به وقت ۱۸ سالگی تو شهرزادم❤️
چقدر زود گذشت...
انگار همین دیروز بود که دستای کوچیکت رو گرفتی دور اون پرتقال،
با اون چشم‌های براق و کنجکاوت که دنیا رو تازه کشف می‌کردن...
نفس‌هام تو لحظه‌هایی که نگاهت می‌کردم، گرم‌تر بودن.
تو هنوز نمی‌دونستی پرتقال چه طعمی داره،
ولی من اون لحظه، طعم خوشبختی رو با تمام وجود چشیدم.
بزرگ شدی دختر نازنینم...
حالا توی این عکسِ جدید،
دیگه اون کوچولوی پرتقال‌به‌دست نیستی.
شدی یه دختر زیبا، آروم، خانوم…
با نگاهی که هزار تا قصه توش خوابیده
و لبخندی که هنوز همون مهر بچگی‌تو داره،
فقط بزرگ‌تر، پخته‌تر، قشنگ‌تر...
عزیزترینم، توی این دو تا عکس،
من تمام سال‌های مادری رو می‌بینم.
خواب‌هایی که نصفه بیدار موندم،
دل‌نگرانی‌هایی که هیچ‌کس نفهمید،
و عشق بی‌قید و شرطی که هر لحظه با نگاهت بیشتر شد.
تو، روشنایی دنیای منی...
از همون روزی که به دنیا اومدی،
نور افتاد توی قلبم،
و هر روز که بزرگ‌تر شدی، من بیشتر بهت افتخار کردم.
تو شدی امیدم، دلیل لبخندم،
و یه فرشته‌ که از آسمون اومد تا زندگی منو قشنگ کنه.
هر بار که بهت نگاه می‌کنم،
با خودم می‌گم:
خدایا شکرت که دخترم، دوست، هم‌نفسم، امید فردام شد...
شهرزاد جانم،
همیشه بدرخشی دخترم
همیشه پرتقال شیرین زندگی من بمون...

تصویر
۶ پاسخ

خدا نگهش داره برات. واقعا هم زیباست❤️

وای دل آدم یه حالی میشه
من عکس خانوادگی مونو دادم جی پی تی خیلی به واقعیت نزدیک شد واقعا بغضم گرفت وقتی آینده رو از الان دیدم
همون خدا یه چیزی میدونست که آینده رو از دید انسان پنهان کرد

عزیرم عکس بچه های منم درست میکنی

چرا همرو یشکل درست میکنه

ای جانم 😍😍😍
این دلنوشته های قشنگ رو خودت مینویسی؟

تا ۱۸ سالگی بچه ها چه شود..من پیش بینی فردا هم نمیکنم به اینکه شاید تااون سالها خیلی جیزا از دست داده باشم ناراحتم میکنه..سالم باشه گل دخترت

سوال های مرتبط

مامان آقا مسیحا مامان آقا مسیحا ۲ سالگی
پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم
، همه لبخند هایی که نزدم
.تو نیامدی که اینها را ببینی
 تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد
 بی هیچ اخم تلخی.
آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند
از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند
،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی
.پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی
 قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد
،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم
فراموش کنم و از یاد ببرم که فراموش کرده ام تا شیرین بمانم
.قول و قرارهایم یادم رفت دست کم گاهی فراموش کردم.
من شایسته تو نبودم
این روزها مدام به ذهنم میرسد و در ذهنم تکرار میشود پسرم مادر خوبی ندارد.
تمام آرزوی من برای تو یک شادی بی دلیل و بی انتهاست
بزرگ که شوی میفهمی یک شادی بی دلیل و بی انتها یعنی چه.
مادرت را ببخش و یادت باشد من حاضرم جانم را برایت بدهم و این یک لاف بیهوده نیست
این را گفتم تا بدانی تا چه اندازه در دنیای من برایم عزیز و مهم هستی
مسیحای من ، مادرت رو ببخش
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام مامانا

