۲ پاسخ

گفتم کثافت عوضی بدتر کرد

ولش کن به نظر من لازم نیست به مادرشوهرت بگی باید همون لحظه به جاریت میگفتی دستش زیاد فشار نده

سوال های مرتبط

مامان رادینم مامان رادینم ۲ سالگی
امشب دارم خفه میشم بیایید آرومم کنید تا با سکته نکردم یگانه ک ۳سالش بود ی بار اومدم دعواش کنم دستشو کشیدم و ده ساله دارم ازش حلالیت میگیرم حالا امشب پسرم بخاطر ماشین شارژی تو پارک کلا گریه کرد اومدیم خونه هم یکسره گریه کرد باباش گفت فردا بریم بگیریم من گفتم بیجا کردی هرچیز با گریه ب بچه میدی ک یجا هم میرم با زور و گریه همه چیو بخواد هیشکی بچه ندارم فقط تو داری دست رادین کشیدم انداختنش رو مبل گفتم خفه شو دهنتو ببند زیاد لوس شدی ک همه چیو با زور میخوای حالا ی عمر هم سر این باید عذاب وجدان بگیرم از بی گربه کردم بغلش کردم بوسش کردم گفتم ببخشید هنوزم دارم خفه میشم من نمیذارم بچم حسرت چیزیو بخوره ولی دوست ندارم وقتی فردا پول ی چیز نبود بچم دستش هرز بره الان دقیقا شوهرم داره کاری می‌کنه ک مادر شوهرم ی روزی ب بچه هایش یاد داد ک اگ ی روز نبود با دست کجی زندگیشونو بسازن شاید ی روزی من یجا پول نداشتم بچه باید بساز باشه کارم اشتباه بود یعنی؟؟سما میگید برم براش بخرم؟؟؟
مامان baby مامان baby ۲ سالگی
ماماناسلام میگم شمام مهمونی میرین بچه هاباهم بازی میکنن دنبال بچه تون میرین مثلااگه برن تواتاق یاتودیدتون نباشن یامیذارین خودش بازی کنه؟نمیدونم چراباهرکی ارتباط داریم بایدچارچشمی مراقب دخترم باشم بچه هاشون هلش میدن یالپاشومیکشن یامدام بهش دست میزنن اینم بدش میادکلافه میشه چن شب پیش خونه دوستم بودیم تواتاق بودن بادختروپسردوستم دخترمم رفته روتختشون گویاپسرش هلش داده بودافتاده بوداون سمتم دیواربودودخترمم به پشت خورده بودبه قرنیزامروزمتوجه شدم سه تاازمهره های کمرش ازسمت پایین ودوتاازبالاکبودشده بودانقدناراحت شدم که به شوهرم گفتم دیگه هیچجانمیام وجاییم نگی بریم ازبس بایدمراقب دخترم باشم اذیتش نکنن خسته شدم بخدادیشب خونه بابامم همسایه مون یه دختر۴ساله دارن توکوچه دخترمودیدازعصرتاخودساعت ۱۲شب خونه بابام بوده هرکاریش کردیم نرفت خونه شون مامانشم اومدنتونس ببره اونم تاچشم ازشون برداری دخترم گازمیگیره
یادختر دخترعمه م اونم همش اذیتش میکنه انگشتاشومحکم میکشه یادستاشوفشارمیده جوریکه ولش میکنه این میفته یابازدختر دخترعموم اینم یاموهاشومیکشه یاانگشتای دستوپاشومیکشه حالااینودیگه نمیرم خونه شون
خسته شدم بخدا دخترم خیلی بامحبته هرچی داشته باشه هربچه ای ببینه فوری بهش میده بوسشون میکنه انقدم به بچه های دیگه وابسته س که پشت بندشون گریه میکنه
خسته شدم بخدا کلاهرجامیریم مث نگهبان بایدبالاسربچه هاباشم نه چیزی ازمهمونی میفهمم نه اعصاب برام میمونه
یچیزدیگه م هروقت خیلی اذیت میشه یاشلوغ باشه شب تاصزح توخواب ناله میکنه صدام میزنه