واقعا برام سواله من خودم مادرم و بخودم این اجازه رو نمیدم که خیچوقت به کسی که مادره بگم بچت چرا فلانه بچت چقد ریزه ولی یسریا خیلی بیشورن انگار حرف نزنن لالن خداییش درک نمیکنم
نمونش النا ۸ ماهه بود یه خانمه که بچش دوماهش بود مارو دید گفت بچت چن وقته چقد ریزه خا تو بچت غول این چه حرفیه یا چن وقت پیش النا مریض شد بردم دکتر یه خانمه بچش ۷ ماهه بود گفت بچت چن وقت گفتم ۱۶ ماه گفت زیاد ریز نیست یه نگاه به بچه تو بغلش کردم که ماشالا النای من ۷ ماهگیش خیلی درشت تراز این بود بعد گفتم دخترا همینن کلا ریز جسته ان واقعا چی فکر میکنن پیش خودشون؟ تا مدتا این حرفا تو ذهنم میمونه غصه میخورم که شماها مادرید چرا این سوالو از یه مادر نیپرسید که ناراحتش کنید چقدر بدذاتین اخه چه هدفی دارید اخه وای ایمسری میخوام هرکی اینجوری گفت بگم مثلا ذهنیتت از بچه فلان ماهه چیه یا منظورت از این سوال چیه؟ اخه النا قدو وزنش نرماله نه کمه نه زیاد

۱۸ پاسخ

دقیقا به منم زیاد میگن
اهمیت نده عزیزم
من فقط برام مهمه ک دخترم سالمه
والا پسرداییم دقیق یک سالشه همه میگفتن چقدر نازه چقد تپله و فلان
ولی الان اضافه وزن داره
مادرش به حسرت میمونه به بچش درست غذا بده
دکترش گفته غذا خیلی کم بده...
همیشه میگم خدارو شکر ک بچم تپل نبود

دقیقامن بعدش افسردگی میگیرم هم ب بچه سخت میگیرم هم خودم

من خیلی وقته این حرفا ب ی ورمه

دقیقا رفته بودیم یه مغازه ای خانومه گف دخترت چن وقتشه؟ گفتم ۱سال و ۲ماه
گف اصلا بهش نمیاد خیلی ریزه نه؟؟
گفتم دخترم خیلی هم خوبه نصفش زیر زمینه خیلی هم عزیزه
اظهار نظرهای بیخود همیشه هست من تنها کسایی که درمورد دخترم چیزی بگن ناراحت میشم خونواده خودم و خونواده شوهرمه.
خونواده خودمو خودم جوابشونو میدم
خونواده شوهرمم بهش میگم تا خودش جوابشونو میده

کلا به قول خودت بیشعورن. چون تو مغزشون اراجیف قدیمی ها پر شده که بچه اگر تپل نباشه پس ریزه پس مشکل داره آخه عقب مونده مهم طبق نمودار بودنه که ماشالا دخترت همه چیزش نرماله پس توجه نکن حرصم نخور

دقیقا به منم‌هی میگن میخام‌بشینم‌ گریه کنم

به نظرم نباید انقدر حساس باشید اینجوری میگن تا بحث و گفتگو شروع بشه یا اگه بچه ریزه میخوان راهکاری بدن یا اگه درشت تر یچه خودشون میخوان بدونن کار خاصی کردین
اینکه ریز و درشتی بچه به کسی ربطی نداره شکی نیست
ولی حالا خیلی هم سخت نگیرید واقعا چیز مهمی نیست که بخاطرش حرص بخورید و افسرده بشید

خب خواهر جواب بده یه بار یکی به من گفت چقد ریزه گفتم الان دختر ریزنقش باشه بیشتر مورد پسنده من خودم هیکلیم ولی خب دخترم ریز نقشه یه سری یکی دیگه گفت گفتم ببخشید بچه های شما نکه هرکول بودن والا به شماچه

وای دقیقا... چند وقت پیشم من نیکی رو بردم براش لباس بخرم فروشنده هه دوبار گفت مثل ۷، ۸ ماهه ها میمونه‌... از اون روز وسواس گرفتم... استرس گرفتم

