دیشب بچم حدود چهار ساعت اینا خاب بود بعد مامانمم اینجا بود مادرشوهرمم اومد بچم بیدار شد همش نغ میزد دستونک دادم تا شیر براش درست کنم ولی مینداخت بیرون گریه میکنم قبلا پسرم 60تا میخورد ولی الان 90تا میخوره داشتم به بچم شیر میدادم که مادرشوهرم برگش گف که این بچه سینش صدا میده نباید شکمش رو سیر کنی تو به بچه زیاد شیر میدی و اینا بعد رو کرد طرف مامانمم که اره این بچه رو همش پوشک میکنه زیاد به بچه شیر میده واسه همین سینه بچه صدا میده منم عصبی شدم گفتم من بچه رو بردم دکتر. دکتر گف چیزی نیس جپن رشد بچت زیاده بخاطر اونه بعد تو میای میگی که اره بخاطر شیره گف خو من چن تا بچه بزرگ کردم میدونم گفتم تو بزرگ کردی بچه هاتو تمام شد رف حالا من میخام بچمو بزرگ کردم هر وقت بخام مای بیبی میکنم هر جقدر شیر بخاد بهش میدم بعد بم گف اصلا درست صحبت کردن با بزرگترت رو بلد نیسی منم گفتم بزرگترم نباید تو هرکاری دخالت کنه بعد برگشت گف باشه من گو... .......... خوردم اینقدر بده بهش که باد کنه😑😑😑😑😑بعد من دیشب میخاستم جریان رو به شوهرم بگم که اینا ده تا دیگه نزارن روش بهش بگن دیگ شوهرم اومد تا شام خورد خابید ولی قبل اینکه بخاد بخابه بهش گفتم میخام باهات حرف بزنم اونم فهمید درمورد مادرشع گف باز چیشد ک من گفتم بعد شام میگم بعد یه ساعت پیش شوهرم زنگ زد که میخاد بام صحبت کنه ولی چون من گیج خاب بودم گف بعد زنگ میزنه کلا ذهنم بهم ریخته میگم نکنه چپه براش تعریف کردن

۱۸ پاسخ

کاش روزی برسه حداقل بقیه تو بچه داری دخالت نکنن والا اگه سوالی باشه خودمون میپرسیم ازتون 😕

امان از ادمایی که دخالت بیجا میکنن و فاز میگیرن برا ادم که فقط اونا حالیشونه

کار خوبی کردی گلناز آفرین بهت خیلی هوس بچه کردن، مادرشوهرا،دست بکار بشن، بچه بیارن انقد دخالت نکنن،تو زندگی ما و تو بچه داری ما . .
شوهرت بهت گفت بگو صبرم لب ریز شده بگو شیر خشک مثل آب بچه گرسنه میشه بگو مگه گوشت برنج میخوره که بگم آره شکمش سیرع، بگو مامانت همش میگه انقد. شیر نده بهش ، بگو این طفل زبون مگ داره که بگه سیرم گشنمه ،بعدم بگو یک طرفه به قاضی نرو بگو اون مادرت منم ناموستم ، زنتم جایگاه خانواده جداست جایگاه زنت،جداست . . انقد دخالت نکنه بگو دختر نیست که هی بازش بزارم واژن عفونت نکنه پسر اندازه خودش بازش میزارم



دوروز دیگ ختنه کنی بیا ببین باز چ دخالتی بکنه واسه ختنه کردنش خدا بهت صبر ایوب بده خواهر

سر چ چیزای بحث میکنید.. مامان منم هی میگ ب بچه ریاد شیر میدی من حرف نمیزنم میگم بچه داره بزرگ میشه هرچی بزرگتر بشه شیرش بیشتر میشه.. یا مادرشوهرم مثلا من نودتا میدم اون ۱۲۰تا میده. اصلا دخالت نمیکنم. الان داشت ب میران یکم اب هندونه میداد هیچی نکفتم.. مگ مادرای ما مارو بزرگ نکردن ب ما همه چی میدادن... ولی بنظر من خیلی قشنگ میتونستی جوابشو بدی. میگقتی مادر من شوهرم داره کار میکنه برا بچش دیگ ما نخوریم کی بخوره.. من همیشه حرفامو با خنده میگم. ن اون ناراحت میشه ن من

