۱۳ پاسخ

اینایی ک میبینن تایپیکتو همه خودشون بچه دارن

اره واقعا . من ۹ ماه بعده عروسی باردار شدم . کاش یکی بود بهم میگفت این حرفا رو که انقد پیر و داغون نشم با یه بچه

بچه اگه آروم باشه خیلی خوبه ن مثل دختر من مدام دهنش بازه نق میزنه منم کم آوردم خسته شدم اصلا آرامش ندارم از دستش

و منی ک بعد ۱۲سال اوردمش😂همین حسو دارم چون فقط تنهایی دارم بزرگش میکنم

خب من بعد ۱۱ سال آوردم ولی از کجا میدونی ۳ ساله اوله به نظرم دیگه هیچ وقت زندگی عادی نمیشه

دقیقا درست میگی کاش یکی ب منم میگفت🥲پشیمونم ک چراصبرنکردم حداقل تا۲۸سالگی

منم همین طوریم ولی بیشتر از اینا اینکه بچم بدغذاس وزنش نرماله ولی کسی بهم میگه بچت لاغره یا همه چیو میبره دهنش عصابمو به هم میریزه وگرنه به این فکر کنید همه اینا که گفتین بالاخره با وجود بچه هست الان ادم سنش کمتره طاقتش بیشتر.سن بره بالا عصاب ضعیفتره اختلاف سنی با بچه بیشتره نمیتونی درکش کنی

و خاک تو سر منیکه بعد سه ماه باردار شدم

حرفت کاملا درسته . من بعد ۸ سال ازدواج تصمیم گرفتیم بچه دار شیم و کاملا عشق و حالمون کرده بودیم . با این وجود خیلی سختمه

تا س سال زیاد گفتی عزیزم اما تا دوسال بشدت سخته

دقیقااااااااااااا

واقعاهمینطوره.حرفم منم همینه

چقدر خوب‌گفتی🫠

سوال های مرتبط

مامان فرهان 🧚🏻‍♂️ مامان فرهان 🧚🏻‍♂️ ۲ سالگی
مامان مو طلایی مامان مو طلایی ۲ سالگی
خودمونیما زندگی چه تکراریه و البته رو دور تند ماشاالله
تا چشم میبندی روز شده و با غرزدنای بچت بیدار میشی و تو مثل دوران مدرسه ک صبحا مادرت بیدارت میکرد و التماس یکم خوابیدن بیشتر میکردی...از بچت التماس خواب میکنی از خدامیخوای یکم بیشتر بخوابه ولی نه اون دست بردار نیست با چشمای خوابالو و ب اجبار بلند میشی و تدارک صبحانه رو میدی برای بچت حالا اونم اگه چند لقمه ای رو بخوره 🥴
تا صفره رو جمع میکنی باید ب فکر نهار باشی این وسطاهم بچت ی همبازی میخواد و ولکن تو نیست میاد زیر پاهات جلوی سینک نق میزنه و تو کلافه تر میشی گرچه مجبوری تحمل کنی و بری اونم سرگرم کنی
بعدش بدو بدو بیای غذاتو بپزی تااااازه اگه شانسم داشته باشی و بدونی چی درست کنی😅
حالا ظهرشده و آقای شوهر میاد و هنوز نرسیده لم میده رو مبل و گوشی ب دست...نه تورو میبینه نه حرفی میزنه...تا تو دم از خستگی میزنی میگه خبب چیکار کردی
و من خیلی خسته ترم😐😑
اینم میگذره نهار میخوری ب بچتم با بازی و ترفند چند قاشق میدی جوری که اصلا غذا خوردن خودت یادت میره من از وقتی پسرم غذا خور شده همیشه غذای خودم یخ میشه. و نوبت ظرفاست و در اون حین باید فکر شامم باشی😬
تا بچت رو میخوابونی باید ی دستی روی خونه بکشی تا بلاخره میخوای یکم دراز بکشی بیدار میشه و نق زدناش شروع میشه
وااای نگم از این مرحله ک منو دیونه کرده
من پسرم یک ساعت میبره تا آپدیت بشه😅😅
بعدشم هیچی شب میشه و موقع شامه بازم ظرف شستن و کاراری خونه و این وسطاهم بچت پی پی میکنه با گریه میبری عوض میکنی و بعدشم وقت خوابه باهزارترفند میخوابونی تا میای نفس راحت بکشی نوبت آقای خونس🤭 هیچی دیگه بازم روز از نوو و روزای تکراری همینجوری میرن....
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ سالگی
یه سوال چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دلشون میخواد با بچه ات رفتار کنن 😐
رفتیم مهمونی چند تا بچه قد و نیم قد نوه های جاریم و با ما خونه ابجیم دعوت بودیم یه جوری قربون صدقه بچه هاشون میرن که انگار ناف آسمون باز شده فقط بچه اینا اومده پایین خدایی بچه هاشون مهربون و تو دل برو هستن دوست شون دارم ولی نه اینکه بخوام قربون صدقه بچه هاشون برم نیازی به محبت اونا برای بچه خودم ندارم ولی از عمد دختر جاریم جلو همه میگه به پسرش که ببین عمو مصطفی چقدر دوستت داره ( منظورش شوهر من که عموی خودش میشه ) ببین میگه چه پسر خوبی هستی ، با ادبی موهاش چقدر خوشگله قشنگ دو تا هندونه میزاره زیر بغل شوهرم که یعنی قربون صدقه اش بره بعد همیشه خدا ادعای عقل کلی و با سوادش میشه با پسرش سر گوشی من که دست پسرش بود بحث داشتن بعد یکی دو بار به پسرش گفت مامان گوشی مامانش هست بهش بده پسر منم دو سال کوچک تره نمیتونه حرف بزنه جیغ میکشید یدفعه برگشته به پسرش گفت بهش بده صدا شو در نیار منظورش بچه من بود اصلا من هیچی نگفتم اگر من این حرف و میزدم خدا شاهده جاریم و دخترش می پریدن به من چرا کسی به خودش اجازه این حرفا میده به بچه هاش بزنه یا اینکه خواهر خودم و دامادمون جلو اونا و بچه هاشون بچه من و دعوا میکردن که جیغ نزن یا فلان چیز و بهشون بده برای اینکه نخوان به اونا چیزی بگن اونا هم دو تا پسر داشتن یکیش سه سالش هست اصلا بچه من متوجه نیست به یه بهونه پسرمو صدا میزدم کسی به خودش اجازه نده چیزی به بچه ام بگه