برا مامانایی ک زود اعصبی میشن باید بگم ک:
مامانم همیشه میگه: الان میبنی این بچه سرشو گذاشته رو شونه تو؟ ی روزی این جاها برعکس میشه و تو پیر میشی و باید سرتو بزاری رو شونه های این بچه🥺🌿و تموم رفتارای اونموقعش برمیگرده ب اسایش و امنیتی ک توی خونه تو داشته 🥹🫂و هر چقد عشق و محبت و بهش یاد بدی در اینده ب تو اونو برمیگردونه🫠🤍
همین الانشم وقتی کلافم سرمو میزارم رو پاهاش و دست میکشه رو سرم میگه: نانی نانی نانی 🥺🌻🌼
باور کنید این کوچولوها نهایت تا ۴ سالگی خیلی ب ما نیاز داشته باشن و برای کارای روزمره اشون خیلی مارو درگیر خودشون بکنن❤️بعد از اون خیلی مستقل تر از قبل میشن و روز ب روز از ماها دور تر میشن🥹❤️از لحظه ب لحظه این سن استفاده کنید بزارید ارامش رو توو بغل شما پیدا کنن🥲🤍🥺کاملا قابل درکه ک خیلی وقتا خسته بشین و دیگه فک کنین نمیتونین از پسش بربیاین برای همه ما پیش اومدع این حس ولی خسته ک شدی گریع کن زاری کن ولی سر کوچولوت داد نزن🥹🌼