واقعا چه ادبي … ميگفتي باشه كار خودتو ميكردي يا هم كه مودبانه تر ميگفتي طرفو به گوه خوردن انداختي … من دو تاي تو سن دارم به خودم اجازه با هيچ احدي اينطور صحبت كنم …

من ری دم تو هرچی مادر شوهره .دیوثا .برن برنگردن .منکه یه ساله دومشو قیچی کردم لذت میبرم

بابا مادرشوهرت خییییلی خوبه شکر کن😐😐😐

اسمت گلنازه؟؟

آفرین خوب بهش گفته ب اون چیزی ربطی داره

خونه مادرشوهرت نزدیکته ک یکسر اونجاس؟
من ک مادرشوهرم از عید نیومده خونمون خدایی اصلا دخالتم نمیکنه

مادرشوهر منم مثل‌ مادرشوهرتوعه

البته همه به من راهکار میدن منم گوش نمیکنم

شوهرت گفت. بگو من روی بچمون حساسم مادرت گفت بخوره باد کنه ناراحت شدم وگرنه مادر تو هم مثل مادر خودم قابل احترام 😁😐 این تیکه آخرش الکی بگو بزار خوش باشه😁😁

هیچ ناراحت این حرفا نباش فقط به بچه فکر کن .بزار بگن شما هم حرفات رو بزن .اگه هم باورت نکردن مهم نیست

کار ایشون اشتباه بوده که دخالت کرده ولی بهتر بود تند جوابشو نمیدادی با سیاست جواب میدادی مخصوصا اینکه مامانتم بوده،بعدم از الان به بعد از این حرف ها زیاد میشنوی ی گوشتو در کن یکی دروازه،در غیر این صورت هرروز مجبوری جنگ اعصاب داشته باشی

حالا مادرشوهرت دیگ دخالت بیجا میکنه.... ولی منظورم اینه اگ مادر ما هم این حرفارو بما بزنه ما جوابشو میدیم... صد درصد نمیدیم

ول کن بابا
برات مهم نباشه اصلا
چپه تعریف کنه
همینی که هست
ناراحته نیاد خونت
اگه هم شوهرت چیزی گفت و چپه براش گفته بودن
تو بگو من خسته ام دست تنهام و فقط باید به زندگیم و شوهرم و بچه ام برسم
حوصله ندارم به این خاله زنک بازی ها ادامه بدم اونا قضیه رو یه جور دیگه تعریف کردن ولی برام مهم نیست
زندگیم از همه چی مهم تره

اینطوری شوهرت خودش شک میکنه به مادرش
به رو هم‌نیاره باز ته دلش میاد سمت تو

هی من هر چی میگم گوش نکن 😐

سوال های مرتبط

مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۳ ماهگی
دیشب یه اتفاق وحشتناکی افتاد شوهرم برای پسرم ۱۵۰میل شیردرست کرد که بخوره و چون نزدیکای صبح بیدار میشه شکمش سیر باشه،بعد که خورد داد به من آروغش بگیرم ذوسه تا آروغ زد بعد همش شیر تو گلوش بالا و پایین میشد و باز قورت میداد بعد چراغ مطالعه روشن کردم چراغ خاموش کردم یه ربعی هم رو دوشم بود بعد که گذاشتم سرجاش دیدم تکون نمیخوره،شوهرم رفته بود داروخانه شیر بگبره وحشت کردم پدر شوهر و مادرشوهرم طبقه پایینن با جیغ صدا کردم مادرشوهرم از من بدتر جیغ میزد پدر شوهرم اومد و چند تا محکم زد پشت آوش که یه خورده گریه کرد و نفسش باز شد تو اون لحظات مردن واقعی رو حس کردم شوک شده بودم بعدش دستای پدرشوهرم بوسیدم که حال پسرم خوب کرد از دیروز همش تو شوکم میترسم پسرم بغل کنم دیشب تا صبح بالا سرش بودم و پلک نزدم و‌نگاه نفس کشیدنش میکردم تمام بدنم خورده،چی کار کنم فراموش کنم😔😔از دست شوهرمم خیی دلخورم اون سری هم موقع واکسن زدن کلی شیر چپوند گلو بچه که آخرش از دهن‌و بینی بالا آورد