اگر جایی میرید مهمونی، پارک و … بچه بزرگتر از فرزند خودتون هست خیلی

حواستونو جمعشون کنید چون بچه بزرگتر خیلی چیزا میدونه که فرزند شما نمیدونه

مخصوصا اگر فکر میکنید تربیتش یا حرف زدنش به فاز شما نمیخوره

مثلا ما رفتیم مهمونی خونواده‌ای بودن که دو فرزند داشتن و بچه اول بخاطر شرایط

کم توجهی مدام بچه دوم رو اذیت میکرد، طوری که ضرباتش ادامه دار بود

حتی به طور مخفیانه و از صدای گریه بچه دوم میفهمیدیم اذیت شده

و داشت به بچه منم آسیب میزد که منو پدرش وارد جریان شدیم

اول به آرمی و منطقی و اینکه مدام بگیم با فاصله از هم بازی کنید

و بازیهای مختلف رو پیشنهاد بدیم

اما دیگه دردهای ضربات زیاد شد که من بهش گفتم هیچکس اجازه نداره دست به

کسی بزنه

مامان و باباش ناراحت شدن 😳😳

اما ما و فرزند ما قرار نیست تاوان تربیت دیگران رو

بدیم و از اون ۴ ساعتی که همو دیدیم تا آخرین لحظه حواسمون به پسرمون بود

وقتی برگشتیم خونه پسرم عروسکشو که خیلی دوست داره بغل میکردو بازی میکرد

بعد شروع به گاز گرفتن یا چلوندنش کرد

بعد که آرومتر شد من با تغییر صدا از طرف عروسکش بهش گفتم ناراحت شدم

و کارشو دوست ندارم و دلم میخواد باهام بازیهای… انجام بده

که پسرم اومد بغلش کرد بوسش کرد و گفت من نمیخوام ناراحت باشی

من فکر کردم بازی هست چون فلانی با نی‌نیشون این بازی رو می‌کرد…

اون خونواده مدام به بچه اولشون میگفتن حواست نبود… یا برای بچه دوم

و اطرافیان میگفتن حواسش نبوده

اینجوری میشه که بچه در مقابل کارش مسئولیت پذیر نمیشه و راه

دروغ گفتنو یاد میگیره

کلا خیلی حواستون جمع بچه‌اتون بکنید چون رفتار بقیه مثل ویروس سرایت میکنه

😍😍✌🏼✌🏼
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
یه دورهمی دعوت بودم

از وقتی رسیدم چندتا از مامان‌ها مدام میگفتن بچه‌اشون این میوه رو نمیخوره اون میوه رو نمیخوره
وااای غذا فلان چیزه الان بچه‌ام غذا هم نمیخوره
همه‌اش نخور نخور بود
و بچه‌ها هم کنار مادراشون با بچه‌های دیگه بازی میکردن و همه صحبتها رو میشنیدن

من برای پسرم میوه پوست گرفتم مثله بقیه‌اشون
و باز میگفتن ااااا راد این میوه رو دوست داره اون میوه رو چی؟!
این جملات هی بصورت طوطی وار تکرار میشد

تا سیب رو دادم دست راد،اون یکی دستشو آورد و یه سیب دیگه برداشت و داد به دوستش که داشتن بازی میکردن

مامانه با تعجب گفت به حضرت عباس تو خونه لب به سیب نمیزنه

گفتم باید بگیم سیب خیلی خوشمزه است، بعضی سیب‌ها پوستشون زردن بعضی سیب‌ها قرمز و بعضی سیب‌ها سبز
امروز میخوای برات سیب حلقه‌ای برش بزنم
امروز به نظرت مثل ماه برش بزنم چه طعمی میشه…

و اینکه فکر نکن اینی که من گفتم کلمه جادوییه با یکبار گفتن بچه جادو میشه نه عزیزم روزی هزار بار باید تکرار کنی

گفتم محیط رو باید مثل بازی کنی براش

❌اینکه رو منبر بری بگی اینو نمیخوره اونو نمیخوره که درست نیست خب بچه داره میشنوه و هر چی تو بگی انجام میده حتی برای جلب توجه بیشتر❌


گفتم هممون حق داریم

اما وقتی نقطه ضعفتو بفهمن دیگه کارت تمومه

من دلم نمیخواد هیچکس نقطه ضعفمو بفهمه،پس برای همین بچه‌ام هم جزوه همون هیچکسه پس آتو دستش نمیدم
میگم با اینکه این چند وقت رد دادم و اساسی بهم ریخته‌ام

🤦🏻‍♀️اما اگر نتونم در مقابل اون مشکل کاری کنم
نمیام اخلاقیات منفیشو جلوی کسی بگم
یا بهش دائم تذکر بدم
سعی میکنم اون محیط رو ترک کنم هر چند سخته برام بعضی وقتا طوری میشه از درد دندونام میفهمم کلی وقت داشتم دندونامو روی هم فشار میدادم🤦🏻‍♀️