عزیزم بیخیال حرفای مردم اونا بلد نیستن حرف بزنن

من چندروز پیش رفتیم خونه پدر بزرگ شوهرم عمه شوهرم دید دخترم پوشک داره گفت چرا از صبح تا حالا پوشکش کردی گناه داره گفتمش اشکال نداره میرم خونه بازش میکنم امشبم میزارم استراحت کنه تا صبح گفت ن پوشکشو دربیار گفتمش ن الان اینجاییم جیش میکنه گفت بزار جیش کنه اصلا بیارینش من بازش کنم بش گفتم بازش نکن من مادرشم میدونم کی بازش کنم
بعد اومد دم گوشم گفت نزار بچت چرکو بمونه حالا خود تو میتونی پوشکو تحمل کنی اینقدر اعصابم خورد شد ک حد نداشت

ببینین دوستان، حالا یه سری افراد، مخصوصا نزدیکان مون اگه میگن چرا بچه لاغره، یا لاغر شده، کلا نمیخوان حرص مون دربیارن یا فضولی کنن، شاید میخوان راه حلی بدن، شاید نظر خوبی برای اشتها یا وزن گیری دارن میخوان بگن.

ما یه فامیل حسود داریم تا من حامله شدم اونم زرتی حامله شد بچه اون پسره و ژنتیکی چاقن و بچش به شدت بخوره ده بارم غذا بدی میخوره من اوایل عذاب میکشیدم چون دخترم هیچی به جز شیر نمی‌خورد الان پسرش به زور چهاردست و پا میره انقد سنگینه بردتش دکتر دکتر گفته باید رژیم بگیره مامانه الان غصه میخوره میگه جز شیر هیچی نمیدم بهش اما همه ازم میپرسن چجوری یه بچه رسیدی
در کل لاغری هزار برابر بهتر از چاقیه که همش مریضیه

یه بار یه بیشوری بچمو دید اون موقعه لیام پنج ماهش بود گفت انگار بچه دوماهس خیلی ضعیفه هنوز بچه من زودرس بود همه بهم تیکه مینداختن بچت زودرس از همه چی عقب میمونه زبون باز نمیکنه راه نمیره کلی چرت پرت الان بچم۱۶ماهشه از ده ماهگی اسم هممونو میگفت ۱۲ماهگی راه رفت الانم ۶۰ کلمه میگه جمله بندی میکنه باورت میشه اونایی ک میگفتن بچت از همه چی عقب میمونه الان فقط هرجا برن تعریف بچمو میکنن خودشونم تعجب کردن خدا ذلیلشون کنه چقد بخاطر حرفاشون گریه میکردم هیچ وقت نمیبخشمشون

جاری من خیلی آدم خوبیه
ولی دوسه بار شده میبینمش میگه ارمیا چقدر لاغر شده
خودش بچه سومش نزدیک ۶ ماهشه ماشاءلله تپلیه
اونم تا این حرفو میزنه مادرشوهرم انگار منتظر باشه ادامه حرف رو میگیره که آره بچه چرا لاغر شده
دوسه بار تو دهنم بود بگم شماها ۳ تا ۴ تا بچه بزرگ کردین نمیدونید بچه به حرکت میوفته وزن گرفتنش سخته دیگه

واقعا شعور ندارن نمیفهمن همه که مث هم نیستن مگه همه اونایک الان بزرگ هستن ۲۰ ساله ها هم وزنن یا.... من اوایل زایمان که دخترم بستری بود برای زردی یه بار یه پرستاره یه بارم یه دکتر که مثلا خیر سرش دکتره درس خوندس یه حرفی زد که تا چند روز گریه میکردم تجربه نداشتم فک میکردم بچم همونطوری میمونه اونام بیتشر ته دل آدمو خالی میکردن ولی اینو بدون هیچی همینطوری نمیمونه نه ظاهر نه قیافه نه اندام

ای بابا از این آدما همجا هس اصلا فکر نمیکنن فقط زر میزنن
پسر خالم ۳ ماه از پسرمن بزرگتره بعد پسر خالم یکسالگی دیگ قشنگ و روان راه میرف
ولی پسر من نه
بعد خالم جلو یعالمه آدم گفت چرا پسرت راه نمیره؟ اصلا تلاش میکنه یا ن؟ واقعااا چن قدمم حتی برنمیداره!؟
خدازوشکز پسر من ۱۴ ماهگی یهو بدون هیج مقدمه ای راه افتاد حالا پسر خودش ۲۰ ماهشه حتی یک کلمه هم نمیگه فقط آوا های بی معنا ولی پسرمن از ۱۰ ماهگی کلمه میگه ولی من آدمی نیستم ک این چیزا رو تو سر کسی بزنم از خدا میترسم

به یه ورت هم نباشه عزیزم 😬

اصن مهم نباشه

سوال های مرتبط

مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱۷ ماهگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت