۶ پاسخ

بمیرم الهی، بچه ها به همدردی احتیاج دارن، لابد از یه چیزی ناراحت بوده که آب اوردی گریه کرده.
من تو این مواقع حتما بغلش میکنم و میپرسم چی ناراحتش کرده، اگه باز گریه کنه همینطور بغلش میکنم و بهش میگم هر وقت آروم تر شدی به مامان بگو از چی ناراحتی.
من خیلی دلم برا بچه ها میسوزه

نزدم تا حالا ایشالا که هیچوقت پیش نیاد و بتونیم خودمون کنترل کنیم من الان یه روز مثلا کار دارم نمیتونم باهاش بازی کنم عذاب وجدان دارم

منم نزدم ولی شاید سرش داد بزنم تازگی‌ها یکم بهتر شده دیگه از نمیزنه

این چند روز آره رها به شدت بداخلاق شده گرشا زیادی شیطون شده یه بار زدمش نمیدونم شاید هم دو بار غذاب وجدان هم نگرفتم چون کلا مغزم رد داده بود تو اون لحظه بی نهایت اذیت میکنن، اونی که میگه نزدم شاید یه بچه داره منم تا وقتی رها تنها بود حتی صدام بلند نمیشد اما دو تا یا چند تا رو تنها کنترل کردن سخته دیگه یه جایی کم میاری مگه مغز آدم چیه

چرا بچها اینجوری ان

🫩🤕🤕🤕چقدر آشنا بود برام حرکتت واقعا تو اعصابم میان زیر گوشم ادم جیغ می کشن و گریه می کنن من پارسال اینجوری کرد زدمش دیگه قول دادم نزنم الان هر وقت این کارو می کنه خودمو میزنم😂اونم مات نگام می کنه

سوال های مرتبط

مامان آراد 🫀🧒 مامان آراد 🫀🧒 ۳ سالگی
میدونید بچه هام چندساله هستن دیگه. امروز هم مثل هرروز بردمشون پارک ، البته با اعمال شاقه🥲 رسیدیم پارک پسرم گفت جیش دارم. شومبول به دست میگفت داره جیشم میریزه. دیگه کلی گشتم یه کوچه خلوت پیدا کردم. طفلی بچم چقدددرم جیش داشت.
اومدیم باز گفت وای پی پی دارم داره میریزه.😐 دخترمم از اونطرف گریه گریه ک میخوام تاب بازی کنم. پیادش کردم بردمشون فروشگاه جانبو بغل پارک. با کلی عذرخواهی گفتم سرویس بهداشتی دارید؟ پسرم دلیپجه گرفته. گفت اره برو اون ته فروشگاه هست.
خلاصه رفتیم کارشو انجام داد بچم.
اومدیم
دخترم رفت تاب بازی. پسرم گیر داد من هولش بدم. یهو اومد از وسط تاپ بیاد جلو ک از جلو هولش بده، تاب بغلی محکم خورد تو سرش افتاد زمین😥 پریدم تاب رو محکم گرفتم ک دوباره نخوره تو سر پسرم😥 انقدر بچم گریه کرد ک خدا میدونه. دست و روشو شستم سرشو ماساژ دادم خوراکی دادم بغلش کردم تا اروم شد. و اینم درنظر داشته باشید ک دخترم همزمان گریه میکرد ک بریم تاب بازی😐🥲

و هرروز همین داستانارو داریم
و باز فردا تیپ میزنیم شاد و خندان میریم پارک
له و داغان برمیگردیم خونه🙂
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
پسرم این روزا دیوونم کرده. از سه سالگی به مرور شروع کرد به لجبازی و حرف گوش ندادن هی سعی کردم با بازی درستش کنم ولی الان دیگه به اوج رسونده چند روز سر هرچیز بیخودی گریه و شیون راه میندازه. واقعا میگم بیخودی ها. امروز من رفتم حموم یهو بعد دو دقیقه دیدم خودشو میکوبه به در جیییغ و داد سکته کردم میگم چی شده میگه استیکرم رفته لایه مبل درنمیاد یعنی یه جور زار میزد من گفتم یه بلایی سرش اومده گفتم برو از حموم میام درش میارم من کلا حمام یک ربع هم نمیشه کل تایمو این داشت زار میزد جیغ میزد تا من بیام. اومدم بیرون تو مرز انفجار بودم آنقدر جیغ زدم حس کردم دارم سکته میکنم
مثلاً الان میگم پاشو بریم نون بگیریم برو دستشویی. یهو گیییر که رو لگن توالتم بشینم منم گفتم کثیفه باید بشورمش دفعه بعد بشین روش خیلی دیر به دیر استفاده می‌کنه ازش کلا. وووااای تا لباس تنش کنم تمام مدت غر میزد که بکنم. در حالیکه قبلاً تا میگفتم کثیفه قبول میکرد و اوکی بود. تمام روز سر همین موضوعات بیخودی جیغ و گریه دارم احساس میکنم دیگه دارم روانی میشم شب که میشه موقع خواب فقط دلم میخواد بخوابه سرم ساکت شه. ظهر واقعا داشتم سکته میکردم از دستش