درود مامای پرتلاش
وقتتون به خیر و نیکی
یه سؤالی برام پیش اومده که دوست داشتم از شما بپرسم و ببینم تجربه شما چیه

این روزا که اناهیتا به نسبت دو سه ماه پیش شیطون‌تر شده گاهی فکر میکنم چقدر بچه‌داری سخت و طاقت فرساس..
حالا تازه چهار دست و پا نمیره طفلکم😁😂
فقط غلت میزنه و خودشو به وسایل و جاهای خطرناک میرسونه

بخاطر دندوناش هم درست نمیتونه شیر بخوره و کمابیش توو شیر خوردن غر میزنه و اذیته
روو زمین بند نمیمونه اگه از وسیله‌ای خوشش بیاد و بخواد بازی کنه ما هم باید بشینیم کنارش و نگاهش کنیم وگرنه اون وسیله یا اسباب بازیش رو رها میکنه..🥴
شاید باورتون نشه اگه بگم از گوشی چقدر بدش میاد
در حدی که من یه تماس جواب میدم از همون لحظه اول غر میزنه که قطع کنم و تا قطع میکنم و توجهمو به خودش میبینه میخنده و اروم میشه🥲😇✨
خوابش خیلی کم شده و از هشت صبح که بیدار میشه تا ۱۰-۱۱ شب نهایتاً سه ساعت میخوابه
البته من توو همون دو سه ساعت به کارام میرسم و غذامونو اماده میکنم ولی در کل همه چیز سخت و عجیب شد یهو.
الان فقط تنها لطفی که میتونم در حق خودم و بچم بکنم کتاب خوندن و ورزش و حوصله داشتن برای شیطونیاشه..
گاهی خسته میشم چون واقعا دست تنهام و نیاز به تنهایی و ارامش خیال از بابت امن بودن جای اناهیتام پیش کسی که واقعا بهش اطمینان داشته باشم مدتهاست که داره اذیتم میکنه اما بازم شکر
شکر که بنیامین کمک حالمه
شکر که تن جیگرگوشم سالمه
شکر برای همین سختی‌ها و لحظه‌هایی که در گذرند
شکر که به برکت وجود اناهیتاجون، یه ارامش و احساس و انرژی مثبت توو خونمون در جریانه که هیچوقت تجربش نکرده بودیم

شما چجوری بین نیازهای خودتون و نیازهای فرزندتون تعادل برقرار میکنید؟ در حالیکه در حال یادگیری مهارت‌های جدیدهستن..😊❣️

تصویر
۹ پاسخ

گلم من که سوالت رو نفهمیدم

بچه ها این اذیت رو دارن از جدایی اضطراب دارن
ولی که همسرت کمک حالته
ببخشید همسرتون شغلش چیه که میتونه کمکت کنه ؟؟

همه ش برای نینی منم هست بجز این ک هیچ کمکی جز همسرم ندارم بیاد خونه م بچه رو نگه داره ب زندگیم برسم یکم... دخترمم ی ماهیه حسابی غر میزنه ن میخابه ن میخوره فقط دوس داره غر برنه و گریه کنه ... امروزم یبار سرش داد زدم ک ترسید و گریه کرد ک خیلی پشیمونم و ناراحت شدم بعدش بازی کردم از دلش دراوردم

من از چندین سال که هرعصر میرم خونه مامانم هم برا خودم خوب بود چون توی راه موزیک گوش میدادم و پیاده روی میکردم و هم برا مامانم چون بعد از از دست دادن داداشم به من نیاز داشت الانم روالم همونه هرعصر تاشب پیششم و خداهزاران بار بابت بودنش شکر میکنم چون دخترم کل این ۷ماه فقط نق زده و بغل میخواد و عملا دهنم صاف کرده دیگه مامانم یکم برام میگیرتش تا یه حمومی برم یا ارایشگاه برم حتی بتونم با خیال راحت یه لقمه غذا بخورم اون یکی داداشمم عاشق دخترم به عشقش میاد اونجا و کمکم میکنه همش میگه بذار بتونه درست بشینه یه لحظه نمیذارم توی خونه بمونه باید هر روز ببرمش خانه کودک 😂

تنها کسی که می تونم بچه رو بهش بسپارم شوهرمه .و خواهرام که نزدیکم نیستن اما وقتی هستن کلا بچم دست اوناست فقط من شیرش میدم

ورزش هم خیلی عالیه داخل خونه یاباشگاه میرید واقعا روحیه ادم تغییزمیده

خدارو شکر که راضی هستین از زندگی
من که کلا کم آوردم با ۳ تا بچه

افرین که این همه رو تایپ کردی😅
عزیزم جای من بودی چی پسرم یک ثانیه یک جا نمیشینه همش در حال کارای خطرناک
منم مثل شما به کسی اعتماد ندارم بزارمش و اونا هم نگه نمیدارن راستش چون شیطونه
من هزار گاهی میزارم پیش شوهرم یک استخری چبری میرم واقعا حالم جا میاد مخصوصا ماساژ

