۱۱ پاسخ

پسر منم چون باباش تو خونه همیشه مثل چوب خشکه همش با من بازی میکنه ووقتایی که دیگه خیلی به باباش گیر میده وخدا لعنت باباش کنه حتی یه کلمه حرف جوابش نمیده میاد منو میزنه ومنم میفهمم از درد دلش این کارو میکنه هیچی بهش نمیگم

نه عزیزم چون ب زور گریه خابیده خاب با کیفیتی نداشته همبن

وقتی میبینی عصبی و پرخاشگر میشه ببرش بیرون حتی یه کاوش ساده براش درست کن .بکنش تو حمام آب بازی کنه . خانه بازی چیزی ببرش تخلیه بشه
بچه هام زجر می‌کشند که مجبورند تو یه چهار دیواری بمونند

ای دیونه ...این چ حرف بی خودی بود زدی
دیگه نگی
خیلی کار بدی کردی
امید وارم عذاب وجدان بگیری و دیگه نگی ،چون از لحاظ روان شناسی واقعا حرف بدیه

عزیزم به سلامتی لیزیک کردین . شما کجا رفتین عمل کردین
منم دوشنیه بود عمل کردم چشم هامو تهران رفتمـ
من خداروشکر دخترم ارومه و کاری نداره و عینک افتابی هم میزنم میگه بزن برقا چشمتو اذیت نکنه..

این گودزیلاهای ۱۴۰۰از چیزی نمیترسن

کاری به حرفت ندارم اماتاجاییکه یادم میادمیگن خانم ماه نه اقا

سپیده واتساپ پیام بهم بده الان

وای ک منم امروز خیلی دعواش کردم سعی میکنم دعواش نکنم ولی امروز سره پی پی نکردنش کشته منوبعد چندین ماه هنوز باید به ساعت بشینم قصه بگم تا بکنه این ب درک الان سه روزه نکرده روزی دوساعت دقیق منو نشونده جلو دستشویی ب خودش زحمت نمی‌ده بکنه میگه حوصله ندارم

امان از کار بچه ها و خستگی و اذیت شدن مادرا
منم دیشب همین اتفاق برام افتاد
ب پسرم گفتم مریض میشم اینجوری( نمیذاره بخوابیم) میرم دکتر ، دکتر میگه بمون اینجا سرم بزن
بغض کرد و چرا و این حرفا بعد گفت بابام پیش من میمونه گفتم آره
خیلی شیک گفت باشه🫤

بخودت حس عذاب وجدان نده ولي ميگن در كل اين حرفا براي بچه ها خيلي سخته نگين بهتره آدم عصباني ميشه رد ميده ديگه

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۳ سالگی
سلام مامانهای مهربون لطفا هرکسی تجربه داره بیاد منو راهنمایی کنه
پسرم 3.5 سالشه دخترم 3 ماه خیلی بد قلقه همش در حال گریه هست و با کوچک‌ترین صدا بیدار میشه
پسرم هم من سعی میکنم باهاش وقت بگذرونم نقاشی کنم آب بازی کنم ولی واقعا کشش ندارم دیگه کارهای خونه غذا درست کردن رسیدگی به بچه بی‌خوابی شبانه
از یه طرف هم پسرم خیلی به ابجیش گیر میده با اینکه من اصلا عکس‌العمل نشون نمیدم ولی تا میبنه خوابه سریع می‌ره بالا سرش خم میشه توی صورتش جیغ میزنه دخترمم از ترس شروع میکنه گریه کردن یا تا میبینه خوابهای صداش میزنه میگه باید بیدار شه
توی خونه همش بهم چسبیده دستشویی میرم بدو میاد پشت در
دیشب موقع خواب خیلی گریه میکرد که تنهام نزار میدونم ترس از دست دادنم رو داره ولی نمیدونم باید چیکار کنم واقعا کم آوردم باباشون هم تمام شیفت سرکاره مجبوره اضافه کار بیاسته تا بتونیم جوری که بچه ها میخوان زندگی کنیم ولی خودمم دیگه کشش ندارم آرزو یه خواب راحت دارم خواهر شوهرم وقتی باشه پسر بزرگه رو نگه میداره میبره پیش خودش وی دلم میخواد یکی دخترم رو بگیره پسرم رو ببرم پارک ببرم فروشگاه