۱۴ پاسخ

من جات بودم نمیرفتم اصلا ازشون دور شو .خانواده منم تقریبا همچین چیزین یکم کمتر کمتر میرم

دو راه دادی یا کلا خودتو بزنی به بیخیالی و هرکی هرچی گفت با شوخی جواب بدی و کار خودت رو بکنی و همه جا برو حتی اگه بهت نگفتن اینجوری شاید دیگران اذیت بشن ولی خودت راحتی و دومین راه قهر و تنهایی بودن هست اینجور همه راحتن خودت تو سختی و حتی اگه اعتراض کنی میگن خودت نیومدی پس بنظرم بهترین راه اوله...دنیا دو روزه مادرت مگه قراره چقدر زنده باشه؟پس بیخیال حرفاشون برو و کیف کن و خیلی وقتا از نظر اونا فکرکن شاید حق دادی بهشون..من ده ساله مادر ندارم و خواهرم ندارم و خیلی تنهام و میگم کاش فقط داشتم...

خوب برو با چند تا هم سن شرایط خودت بچه دار دوست بشو و رفت آمد کن بی خیال خانواده. به بچه ات آسیب روحی میزنن جا اینکه دلت باز بشه بدتر حالت خراب میشه. با فک فامیلی که بچه داره رفت آمد کن

شما که تو تایپک قبلیت میگفتی با آبجیتم همین رفتارو داره

تک تک جملاتتون درک می کنم😔😔😔😔

منم مثل توام.... انگار اضافه ام براشون..... چند ماه یبار میرم.... الان شوهرم کلا تعطیلات رو خونه بود... گفت بریم عید دیدنی خونه پدرت... گفتم نمیخام.... اونا وقتی منو نمیخان.. برا چی برم خودمو تورو بی ارزش کنم... متنفرم ازشون... هیچوقت برام ارزش قائل نشدن... تو تاپیک هام هست

نرو ..

آخ نگو نگو منم مامانم همینطوریه...
بخدا دوسال پیش خونشون رفتم از خونشون بی رودربایسی برداشت از خونش با بچه هام سر ظهر بیرونم کرد.
کفت برو دیگه اینجا هیچوقت نیا..
بعدم برداشت اینقددددددددرررر نفرینم کرد...
فقط فقط بخاطر خواهرم...
دیگه از اونروز بهم حتی یه زنگ نزده..
عیدم خونش نرفتم..
هرروز خواهرم شب تا صبح،
یا صبح تا شب، اونجا هستن با بچه هاش.
ببینی چقدر بچه های اونو نگا میدارن.
تا آجیم به کاراش برسه.
ولی بزا من حتی تو زاجیم،که بچم دنیا اومد هم نیومدخونم که ازم مراقبت کنه.
که بخیه هام بعد یکماه باز شد..

سلام عزیزم.درسته خونه‌ی پدرته اما جایی که به آدم بی احترامی بشه همون بهتر که آدم نره وقتی این همه فرق میزارن نرو بزار اونا دلتنگت بشن من خودم به شخصه هیچ جا نمیرن اگه برم در حد یکی ،دوساعت چونکه بیشتر بمونم آدم بی ارزش میشه .

منم بخاطر اینکه خوششون نمیاد نمیرم

بخاطر همین بی کسی دوست ندارم بچه دوم بیارم چون خیلی دست تنهام

سلام عزیزم، منم خونه پدرم 10 دقیقه با ما فاصله داره وقتی میریم هم خوبه احتراممون رو دارن، منتها 2 تا داداشام هفته ای چند بار میرن اونجا اصلا به من نمیگن توام بیا، این ماه رمضون ما 2 تا افطار رفتیم اونجا
ولی هر بار زنگ زدم بابام گفت دیشب بچه ها اینجا بودن
یعنی 2 تایی باهم هماهنگ میکنن میرن و به من نمیگن
حتی تبریک نوروز هم نگفتن بهم، انقدر دلم گرفته ازشون که دیگه دوست ندارم خونه بابامم برم 😒😒

چقدر بد
😶🫥

مگه خواهرات بچه ندارن

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۳ سالگی
سلام مامانهای مهربون لطفا هرکسی تجربه داره بیاد منو راهنمایی کنه
پسرم 3.5 سالشه دخترم 3 ماه خیلی بد قلقه همش در حال گریه هست و با کوچک‌ترین صدا بیدار میشه
پسرم هم من سعی میکنم باهاش وقت بگذرونم نقاشی کنم آب بازی کنم ولی واقعا کشش ندارم دیگه کارهای خونه غذا درست کردن رسیدگی به بچه بی‌خوابی شبانه
از یه طرف هم پسرم خیلی به ابجیش گیر میده با اینکه من اصلا عکس‌العمل نشون نمیدم ولی تا میبنه خوابه سریع می‌ره بالا سرش خم میشه توی صورتش جیغ میزنه دخترمم از ترس شروع میکنه گریه کردن یا تا میبینه خوابهای صداش میزنه میگه باید بیدار شه
توی خونه همش بهم چسبیده دستشویی میرم بدو میاد پشت در
دیشب موقع خواب خیلی گریه میکرد که تنهام نزار میدونم ترس از دست دادنم رو داره ولی نمیدونم باید چیکار کنم واقعا کم آوردم باباشون هم تمام شیفت سرکاره مجبوره اضافه کار بیاسته تا بتونیم جوری که بچه ها میخوان زندگی کنیم ولی خودمم دیگه کشش ندارم آرزو یه خواب راحت دارم خواهر شوهرم وقتی باشه پسر بزرگه رو نگه میداره میبره پیش خودش وی دلم میخواد یکی دخترم رو بگیره پسرم رو ببرم پارک ببرم فروشگاه