خداروشکر
من وقت ندارم واقعا کمک هن ندارم تمام این مواروی ک گفتید دوبرابرش رو دارم وازطرفی بچم بشدت مریض والرژی شدید چهار تادندون باهم درمیاره کل شل رو تاصبح بیدارم سرفه های شدید وبی تابی حتی پروفن وهیچی اثرنداره روش عزیزم واقعا سخته این دوران منم نمیتونم مدیریت کنم

من دوتا دارم...دخترم فوق‌العاده شیطون و بد خواب و سخت بود ..یعنی دائم یا باید بِغلش میکردم یا باید زیر سینه می‌خوابید...کلا دو سال سختی داشتم .سر کار ام میرفتم ...نمیدونم با چه انگیزه ای دومی رو اوردم😅😅😆 کلا دومی راحتتره چون تجربه داری و میدونی قراره چی بکشی و چی سرت بیاد
کلا به نظر من سخت‌ترین کار دنیا بچه داریه🥴

سوال های مرتبط

مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
نیمه شبه...
اناهیتا بعد از کلی بازی و شیطونی و یه حموم حسابی که خیلیم توو وانِ آب و کف بهش خوش گذشته، الان معصومانه کنارم خوابیده..
باباشم بعد از دیدن یه فیلم سینمایی دو نفره کنار دوست‌دختر قدیمیش (مامان آنی) و به این خاطر که اینروزا اصلا نمیتونه با سروصدای دخترکمون تمرکز کنه و به کارش برسه، رفته توو اتاقش تا شاید یکم از کارای عقب افتادشو انجام بده..
بعد از یک روزِ پرهیاهو، دو ساعتی میشه که یکم اروم گرفتم و دراز کشیدم..
هر شب بعد از خوابیدن اناهیتا انگار تازه یادِ گلار میفتم..
همون دختری که برای تک تک ثانیه‌های زندگیش برنامه و هدف داشت..
برای صبح تا شب و روز به روزِ هر ماه برنامه مینوشت و گام به گام به طرف پیشرفت حرکت میکرد..
حتی خواب و کتاب خوندن و تایم بیداری اون دختر ساعت مشخص داشت!
ولی حالا چی ... :)
همه چیز شده اناهیتا..
همه کسمم شده اناهیتا..
اگر صداشو نشنوم یا صورتش جلوی چشمام نباشه مدام مضطربم..
شده یه تیکه از وجود من و باباش..
انگار هیچ مَنی یا بهتره بگم هیچ مایی قبل از اناهیتا وجود نداشته و زندگی نکرده!
انگار با تولد ِ اناهیتا ما هم از نو زاده شدیم!
یه مادر سرسخت و احساسی
یه پدر حساس و مهربون و دلسوز
باورم نمیشه که چقدر یه ادم میتونست جای منو توو قلب بنیامین بگیره و پر کنه..
حتی حاضر نیس در حد چند دقیقه از دخترش دل بکَنه.. همه برنامه ها و کاراشو طوری میچینه که ما مجبور نباشیم تنهایی جایی بریم و حتما خودشم باید همراهمون باشه چون بقول خودش صدای اناهیتا مدام توو گوششه :))
البته که کاملاً بهش حق میدم :)
پدرِ یک فرشته بودن این مشکلاتو هم با خودش داره ؛)
خلاصه که معنای زندگیمون خلاصه شده توو یک کلمه
"آناهیتا"
و چقدر خوبه زندگی کردن با چنین معنایی :)
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
درود خانوما
یه موضوعی چند روزه که اذیتم میکنه میخاستم نظر و تجربه شما رو بدونم
الان که هوا گرم شده و بچه‌های ما هم تازه با غلت زدن و چهار دست و پا و نشستن اشنا شدن و مدام توو بیداریاشون در حال بازی و تحرکن
چطوری میشه پوشکشون نکرد؟
اخه واقعا هوا گرمه خیلی اذیت میشن
من جدیدا توو خواب پوشکش نمیکنم یا خیلی شل پوشکشو میبندم چون در کل توو خواب نه جیش میکنه نه پی پی
ولی توو بیداری هم یه تایمایی حس میکنم اذیت میشه
از اون گذشته همه وسایل خونه مثل مبل و فرش و ... خاکستری روشن و سفیدن و زود کثیفی رو نشون میدن..
وقتیم که بازش کنم و پوشک نباشه بهرحال میخواد بازی کنه برای خودش بچرخه توو خونه و ..
بنظرتون چیکار میشه برای راحتیشون انجام داد؟
توو فکرش بودم یه پارچه نخی خوب و نایلون برزنت که برای سرویس اشپزخانه استفاده میشه و الیاف بخرم یه زیرانداز بزرگ براش بدوزم راحت توو خونه ازادش بذارم ولی تجربه ندارم نمیدونم این خوب کار میکنه یا نه
