طبق تاپیک قبلیم
امروز شوهرم کار نرفت موند خونه کمکم
الانم بردسش تو کوچه 🥴🥴
محله مون جالب نیس ولی حال ندارم نمیتونم بگم نبر چون تو خونه گریه میکنه باید پاشم دورش راه برم
عصر میرم خونه آجیم دخترش براش تولد گرفته تا غروبو می مونم ک شوهرمم بکارش برسه
درداش داره شروع میشه تیر میکشه دکتر گفت جاش بد بود و بسختی درش اورد
گفت خیلی رعایت کنم چون تو مچ هست اصلا تکون ندم چون دستم‌ورم میکنه منم ترسووو ۰😫🥴🤭
دیروز دکتره میگفت اگه طبیعی زایمان کردی پس باید خیلی شجاع باشی 😅😅
پیشخودم گفتم اره خیر سرم😁
اونم ب ذوق بچه دار شدن تحمل کردم🥰
مادریم دیگه عجب حس قشنگیه با تموم سختی هاش

خدایا شکرت

دوستم با من عروسی کرد هنو بچه دار نشده انقد. ناراحتشم ک
رابطشو بامن کم کرده اعصابش خورده
میخاستم بگم بهش والا منم ک زاییدم اعصاب خوردی گرفتم پس چ فرقیه بین ما😑🤭
انشالله هم طعم مادری رو بچشن 🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹
ممنون وقت گذاشتید خوندید 🥰🥰🥰🥰

۲ پاسخ

خب خداروشکر.من همون فکرت بودم که امرورمیخوای چیکارکنی چطوربچه رونگه داری

درکت میکنم گلم منم دوهفته دست راست تو گچ بود مونده بودم چیکارکنم، خداروشکر مامانم ودخترعموهام میومدن کارام انجام میدادن، ولی شوهرم یک روزم مرخصی نگرفت

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۴ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی
خیلی سخت بود جلوشو بگیرم حتی شیر پرچرب به عنوان نوشیدنی میخواست بده چرا؟چون میگفت تو دیگه شیرت رو نده چون لاغر شدی بجاش همه چی رو به مهراب بده منم برای هرچیزی باهاش بحث داشتم که اجازه نمیدم بدی چون من طبق نظر دکترش تا الان پیش رفتم کلی مسخرم کرد که دکترا چرت و پرت میگن و ازین حرفا منم برام مهم نبود مهم کار خودم بود چون میخواد مادر خودم باشه میخواد مادرشوهرم باشه .حتی میگفت بزار یه ذره بزارم دهنش ببینم دوس داره شاید دوست نداشت و نخورد منم گفتم مادر من مهراب هرچی بدی بهش میخوره ولی اجازه نداری بدی در کل کلی ماجرا داشتم سر چیزی دادن واینکه میخواست به زور شیر مهراب رو قطع کنه .😑😑😑یعنی ماجرای من با مادرشوهرم تموم شو رسیدم به مادر خودم.در کل این حرفارو گفتم که بگم اگر دکتر گفته اینکارو نکنید به حرف مادر و مادر بزرگ و فلانی فلانی گوس نکنید که این خورده چیزیش نشده اون خورده حالش خوبه.طبق منطق و فکر خودتون پیش برید حتی اگه ناراحت میشن.من با خانوادمم یه دو هفته زودتر یه تولد برای مهراب گرفتم و خوش گذشت جاتون خالی🥰🥰