۱۳ پاسخ

چجوری مستقل توابیدن رو یادش دادی؟

میشه بگید چ جوری مستقل میخوابه؟

عزیزم یعنی میزاری تو‌اتاق خودش بعد خپدت هم میری اتاق خودت یا تختش کنارتون هست

آخ چقدر خستگیتو‌ درک می کنم
این هفته واسه منم خیلی سخت بود همش اورژانس و دکتر بودم
خداروشکر که گذشت

دورت بگردم نلینِ خاله 🥰 ا ایشالله که همیشه تنشون سلامت باشه. خدا به همه مادران صبر و تحمل بده و هیچ مادری رو با بچه امتحان نکنه. آفرین نلین جون که خودش میخوابه دختر قشنگ...

عزیزه دلم
خدا حافظش باشه
اینروزا هم میگذره و خاطراتش میمونه
من توو این دوهفته به اندازه تمام عمرم استرس کشیدم
ولی میدونم ک میگذره و حتما با خنده از خاطراتش میگم❤

عزیزممممم ماشالا نلین و گیسو مستقلن فداشون بشم.مهراب تا مستقل بخوابه دهن من صاف شده

الهی من فدای جفتتون بشم شبتون بخیر قشنگای من❤️❤️❤️

اخ امان از اینهمه باید نباید که‌میدونی و‌از‌جون و‌دل مایه میزاریم بازم از خودمون راضی نیستم همین پدرمونو‌ دراورده

قربونش بشم من😍😍

چجوری خواب مستقل رو بهش یاد دادی

اره والا خیلی سخته

من دورت بگردم 💖😚

سوال های مرتبط

مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۵ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان مهراب مامان مهراب ۱۵ ماهگی
حالا که فهمیدیم بازی مهمه چطور با بچه ها بازی کنیم ؟و چه اسباب بازی هایی برای بچه هامون بخریم؟
ما دو نوع اسباب بازی داریم
یکی که از بیرون می‌خریم یکی هم اسبابه بازی هستش مثل قابلمه ملاقه دکمه و..که برای بچه ها جذاب‌تره
چه اسباب بازی برای بچه ها انتخاب کنیم؟
اول از بازی آسون شروع میکنیم بعد میریم سراغ بازی سخت‌تر
اسباب بازی که میخوایم انتخاب کنیم براساس سطح توانمندی بچمون انتخاب کنیم
اگر برای شروع بازی مشکل داریم چیکار کنیم؟
مثلا دست و دلمون به بازی نمیره یا کودک همکاری نمیکنه
مشکلات درباره شروع بازی هم به کودک مربوط میشه هم به والد
یه سری بچه ها زود یه بازی رو رها میکنن باید مشکل رو بررسی کنیم از دعوا کردن افسردگی اضطراب ذهنش رو جمع نمیکنه
در یاد گرفتن ضعیفه علتش خیلی مهمه
خیلی مهمه کودک متناسب با سنش با شما بازی کنه و این در مورد بچه هایی هست که یه بازی رو شروع میکنن و هی میرن سراغ انواع بازی های دیگه و اصلا تو هیچ بازی نمیمونن باید به مشاور مراجعه کرد که علت رو بررسی کنه
و یکی ازین مشکلات مربوط به والد
که تو بچگیش اصلا باهاش بازی نشده و ما باید با خودمون تمرین کنیم
ما یک کودکیم و وارد دنیای کودکانه بشیم
و سعی کنید طوری بازی کنید که خودتون هم لذت ببرید
مامان نیکان مامان نیکان ۱۵ ماهگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅
مامان سپینود مامان سپینود ۱۳ ماهگی
سلام مامانا.
من یادمه سپینود خیلی کوچولو بود تو بغلم گوله میشد میخوابید. مادربزرگم مادرشوهرم و خیلیای دیگه میگفتن بیچاره عادت میکنه داغون میشی بذارش زمین. ولی من معتقد بودم دوره داره و درست میشه. و همونطور هم شد و بعد مدتی خودش مایل شد زمین بخوابه.
شرایط این چنینی زیاد پیش اومد. رو پام تکون دادم گفتن نکن ولی من گفتم نیاز بچمه. الان رو پا نمیخوابه و مستقل شده.
میخوام یه چیزی بگم. سعی نکنید خودتون بچه رو مستقل کنید. نیازهاشو براورده کنید تا حدی که لبریز بشه. خودش اروم اروم مستقل میشه.
من کابینتامو نبستم با چسب فقط کل خونه رو گشتمو هرچی خطر جانی داشت جمع کردم الان اصلا سراغ کابینت و.... نمیره.
امروز که رفتم بهداشت خودم متوجه تفاوت رفتارش با بچه های دیگه شدم نمیخوام ازش تعریف کنما ولی هم دکتر هم خانومی که مراقبتش رو انجام داد بهم گفتن با همین فرمون برو جلو معلومه که ارامش بچه برات ارجح هست.
بنظرم بچه بزرگ کردن فقط درک میخواد که خودتو بذاری جاش.
امیدوارم همه ما موفق باشیم تو تربیت بچه هامون.
مطمئنم همه مامانا بهترینها رو برای بچه اشون میخوان