تصویر
۱۶ پاسخ

عالی بود ❤️

ای جانم😍
دقیقا

دقیقا صبا جان🥹🫠🫠
مامانت حرف خیلی خیلی قشنگی زده
ماشالله بهتووون😍😍😍

چقدرحرف حقی زده خیلی زودمیگذره

😍😍🥰🥰


صبا جان چند سالتونه

چقد قشنگ گفتییی

مادر و دختر به این زیبایی اخه😍❤

آفرین ب تو صبا جان مهربون😍❤ماشاءالله بهتون

ای جانم چ مادر دختر نازی
حرفات خیلی خوب بود❤️❤️❤️

دقیقا منم هستم ولی قول دادم دیگ دادنزنم بزارن هرکاری دوس داره انجام بده 🥲🥲🥲

آفرین به شما مامان آگاه👏👏👏👏👏❤️

چشم چشم🥺🥺🎀

جان
مخصوص منه باید شات بگیرمش🥹🥹🥹

چه حرف قشنگ وقانع کننده ای🤌❤️

حق گفتی😍😍😍😍😍😍چقدم شما دوتا خوشگلین😘😘😘

میدونی بعضی وقتا کارای خطرناک میکنن بخاطر خودشون داد میزنیم

سوال های مرتبط

مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
من الآن یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم. و اون این که از همه ی مادرایی که تو تاپیک قبلی منو متهم و قضاوت کردن، توی این شرایط خیلی آروم تر و صبور تر بودم.
شما ها تحمل ضربه ی یواش برای بچه ای که خودش با اون هیکل چاق خیلی ها رو کتک زده نداشتین. ضربه ای که اصلا نه درد داشت نه کبودی و من فقط برای چند دقیقه ساکت نشوندنش سر نیمکت بکار می بردم.
حالا اگر یه نفر بچه ی آروم و مودب خودتون رو کتک بزنه، گریه اش رو بیاره، فحشای بد بهش بده و وقتی تو داری سعی می کنی دخترت رو خوب تربیت کنی اون حرفای بی تربیتی یادش بده، پدر مادر بچه هم عین خیالشون نباشه چی کار می کردین؟
به والله زمین و زمان رو بهم می ریختید. تا هفت جد و آباد اون بچه و ننه باباشو جلوی چشمش میارید ول کن نیستین.
یه نکته ی جالب هم که به ذهنم رسید اینه که چرا همه خودشون رو جای پدر مادر اون بچه ی بی ادب گذاشتن؟
چرا یه لحظه خودتون رو جای اون پدر مادری که بچه اش کلی از این دانش آموز آسیب دیده نذاشتین؟
شاید اگر جاتون رو عوض کنید و حال اون پدر مادرایی که بچه شون آسیب می دید و هر روز میومدن مدرسه برای دعوا شکایت درک کنید کمتر قضاوت کنید
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
گاهی اینجوریم ک وقتی بچه های هم سن هانا رو میبینم ک برا خواب شون اذیت نمیکنن، ارومن، تو ماشین راحتن و جون ب لب نمیکنن ادمو یا باهاشون میری بیرون انگار ن انگاز ک بچه همراته و ب خریدت میرسی ن اینکه تا دو قدم اونورتر ب غلط کردنت راضی میشی، لباس اینام نداری ولی بازم وقتی میدونی تو بازار چیکارا ک نمیکنه میگی جهنم لباسم نمیخوام
میگم کی میشع هانام کمتر اذیت کنه، شوخیاشو کار ندارم ولی جیغ و داد و گریع هاش واقعا نمیکشم گاهی
الان دیشب تو ماشین یهو شروع کرد ب جیغ خوابش میومد چون و نمیخوابید تو ماشین تا رسیدیم خونه هزار بار لعنت کردم خودم
خوابشم نیاد یا تو ماشین خوراکی باید بدم بهش یا گوشی ک اروم باشه و گرنع بازم جیغ و داد میزنه
جاییم ک میرم تا یکی دو ساعتی ک کسی نبایو نزدیکش بشه و گرنع گریه میکنه و ..‌
بازارم ک میرم میگه منو ولم کنید برم هرجا میخوام دست بزنی مغازه رو میریزع رو سرش
بعد مثلا بچه کوچیک تر هانا میره بیرون قشنگ دست باباشو میگیره و راه میره ن دادی ن فریادی ‌و...
ناشکری نمیکنم ولی خوب میدونید دلم پوسید تو خونه ب وقتیم ک جایی میریم باز ی جورایی کوفتم میشه
جرئت نکردم ببرمش پارک تا حالا وقتی اینجوریه
عکاسیم ک رفتیم عکاسی رو دوتا عکاسب کرد نیم ساعت بیشترم علاف شدیم و اخرم نشد عکس بگیریم و برگشتیم ...
مامان لنا مامان لنا ۱ سالگی
سلام خانما الان ۱۴ هفته باردارم با وجود دختر یک نیم سالم.
این بچمم انتی احتمال زد ک دختره .
حالا اینا ب کنار.
بخاطر اینکه با دخترم وقت میگذرونم بارداریم زیاد ب فکرم نمیاد مواظب هستما ولی نمیدونم چطور و کی میگذره این روزا.
بعضا کلی فراموش میکنم باردارم.
ولی الان ک دخترم رو پاهام خوابیده دوباره ب فکر فرو رفتم گاهی دلم ب دخترم میسوزه ک دخترم با اینکه کوچکه حالا یه کوچولو تر از اینم میاد.
یا قراره دخترم از ته تغاری بودن در بیاد.
یا مثلا در حق دخترم ظلم کردم خیلی ناراااحت میشم الان ک اینارو مینویسم گریم گرفته زار زار گریه میکنم.
سختی خودمو نمیبینم ها ک بدنیا بیاد سخت میشه درسته سخت میشه ولی در حد بیشتر از توانم ب دوتاسم رسیدگی میکنم دوتاسم بچه های منن.
ولی دخترم ک بمیرم براش رو پاهام خوابیده دلم براش میسوزه.
آخه چی حالیش میشه ک ۵ ماه بعدم یه نینی دیگه بیاد.
موقعی ک بارداریم یادم میفته خیلی عذاب میکشم خیلییی.
اشتباه از خودم بود باید خوب جلوگیری میکردم.
بعدشم ک باردار شدم گناه دونستم ک سقطش کنم.
الانم که این فکر ذکرا امونمو بریدن.
ولی کاش از روزی ک نینی بدنیا بیاد خیلی نسبت بهم مهربون و راضی باشن تا منم عذاب وجدانم کمتر بشه