۷ پاسخ

عزیزممممم چیشد بعد

بقیشو بگووووو...

چی شده بگووو

زایمان طبیعی چبه اخع
🤦🏻‍♀️

منم دقیقا حال تورو داشتم یه بچه ی کوچولو با انژیکت و لخت بخایی بغلت کنی واقعا سخته

وایی خب بقیش؟

ان شاالله همیشه سالم و سلامت پیشت باشه 😍

سوال های مرتبط

مامان معجزه مامان معجزه ۲ ماهگی
تجربه سزارینم
من بخاطر جفت پایین (پرویا) مجبور به سزارین اجباری بودم
شب قبل رفتم برای کارای بستری نوار قلب و... گرفتن و ازمایش خون و ادرار
بعدش رفتم خونه فردا صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان
دیگه آنژوکت وصل کردن و لباس و دوباره نوار قلب و این داستانا
بعدش رفتم تو قسمت اتاق عمل استرس نداشتم مسئولی ک امپول بی حسی زد خیلی مهربون بود اصلا درد حس نکردم درد سوزن رو و سریع پاهام گرم شد گفتن دراز بکش دراز کشیدم و اون پارچه رو وصل کردن ک نبینم اما سقف اتاق عمل حالت شیشه ایی بود انعکاس شکم اینام رو میدیدم وای بد بود این چیز ک دیدم اما سریع چشام بستم
خلاصه شروع کردن عمل منم دل و روده ام دیدم رحمم مشخص بود اما دیگه چشم بستم
مدام هم بهم امپول اینا تزریق میکردن
بچه بیرون اومد صدای گریه ش شنیدم خیالم راحت شد فقط دعا میکردم و ایت الکرسی میخوندم خلاصه بچه هم ندادن ببینم بخاطر شرایط ترسیده بودن شرایط فعلی منظورمه
بعدش همش احساس کشیدگی میکردم حس میکردم دارم شکمم رو میکشن
و اینکه یهو ی فشاری به قفسع سینه م اومد و سینه هام بشدت درد گرفت گفتم وای الانه ک ترکید آه و ناله کردم همش درد دارم دیگ ی امپول زدن یهو انگار خاب رفتم
دیگه عمل تموم شد رفتم ریکاوری حس بدش این بود ک انگار پا نداری ب پرستار گفتم بیچاره به اونایی ک پا ندارن
دبگه از ریکاوری هم اومدم بخش همش هم بهم امپول و سرم میزدن
شب هم سوند رو برداشتن من صبح زود عمل شدم
مامان ₘₐₘₐₙₑ, DₐYₐₙ مامان ₘₐₘₐₙₑ, DₐYₐₙ ۲ ماهگی
پارت ۱

صب ساعت ۶ رفتم بیمارستان و nst گرفتن،خون ازم گرفتنو سرم وصل کردن و سوند وصل کردن ،ک برعکس چیزی ک بقیه انقد ازش غول ساخته بودن،فقط لازم بود یه نفس عمیق بکشی و تمام ، کمی سوزش داشت همین....دیگ دکترم ۸ اومدو یسری سوالا کردن درمورد حساسیت ب دارو و این حرفا و رفتم اتاق عمل
بیحسی انقد خوبو راحت بود ک از امپول عادی هم بیدرد تر بود، خییییییییییییلی خوب بود اصن بیحسی 🤦🏻‍♀️🤣
دیگ بچه رو بدنیا آوردن گفتم ماساژ رحمی رو توو اتاق عمل انجام بدن،وحشتناک بعدش درده دنده و قلب داشتم ولی با یه چرت زدن خوب شدم،بچه رو گذاشتن رو سینمو بهترین حس دنیا بود امیدوارم خدا این لحظه رو از هیچکس دریغ نکنه....
رفتم توو اتاقو دیگ سینمو فشار دادم شیر اومد و بچم شیر خورد و یکی درمیون شیرخشکم دادم
و امروزم ب امید خدا مرخص شدم
روز اول درد داشتم چون پمپ درد برام نذاشتن ولی امروز خیلی بهتر بودم و کلی هم پیاده روی کردم

ولی فلن میگم برگردم عقب سزارین رو انتخاب نمیکنم 😂
مامان محمد🐥وتوراهی🤰 مامان محمد🐥وتوراهی🤰 روزهای ابتدایی تولد
1️⃣تجربه زایمان طبیعی1️⃣



دوستان خبردارین ک من هردوروزمیرفتم زایشگاه ک معاینه شم و ان اس تی بگیرن هربارمیرفتم میگفتن یک انگشت بازی اونم بخاطر زایمان قبلیته😶
۴۱هفته شدم دیگ خیلی خسته شده بودم رفتم زایشگاه گفتم بستریم نمیکنن ساک نبردم باخودم رسیدم زایشگاه ساعت۱۱بود سونوهامو ک دیدن تاریخ زایمانم گذشته گفتن ساعت۱۲بستریت میکنیم برو وسایلاتو بیار و بیا ک رفتم خونه یچیزی خوردم و وسایل جم کردم اومدم زایشگاه بستری شدم ی سرم وصل کردن بهم تقویتی بود گفتن بخواب فردا صبح ساعت۶آمپول فشاربهت میزنیم ک هی میومدن ان اس تی میگرفتن و فشار ووو.. ک ساعت شد ۳و پشت سر هم صدای جیغ میومد از اتاق روبرویی موقع زایمانش بود من استرس گرفتم صدای جیغا ک میومد منم بغضم میگرفت و گریه هم کردم😭😭پشت سر هم ۵ خانم زایمان کردن و من تا صبح نتونستم چشم روهم بزارم ساعت ۶ک شد اومدن سرم وصل کردن و امپول فشار توش زدن هر ۲۰دقیقه۴قطره🤥من اصلا دردی حس نمیکردم شیفت عوض شدو نزدیک ظهر ک شد بردنم ی اتاق دیگ ک ی خانمی هم بود اونم ۳سانت بود و من همچنان ۱سانت تکون نخورده و من هی دسشوییم میگرفت و اسهال شدم ک خداروشکر روده هام خالی شد. ساعت نزدیکای ۱۱شد من دردام بیشترو بیشتر میشد هی معاینه میکردن میگفتن ۲سانتی ولی دردای من مال ۲سانت نبود.خانمی ک جفتم بود دیگ رسیده بود۷سانت و ناله هاش و گریه هاشو ک میدیدم بیشتر میترسیدم به ماما گفتم سرم فشار و دستگاه ازم جدا کرد و رفتم کمی راه رفتم تو بخش ولی بزووور هر قدم برمیداشتم انقباضم بیشتر میشد و میایستادم از درد نمیتونستم راه برم ایستادم و تکیه دادم به در لیبرمون جفتیم داشت زایمان میکرد بچه سوم زایمانشم راحت بودخودش تنهایی فشار میداد و سربچه دراومد بدون پارگی و بخیه.