بعدش فکر میکنم اگه بچه هم پیپی کنه خب اون الیاف توش بو میگیره نمیشه شستش
موندم چیکار کنم
شما تجربه و پیشنهادتون چی بوده مامانا؟
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
یادمه یکی از دغدغه‌های بزرگم توو بارداری، برگشتن به اندام پیش از بارداریم بعد از زایمان بود.
من با افزایش وزن ۱۷ کیلویی از ۶۸ کیلو به ۸۵ کیلو در روز زایمانم رسیدم و واقعا از چاق موندن میترسیدم..
به این خاطر که همیشه بخاطر پیاده روی و ورزش و تغذیه درست، اندامم رو فرم بود، اون میزان شکم و پهلو خیلی توو ذوقم میزد ولی خب شک نداشتم که میتونم دوباره همه چیزو درست کنم و به حالت اول برگردونم..
جالبه که بهتون بگم من ده روز بعد از زایمان خود بخود ده کیلو از اضافه وزنمو از دست دادم!
و تا دوماهگی دخترم، ۷ کیلوی باقیمونده رو هم ریختم توو زباله دان تاریخ😁😅
الانم که دخترم نزدیک به ۹ ماهگیه، بنده با وزن ۶۴ کیلو در خدمتتونم :)
میدونی چی میخام بگم؟
میخام بگم هبچ چیز اونقدر که ذهن و فکر ما بزرگ و سخت نشونش میده واقعا بزرگ و عجیب غریب نیس!
باید یاد بگیریم تا چیزی رو تجربه نکردیم در موردش فکرای منفی نکنیم!
مدتهاست که هر شب که اطلاعات و وضعیت روزانه مچ بندمو چک میکنم میبینم بدون هیچ رعایت کردنی بالای ۸۰۰ کالری سوزوندم و حدود ۵۰۰۰ گام توو همین خونه ۹۰ متری با اناهیتا و روزمرگیامون گام برداشتم!
همینطوری پیش برم باید بر خلاف ذهنیت بارداریم، دنبال افزایش وزنم باشم😁😅
خلاصه که اناهیتا نه تنها روح منو جلا داده :)
بلکه اندام و جسم من رو هم داره صیقل میده و حسابی رووفرمم اورده🫠😉
طوری که واقعا از خودم راضیم و برای بارداری بعدی به هیچ وجه نگران اندامم نیستم
البته اینم باید بگم که فکر کنم اون چهار کیلو رو با قلقلک دادنای دخترک از دست دادم ؛)
اخه یکماهی میشه که یاد گرفته صورتشو با هیجان توی شکم و پهلوی من فرو ببره و قهقهه منو دربیاره و خودشم با اون صورت ماه و خوشگلش به روم بخنده🥹
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۹ ماهگی
دیدین چقدر زمان با سرعت داره میگذره؟
انگار همین دیروز بود که با شکم هشت ماهه با قطار راهیِ خونه مامان شدیم و یکماه و نیم بعد با آناهیتای ۱۶ روزه به خونه برگشتیم...
روزای اول مادر شدن خصوصا در مورد بچه اول پر از چالشه..
حالا فکر کن بچه اولت باشه و توو غربتم زندگی کنی و هیچ کمکی هم نداشته باشی..
اون موقعا هر روز بارها و بارها با مادرم و بهترین دوستم تماس میگرفتم تا سوالات مختلف ازشون بپرسم...
بااینکه اناهیتا کلاً ذات ارومی داشت و داره اما اون اوایل واقعا گاهی کم میاوردم...
از سینه‌های پرشیر و زخم سرسینه تا بیخوابی شبانه و نرسیدن به کارای خونه و ...
بازم شکر که بنیامین جون همیشه همراه من و دخترکم بود و هست و هیچوقت بخاطر هیچکس و هیچ چیز ما رو تنها نذاشت و همه جوره معنای یه پدر خوب بودن رو به خانوادش نشون داد :)
همه اون روزا گذشت
حالا دوست من دوباره مادر شده و بچش دو روزشه و با هر پیام و تماسی که با هم داریم، تمام خاطرات اون روزای اول دارن برام تداعی میشن...
آناهیتای منم الان توو هشت ماهگیه و هرروز با کارا و اداهای شیرینش برای من و باباش حسابی دلبری میکنه..
نمیدونم این چه حسیه اما با دیدن نینیِ دوستم دلم دوباره نینی خواست🥲
دلم برای زایمان و اون روزای نینی بودن آناهیتام خیلی تنگ شده...
کاش میشد و میتونستیم زمان رو هم مثل یه فیلم ضبط شده عقب جلو کنیم و از بعضی لحظه‌ها توو زندگیمون بیشتر لذت ببریم..
دریغا که چنین اپشنی روو ساعت دنیا و روزگار وجود نداره و ما فقط میتونیم لحظه حال رو به بهترین شکل زندگی کنیم :)‌

