

چرا اجازه میدی اینجور به زبون بسته بگن.. جلوشون دربیا

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید