منم دقیقا..نه شوهرم رو حلال میکنم نه خاهرش ن مادرش بس ک بدی کردن
منک بارداریم هی گفتن طول رانش دوهفته عقبه استرس داشتم کوتولگی نگیرم اخر ۷ ماهگی گفتن خوبه مشگلی نداره ۶ روز بعدش بابابزرگم سکته مغزی کرد یکماه تو کما بود و منم ب شدت دوستش داشتم و خیلی منتظر هلن بود ک ببینه نتیجه اولش میشد من اصلا گفتن نرو بالاسرش ی روز فقط تو چند روزی و سکته کرد رفتم دیدمش اونم میخواستن ببرنش برای سیتی از مغزش دلم نیومد برم جلوتر گفتم منو ببینه اذیت میشه و خودمم میرفتم جلو گریم میگرفت برا جفتمون خوب نبود اخرین بار اونجوری درحد چند ثانیه از دور دیدمش و شد اخرین دیدارمون همون روز ک سکته کرد من خونشون بودم شوهرم بابام بردنش دکتر منم پیاده رفتم تا دکتر نزدیک خونه بود تو اتاق احیا دست کشیدم روسرش گفتم خوب شو مگه نمیخواستی دختر من ببینی اینم شد اخرین لمسم ک بهش دست زدم ... روز اخری ک زنده بود مامانم رفته بود بالا سرش ساعت ۱۱نیم بهش گفت بچه مائده بدنیا اومده انقدر خشگله دورغ میگفت چون من هنوز فارق نشده بودم همون ک مامانم میاد از پیشش ساعت ۱۲ میبرنش اتاق احیا و ۱۲ چهل پنج دقه فوت میکنه منتظر بود ک هلن من بدنیا بیاد تقریبا نزدیک ۲۷ روز بعدش هلن من بدنیا اومد
هنوز داغش رو دلم مونده ک چقدر هلن دوست داشت ببینه یادمه روزای اول ک هلن گریه میکرد یا شبا ک بیدار بودم هلن بغل میکردم و اروم میشدم همش میگفتم انقدر دوستم نداشت ک نشد حتی جنازشو ببینم موقع خاکسپاری نذاشتن برم جلو حتی تو کفن اجازه ندادن ببینم میگفتن برای بچه خوب نیت و این موند توی دلم از روزی ک فوت شد چند بار خوابشو دیدم هربار میگه من جام خوبه و حالم خوبه تو چرا انقدر نگرانی ...
منم 💔💔💔💔💔💔💔
من بارداریم افتضاح بود نابود شدم هنوز آثارش هست
زایمانم افتضاح
بچمم تا همین الان خیلی بد قلقه
اما میدونم قطعا بعد از هر سختی آسانی است
مامانم بود خواهرم بود پدرم بود مامانم میگفت یه چند روز بمونه خونه ما میگفت نه رسمهههه ده روز بمونه کافیه با این رسم رسم کردنش دهن منو سرویس کرد من ۹ ماه خونه مامانم بودما شب زایمان اومدم خونه خودم اون موقع رسم نبود موقع زایمان رسم یادش اقتاده بود
منم چهل روز اول بشدت برام سخت بود
اخ دقیقا🥲💔
وای عزیزم منم عین خودت
بهترین روزام از اول ازدواج تا الان فقط روز زایمان ام بود و روز خبر حاملگی بقیشو قشنگ زهرمار کرده از روز عروسی عقد اینا نگم که دیونه میشم تنها نیستی منم متنفرم ازش دیگه
متاسفانه بعد زایمان یه دوران خیلی حساسیه که هم ما از لحاظ روحی حالمون خوب نیست هم بقیه درک ندارن
متاسفانه منم سخت ترین دورانم بود و اذیت هایی که شدم از یادم نمیره همش تو ذهنمه
حضوری میرید پیش مشاور ؟
وای من یادم ب اون روزای اول میوفته فقط میتونم ب خودم بگم دمت گرم ک تونستی دووم بیاری من ب شدت افسردگی گرفتم بایه بچه ی کولیکی رفلاکسی ک صبح تاشب یه سربیداربود وحال افتضاح من ک چشمامو میبستم وفقط ته دلم زارمیزدم وازخدا مرگمو میخاستم خیلی بد بود خیلی زیادولی باکمک خانوادم و همسرم تونستم بگذرونم اون روزارو.
من ۱۰روز بعد زایمانم اصلا خوب نبود بعدشم یجورایی بد بود
منم بارداری وحشتناااااکی داشتم همش استراحت مطلق حتی لگن میگرفتن زیرم
حالا شوهر من خیلی بیخیاله دلم میخاست یکم فقط یکم حساس بود رو بچه
عزیرم همه مون همینیم ۴۰ اول بشدت سخته مخصوصا واسه مامان اولی ها تواین شرایط باید کسی کنارت میموند ک از فشار تو کمتر میشد حالا فکر گذشته رو نکن ب خودت افتخار کن ک تنهایی از پسش براومدی
من بارداری عالی داشتم ولی زایمان خیلی خیلی بدی داشتم.
من بهترین روزام اوایل زایمانم بود تا ۴۰ روزگی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.