پ.ن:
عکس مربوط به ۱۵ فروردین هست که به همراه بنیامین و آناهیتاجون رفتیم به ارامگاه پدرمون فردوسی بزرگ
ح
مامان مسیحا مامان مسیحا ۹ ماهگی
سلام خانم ها من خیلی خیلی برای بیخوابی مسیحا نگرانم ببینید بعضی روزا خیلی خوبه راحت میخوابه حتی مثلا خواب بعد از ظهرش میشه دو ساعت یا از ساعت ۱۲ شب تا یازده صبح میخوابه نه یکسره حداقل دو تا سه بار بیدار میشه برای شیر دوباره بجز بعد از ظهر ساعت هشت یا نه شب بازم میخوابه نزدیک یک ساعت یا چهل دقیقه ولی بعضی روزا انگار با خواب پدر کشتی داره یعنی وقتی تاب ریلکسیشو که توش میخوابه میبینه میزنه زیر گریه لالایی کی میذارم شروع میکنه جیغ زدن که نخوابه از رو پا خودشو میندازه پایین که نخوابه تو هیچ حالتی که قرار باسه به خواب ختم بشه نمیمونه شدیدا باهوشه تمام چیزهایی که به خواب ختم بشن میشناسه یعنی از راهی یه بار موفق بشی بخوابونیش دفعه بعد نمیمونه تو اون حالت کلا بعضی روزا خیلی راحت تر میشه خوابوندش و خوابش طولانی تر و عمیق تره ولی بعضی روزا اصلا خوابیدن براش میشه غیر ممکن انقدر زمان خوابوندن مقاومت میکنه و گریه میکنه هلاک میشه از زمان شروع دندون در اوردنشم این مشکل شروع شده قبل اون اصلا برای خواب مشکل نداشت خیلی راحت بود خوابیدنش ولی من خیلی نگرانم اونم بخاطر این که برادر زاده همسرم بیش فعاله تقریبا شدید من میگم نکنه این بیخوابی برای این باشه خیلی نگرانم بخدا بعضی روزا انقدر مقاومت میکنه برای خواب که چشماش از بیخوابی قرمز و خماره یکسره ولی اگه پاراکید بخوره و پتو نذاره خیلی خوابش بهتره
مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۸ ماهگی
سلام
اومدم تجربه م رو راجع به خواب دخترم بگم . امیدوارم بتونم در رفع قسمتی از چالش مامانای مثل خودم مفید باشم ؛
( البته در ۷ ماهگی و چند وقت اخیر )
چند وقتی بود که دخترم تو خوابش به مشکل خورده بود و شب ها هر یک ربع ، نیم ساعت ، تا حداکثر یک ساعت از خواب بیدار می شد و تقاضای شیر می کرد .
اومدم از زمان بیداریش رو چک کردم . تایم بیداریش ثبات نداشت و هر زمان که می خواست از خواب بیدار می شد .
در روز ۳ تا چرت داشت که تایم مشخصی نداشت گاهی.
شب ها هم از ساعت ۹/۵ تا ۱۰/۵ می خوابید .
اول اومدم تایم بیداری صبحش رو درست کردم . ساعت ۹ بیداری زمان بیداری شد .
مرحله ی بعدی ۳ تا چرت روزش رو کردم ۲ تا . با تایم های بیشتر
و در آخر دختر من از بدو تولد تخت کنار مادر داشت . من هر بار شیرش میدادم و میذاشتمش تو تخت . همین انتقالش به تخت خودش و تکون دادنش باعث می شد که از خواب عمیق خارج بشه ؛ چون نسبت به قبل هوشیارتر شده .
تخت کنار مادر رو چند شبی از اتاقمون خارج کردم (و بعد که جواب گرفتم تخت رو فروختم) و دخترم رو روی زمین کنار تخت خودمون خوابوندم (با حفاظت و مراقبت)
شب ها بیدار که می شد می رفتم کنارش دراز می کشیدم ، بدون اینکه زیاد تکونش بدم بهش شیر می دادم و بعد می رفت سر جای خودم می خوابیدم .
به شکل معجزه آسایی خواب شبش بهتر شد .
این کارها به من جواب داد . (البته به لطف و نگاه و هدایت خدا و فقط برای امروز و این لحظه )
شما هم اگه تجربه ای دارید بگید که به همه مون کمک بشه 😊🙏