یه شب انقدر حرصم داد و گریه میکرد ۵صب بود کلی رو پام محکم تکونش دادم اما بیفایده بود اخر گذاشتمش زمین گفتم تا صب گریه کن الان یادم میاد عذاب وجدان دارم ولی واقعا هیچکس نمیدونه یه مادر اون لحظه چقدر خستس و فشار روشه
پسره منم همینه
صدرصد یادشون نمیاد. آنقدر من زجر میکشم با بچها م که میگم کاش میشد خودم خلاص کنم چون زندگی نمیکنیم
عزیزم حق داری خسته باشی همه ما این احساساتو تجربه میکنیم . ان شالله کولیکش خوب میشه راحت میشی
از الان به فکر بزرگیش نباش عزیزم
شاید کولیک داره
چند روز بهش شیرخشک بده اگه میتونی، شاید شیر خودت بهش نمیسازه
بی دلیل که گریه نمیکنن حتما مشکلی داشته جاییش درد میکردع بمیرم اینا زبون ندارن بگن جاییشون درد میکنه
دختر من که شب اصلا نخوابید پدر منو در آورد آخر سر شوهرم میگه پدرت با سگ بخوابه نفس بخواب دیگه شب دیر میخوابه صبح هم ساعت شش بیدار هستش بخدا خواب ندارم من دعوا هم میکنم باهاش انگار نه انگار فقط گریه میکنه شبت
من که دست تنهام اون روز به مامانم میگم دوستم یه دونه بچه داره همش میزارتش پیش مامانش میره گردش حالا دیروز مامانم برگشته میگه نمیشه اونو قضاوت کرد اونم لابد مشکلای خودشو داره....کلا من با مامانم درد و دل کردنی در مورد کسی حرف زدنی میگه اون حق داره ...نمیدونم پس من کی حق دارم
پسر بزرگه منم خیلی اخلاقای جدید پیدا کرده....حرفمو گوش نمیده من خودم همش گریه میکنم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.