۴ پاسخ

انشالله شما هم میری واقعا آرامش خاصی داره من که میرم اونجا انگار تمام غم و غصه هام فراموش میشه فقط برا خودم هستم وقتی برمی‌گردم شهر دوباره شروع میشه

واقعا من که ماهی دو سه روز روستامون میرم یعنی کلا مغزم به آرامش میرسه به دور از اینترنت و تلویزیون فقط برا خودتی و خانوادت وقت می‌زاری

عزیزم روستا هم روستا های قدیم من تو روستام پر از امکانات و یه خونه شیک و باکلاس و یه زندگی اروم حتی یه جوجه ندارم
خوبیش اینه هر روزش با اب هوای دل انگیر و طبیعت فوقولاده میگذره
بری بیرونو کباب کنی تو طبیعت و چای اتیشی اوففف

خیالت میرسه اصلاااا زندگی نداری نمتونی لذت ببری شبها از خستگی خواب نمیری
از کار زیادی مریض میشی اصلااا این ارزو نکن

سوال های مرتبط

مامان امیر عباس مامان امیر عباس ۱ سالگی
بچه ها بیاین یه خاطره بامزه از بابام و بچگی های خودم بگم الان بایکی از مامانا صحبت می‌کردم یادم افتاد



من تک دختر بودم بین یه عالمه دای و عمو و پسر خاله ، پسر عمو و پسر عمه🥲

بعد این سه تا پسر منو اذیت میکردن مثلا چ طوری بازی های میکردن ک من نمیتونستم باهاشون برم روی دیوار و در و اینا منم گریه میکردم ک اینا منو اذیت میکنن 🤕

بابام ب مامان باباهاشون گفت حواستون ب بچه هاتون باشه یا خودتون ادبشون کنید ک ب دختر من کاری نداشته باشن ،یا من ادبشون میکنم 😠
یادمه اونام سپردن ب بابام ک خودت ادبشون کن😑
حالا بابام چی کار کنه خوبه؟؟👀😬

یه روز هر سه تاشون که حدودا ۶ سالشون بود سوار موتور کرد برد توی بیابون و کوه ولشون کرد خودش امد 🤣😂

اونام بعد دوساعت پیاده برگشتن خونه و آدم شدن برای همیشه و دیگه هیچ وقت منو. اذیت نکردن🤣🫢😬
نه من بلکه هیچ دختری رو توی خانواده و فامیل👀😅😆
میخوام اینو بگم که اگر دختر دارید حتما هر روز روزی هزار بار ب همسراتون یادآوری کنید که قهرمان زندگی دخترشون باشن😍♥️
《اگه یه دختر با اعتماد به نفس ، قوی ، و خودباور و با عزت نفس میخوای از بچگی باید شروع بشهه و همش توسط عشق پدر دختری که خیلی خیلیییییییییییییی نابه به وجود میاد 》🪽🤍
مامان دلوین و تو دلی مامان دلوین و تو دلی ۲ سالگی
مامانا تا حالا بچتونو تو این سن خونه تنها گذاشتین؟؟؟
من یه هفته پیش برا دلوین لباس سفارش داده بودم رسید بعد چون خونمون طبقه چهارمه و آسانسور نداریم سخت بود دلوین با خودم ببرم از یه طرفم پستچیه خیلی بد اخلاقه اصلا صبر نداره تو همین فاصله ک من آماده بشم ده بار زنک میزنه چیشد خانوم نیومدی؟
بعد منم از قبل دلوین و آماده کرده بودم بهش گفتم مامان لباسات رسیده من برم از اقا بگیرم زود میام دلوینم گف (باش آبس) ینی باشه خدافز موقع خدافظی هم به هم دیگ مشت میزنیم ... مشت هم زدیم و من رفتم اومدم ... دیدم دلوین همونحایی ک نشسته بود تکون نخورده بود تا من بیام بعد ک اومدم انقد خوشحال بود می‌گفت اخ جون لباسم 🥹🥹
حالا امروز دوباره امتحان کردم بهش گفتم برم مغازه برات پوشک بخرم بیام گف باشه آبس دوباره مشت زد
ولی گفت بستنی بخر گفتم باشه عشقم میخرم برات زود هم میام ‌.... گوشیمو گذاشتم رو فیلم ک ازش فیلم بگیرم .. رفت و آمدم کلا ۸ دقیقه شد انقد دوییدم ... بعد اومدم فیلمو دیدم دیدم نشسته دمه در تا من بیام هر از گاهی هم میگف مامان اومد .. بعد به عروسکش میگف دیدی اومد 😭😭من مرررررددددددم براش😍
بعد یجا چاقوی اسباب بازیشو گم کرده بود میگف (چاگو دوداس) ینی چاقو کجاس😂
مامان بیا جوجولو کن 😭😍😂
ینی مامان بیا با چاقو با هم کوچولو کنیم
بعد ک من اومدم از دیدن من ذوق نکرد از بستنی ذوق کرد و بغلمم نیومد از ذوق بدو بدو میکرد 😂
اینم از اولین تجربه تنها گذاشتن دلوین
البته نمیدونم کار درستی کردم یا نه اما مجبور بودم و همکاری دلوین هم واقعا خیلی خوب بود
حس میکنم اضطراب جداییش بعد از ۱۸ ماهگی کلا تموم شده .. چون دقیقا بعد از ۱۸ ماهگی کلا بدون من بازی میکنه یا بدونه من خونه عموش و پیش باباش میمونه
مامان یسنا مامان یسنا ۱ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد