۴ پاسخ

منم دارم جدا میکنم

اما وقتی شبا زود بخوابه توخواب بلندمیشه یاجیش داره یااب میخواد اگر ۱۱-۱۲بخوابه دیگه تاصبح بیدارنمیشه🙂

جدا کردن بچه رو از خودمون اصلا نمیپسندم من راهنمایی بودم ولی اتاقم جدابود میترسیدم چ برسه بچه دوسه ساله

هفته ای یکبار تشک پهن کنید تو خونه کنار هم بخوابید

نه عزیزم خوب کردی
بچه ها تا بیان عادت کنن سخته همون. بهتر هر وقت خواست بزار پیشت بخوابه احساس امنیت می‌کنه
من هنوز نتونستم جداش کنم
یعنی بهش بگم بریم رو تختت بخوابیم نه نمیگه میگه باشه بریم و می‌خوابه
ولی نصف شب میبنی بیدار میشه میگه مامان بیا پیشم
دوباره باید برم پیشش تا بخوابه
😂تنبلیم میشه هی بلند بشم برم و بیام

سوال های مرتبط

مامان باران و بهار مامان باران و بهار ۳ سالگی
مامان نازدونه مامان نازدونه ۳ سالگی
به مناسبت تولد سه سالگی دخترم خاطره زایمانم سزارین اختیاری
سه سال پیش آخرین شبیه بود که دوتایی بودیم تا ساعت ۶ درگیر کارای بیمارستان بودم بعدم رسیدیم خونه یادم نیست شام چی پختم اما یادمه حتی شبی که فرداش قرار بود برم زایمان کنم تنها بودم و خودم شام پختم بعدش دوش گرفتم و از ذوق رفتیم تو اتاق دخترم خوابیدیم از شدت استرس گریه کردم و شوهرم دلداریم داد شوهرم خوابید اما من ساعت دو و نیم خوابیدم چهار صبح بیدار شدم رفتیم در خونه بابام مامانمو و سوار کردیم یه مسیر دو ساعته باید میرفتیم تا برسیم بیمارستان من خیلی استرس داشتم برای آخرین بار ضربان قلبشو حس میکردم با خودم گفتم امشب دیگه تک دلت نیست و بغلته دوباره وزنت نرمال میشه دیگخ تنگی نفس نداری و...
نمیدونستم مادری چه شکلیه رسیدیم بیمارستان پرستار خیلی غرزدن چرا یه ربع دیر رسیدیم اونی که سوند وصل میکرد خیلی بیشعور بود هرجا هستی خدالعنتش کنخ بهم گفت خانم زود باش ببینم خیلی تند حرف زد و استرس داد من روی ویلچر نشستم اشکام می‌ریخت شوهرم و مامانم تا لحظه آخر دلداریم دادن رفتم تو آسانسور مردی که منو سمت اتاق عمل می‌برد خیلی مهربون بود و دلداریم داد دکترم خیلی خوب و خوشرو بود رفتم تو اتاق عمل همه مهربون بودن یه خانم پرستار مهربون دید حالم بده برام اهنگ گذاشت و یه کم قرداد منم خندیدم بعدش تکنسین بیهوشی اومد خیلی باملایمت حرف می‌زد گفت ببین فک کن یه سوزن معمولی فرو رفته تو پات تا چهار بشمر تمومه و خودشم شمرد تا چهار و کمرم بی حس شد
بعدش دکترم اومد و خیلی مهربون بود اما بازم استرس داشتم