۷ پاسخ

وای بخدا غیر از لحاط مالی مهم تر از همه اینه که اعصاب باشه.
من خودم که اعصاب ندارم.البته من دوتا دارم.همینا رو خدا برام حفظ کنه

عزیزم فقط تو نیستی منم همین مشکل رو دارم کل هیکلم رو هواست انقدر من فریاد میکشم خودم از خودم میترسم بعد نوزاد میبینم دلم در میاد درحدی دوس دارم برم بغلش کنم اما خودمو کنترل میکنم ولی اصلا شرایط دوباره بچه دار شدنو ندارم

کاش خدا یع دونه هم بعد از ۶ ماه ب منم میداد😔

منم دقیقا مث تو ام🤣🤣
واسه همین سعی میکنم نبینم هنو
البته برا من یکیه هنو من کلا دوتا میخام بیارم فک نکنم بعد دومی دلم بخاد

منم همینطورم البته من حوصلش رو دارم اعصابشم دارم ولی پولشو ندارم چون ۳ تا بچه دارم دوتای اولیم دوقلو بودن ولی بازم دلم غش میره برا بچه ولی خوب دیگه سیمم رو از برق کشیدم😫

ب دکتر مراجعه کن

دوتا داری دیگه …. خدا برات حفظ کنه

بشین سرجات خواهر ، هوس نکن خواهشا

سوال های مرتبط

مامان باراد مامان باراد ۳ سالگی
امروز من دو ساعت رفتم استخر و قرار شد اين دو ساعت پدر و پسر با هم باشن. به محض بيرون اومدن از استخر با همسرم تماس گرفتم جواب نداد و تا برسم خونه ٤٠ دقيقه طول كشيد بازم هر چى زنگ زدم جواب نداد. اومدم خونه ديدم يه شيرينى نصفه گاز زده رو اوپنه، كفشاى باراد همه سر جاشونه و همه چيز شبيه اينه كه اينا با عجله رفتن بيرون. خلاصه يهو همه فكراى منفى با هم اومدن سراغم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
با مادرشوهرم تماس گرفتم ببينم شايد اونا خبرى داشته باشن ولى چنان برخورد عجيبى كردن كه نگرانى خودم يادم رفت. كلى منو سوال پيچ كردن كه تو كجا بودى و اين وسط متلك هايى شامل اينكه اونا كه تنها نميان اينجا ما كه خبرى نداريم و…. آخر هم با حالت قهر گفتن ما رو نگران كردى 😐😐😐
بماند كه همسرم زنگ زد و گفت تو پارك داشته بازى ميكرده با باراد و متوجه تماسا نشده و بارادم گير داده ميخواد با دمپايى بره و من اصلا حواسم به دمپاييا نبود. ولى مطمئن شدم در هر فشارى در هر استرسى بيشتر بايد خودم رو كنترل كنم و روى كسى حساب نكنم.
اين چندمين باره توى نگرانى باهاشون تماس گرفتم يا كمكى خواستم ولى به جاى كمك يا شنيدنم تازه بازخواستم كردن . بعضى از آدم ها هيچ وقت نميتونن امن باشن .
من هميشه همه جا ازشون تعريف ميكنم و براشون ارزش قائلم ولى هر بار يه اتفاق كوچيك ميفته با بعضى جمله ها و طعنه ها پرت ميشم به واقعيت.
مامان آراد مامان آراد ۳ سالگی
آقااااا سلام
یه اعلام حضور کنید ببینیم کی هست کی نیست
چه خبرا حالتون چطوره؟
من عمیقا توی روزای تعطیل دلم میگیره نمیدونم چرا 😐
خواستم بیام اینجا بنویسم که بمونه و چند وقت بعد دوباره بیام بخونم اینطوری خلاصه بگم که
احتمالا کلاسای کاردرمانی حسی و ذهنی ارادو کنسل کنم و خودم باهاش کار کنم چون سه ماهه داره میره و اصلا تغییری نکرده و من تاکید داشتم که مشکلات حسیش بهتر شه که تو این سه ماه اصلا تمرینات حسی انجام ندادن
فقط گفتار درمانی میبرم که اگر اینم خودم میتونستم و از پسش بر میومدم نمیبردمش ولی خب هرچیزی نیاز به علم داره که تو این موضوع من ندارم😬😂
گفتارش نمیتونم بگم بهتر شده ولی بازم خداروشکر یه چیزایی رو میگه که قبلا نمیگفت
اکولالیاش( تکرار مداوم جملاتی که قبلا شنیده) یه روزایی خیلی کمه و یه روزایی مثل امروز از همون صبح که چشماشو باز کرد رو دور تکرار بود
باید صبور باشم
ولی خدا شاهده خسته ام با هرچیزی گریم میگیره و دلم اتیش میگیره🥲
فقط به خودم میگم خدا اینطوری نه منو نه این بچه رو رها نمیکنه حتما یه روزی وایمیستم و نتیجه ی این روزای سختو میبینم
برامون دعا کنید با اون قلبای پاکتون❤️
مامان نیکا مامان نیکا ۳ سالگی
بعضی مامانا از پرخاشگری بچه ها میگن
من از پرخاشگری خودم میخام بگم
مامانا من روانی شدم کمکم کنید
بی حوصله عصبی دادو بیداد میکنم
از کوره در میرم زود
می‌دونم کارم اشتباهه ولی باز میکنم
منی ک از تک تک ثانیه ها استفاده میکردم برای دخترم وقت میزاشتم
الان اصلا نمیتونم کاری کنم
همیشه باهاش بازی میکردم سعی میکردم چیزی یاد بگیره الان انگار ن انگار
خیلی حالم بده
دعا میکنم نماز میخونم چله بر میدارم برای آرامش خودم
ولی باز حالم بده
ن بخاطر این اتفاقات چند روز ها
خیلی وقته حالم بده
نمی‌دونم چیکار کنم عصبی نشم دادو بیداد نکنم
دخترم خوبه من مشکل دارم
همش خودمو میزنم
هر اتفاقی میوفته هر چی میشه
ینی کوچیک ترین کار رو دخترم بکنه سر اون هوار میشم
می‌دونم کارم بده هر شبم شده با عذاب وجدان خابیدن
منی ک آروم بودم صبور بودم همیشه میگفتم مادر خوبی میشم
چرا یهو اینجوری شدم خیلی داغونم
نمیخام دخترم ازم بترسه
دلم میخواد رفیقش باشم
انگار مغزمو یکی دیگ دارع کنترل می‌کنه شدم ی آدم وحشی😔😔
تروخدا برام دعا کنید آروم قرار بگیرم
حال دلم روانم خوب شع🙏💔