۹ پاسخ

واااا.مگ میشه ت ی اتاق چن نفر باهم زایمان کنن😳😲
باز خداروشکر استرس این یکیو نداشتم.چون ت اتاقم فقط ی تخت بود ک اونم من فقط توش بودم
ت بخش زایمان ت سالن ی چند دقیقه ای صدای ناله یکی میومدااا.ولی اتاقاجدا بود کلا

یعنی حتی پرده بینتون هم نراشتن

من زایمانم طبیعی بود اتاق جدا بود توهراتاق یه تخت بود

خداروشکر که اتاق دوتا تخت داشت واونشب خالی

نه منکه با اینکه بیمارستانم دولتی بود اتاقم جدا بود همه چی جدا داشتم وان و توپ و همه چی عالی بود

ولی چ بدددددد کسی بات باشه
ادم خودش درد داره
یکی دیگه هم آخو ناله کنه🫡🫡🫡

وای چقدر بد . خداروشکر زمان من زایشگاه خلوت بود ولی اگه میدونستم اتاقاش LDR نیست میرفتم ی بیمارستان دیگه

وای جاری منم تعریف می‌کرد میگفت زنه داشته زورای آخر میزده همه دار و ندار طرف پر از خون و آب بوده اینم داشته می‌دیده سر بچه بیرون میومده🗿میگفت همونجا از خدا خواستم سزارین بشم و شانس گرفت و سزارین شده بود

🤣🤣🤣🤣🤣عیب نداره ببینه مال همه یکیه دیگه😅😅😅😅

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۱۴ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگیم
من از اول بارداری همش میگفتم زایمان طبیعی دیگه خیلی هم شوق داشتم برا زایمان طبیعی اصلا نمیترسیدم روز روز شد رسیدم ۳۴ هفته ترس افتاد تو جونم از ی صبح تا عصر گربه میکردم میگفتم من زایمان طبیعی نمیخام میخام برم سزارین
دیگه شوهرم نا احت شد گربه میکنم آدرس ی دکتر پیدا کرد رفتم پیشش گفت کارم کردم و اوکی شد روز چهار شنبه رفتم‌پیش دکتر گفت جمعه بیا برا عمل
من شب پنج شنبه رفتم عروسی که جمعه صلح برم عمل دکتر پیام داد عملت افتاده برا جمعه باز جمعه شبم رفتم عروسی کلی رقص کردم و ۴ صبح اومدیم خونه ۶ صبح رفتیم بیمارستان و ۹ رفتم اتاق عمل بی حس شدم خیلی ار اتاق عمل می‌ترسیم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود برای ی زندگی جدید دیگهخاهر بزرگترم همرام بود وقتی خاستم برم تک اتاق عمل شوه م و خاهرم گریه کردن منم گربه کردم
دیگه رفتم عمل شدم و تو اتاق عمل نی نیم آوردن پیشم
بعد دیگه شوهرم تو آسانسور نی نی رو دیده بود و ازش عکس گرفته بود برا همه فرستاده بود این بود داستان ما شما هم بگین
مامان 👶🏻آرسام مامان 👶🏻آرسام ۸ ماهگی
تو تمام طول بارداری از وقتی که فهمیدم باردارم از تمام حس هام و اتفاقات برای پسرم نوشتم
اما مهمترین اتفاق که روز زایمان و احساسات بعدش و ... رو ننوشتم
همش میگم این هفته مینویسم اما ۸ ماه شد و ننوشتم
میترسم جزئیات فراموشم بشه اینقدر که دست دست میکنم
خیلی تنبل شدم
روز زایمان خیلی روز خوبی بود برام هر چند فکر نمیکردم زایمان طبیعی اینقدر درد داشته باشه🥴
اما باز خوب از پسش براومدم😀
اما نمیدونم اون افسردگی زایمان چی بود که بعدش بهش دچار شدم و ی ماهی با خودم هی تو مبارزه بودم و احساسات متفاوتی رو تجربه کردم و یادآوری اونا باعث میشه احساس ضعیف بودن کنم اما میخوام برم ی دفتر بگیرم مثل ۹ ماه بارداریم
این ۸ ماه رو هم وقایع مهم و ... رو براش بنویسم
این عکس رو بلافاصله بعد اینکه منو آوردن تو اتاق و گوشی اومد دستم گرفتم انگار نه انگار که قبلش چه دردی رو تحمل کردم
ذوق داشتم سریع با پسرم اولین سلفیمون رو بگیرم😆
کیا خاطرات زایمان و بارداریشون رو نوشتن؟