۶ پاسخ

گلم درخواست میدی

منم مثل تو فکر میکنم دقیقا

منم همش میگم با عافیت ولی ان شالله دخترم دیر بزرگ بشه
اما واقعا نمی‌خوام به چهل روز اول زایمان برگردم خیلی اذیت شدم دخترم زردی داشت بستری شد مجبور شدیم دستگاه بیاریم خونه اما الان خیلی لذت بخش تر و شیرین تر شده
الهی که هر کی آرزو داره خدا دلشو روشن و شاد کنه

والا حق داری
من که باز از شماها اوضاعم بدتره
وزن بچم زیاد بود
نصف لباسایی ک با ذوق براش خریدو اصلا تنش نشد

عزيزم خدا حفظش كنه
واقعا نوزادى قشنگ ترين دورانه

عزیزم ، خداحفظش کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش