۱۱ پاسخ

خیلی حق بوووود👏

همین سزارینی ها منو ترسونده بودن آی طبیعی مرگو ب چشات میبینی واژنت زشت میشه فلان میشه والا دردام خوب ۷ سانتم رفتم دکتر سریعم زاییدم واژنمم تنگه تنگه و اصلا انگار زایمان نکردم شکمم جمع شد عین مجردی خیلی راضی بودم ولی تا حالا دخالت نکردم والاا

والا من هم طبیعی ها رو درک میکنم هم سزارین ها رو
من سزارین شدم..
بخاطر تنگی لنگ.. نمخواستم اذیت و عذاب بکشم خودم قبول کردم شکر خدا هم نه عفونت نه کمر درد هیچی ندارم فامیل ها انقدر استرس دادن بهم شیرمم خشک شد بخدا ریدن به اعصابم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

اگه فهمیدی دلیل اینهمه اصرار بدای عوض کردن نطر دیگران برای شحصی ترین مسائلشون چیه ب منم بگو😅

آفرین دقیقا

ب ی ورت بزار محل نده،🤣

حالا خیلی جالب اونایی‌ک طبیعی زایمان کردن فک‌میکنن خیلی جلوتر از سزارینی ها هستن🤣

حالا همه این دخالتا یه یک کنار اینکه فک میکنن مثلا من که سزارین بودم هیچی از درد نمیفهمم به یک کنار خب بابا باشه فهمیدیم تو طبیعی بودی موقع زایمان درد کشیدی منم که سزارین بودم تا ۴۰ روز بعدش مشکلات داشتم والا هیچکس بدون درد و مشکلات زایمان نکرده چه طبیعی چه سزارین

بعدشم میگن کی میخوای بچه بعدی رو بیاری از حالا دست بکار شو😂

والا هر کسی خودش انتخاب میکنه و بدن هر کسی متفاوته منتها چون کسی تجربه نداره واسه یکی میشه تجربه خوب یکی میشه بد خب طرف اومده پیام گذاشته من واقعا پشیمونم که طبیعی زایمان کردم از پایین کلا اذیت شدم رابطم سرد شده افتادگی گرفتم خب آدم نمیدونه چی بگه اینم درجوابت بگم بدن از خودمونه انتخاب هم با خودمونه خیلیا رو دیدم طبیعی رو نمیخوان ولی خب هزینه سزارین رو ندارن چون تو ایران اختیاری نیست میرن طبیعی و بعد پشیمون میشن بعصیا هم طبیعی میرن و راضین میدونی تو ایران هیچی اختیاری نیست چون طبیعی هزینه ای برای بیمارستان نداره پزشکی نمیخواد ماما انجام میده دولت زیر بار اختیار دادن به مادر نمیره

تازه اینا ک گذشت حالا قضیه شیر خودتو بده شیر خشک نده شروع میشه 🤣

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۶ ماهگی
سلام. میخواستم یه درد ودلی کنم،منم مثه خیلی از مامانای دیگه دوست داشتم برای بچم بیشتر وقت بذارم باهاش بیشتر سروکله بزنم براش مادر پر انرژی باشم بهش برسم هر دفعه میخوابه به صورتش نگاه میکنم دلم براش کباب میشه میخوام خودمو تیکه پاره کنم یا هروقت گریه میکنه تو دلم میگم بمیرم تو اینجوری گریه نکنی ،یا دیشب شوهرم میگفت تو که خوشحال باشی زندگی خوبه انقدر دلم براش سوخت که نهایت نداشت میبینم اون آدم قبل براش نیستم بلاتکلیفم با خودم دلم برای همه میسوزه خانوادم شوهرم بچم ولی درمونده شدم که چه راهی باید برم یکی میگه قرص نخورین برا افسردگی یکی میگه بخورین یکی میگه روانشناس خوب نیس موندم برای حال خوبم برای اینکه بشم اون آدم قبل باید چیکارکنم روانشناس میگه تجسم مثبت کن وقتی هر دقیقه یه فکر منفی به سرم میزنه در حد مرگ اضطراب میگیرم چیکارکنم قلبم داره از جا برای عزیزای زندگیم کنده میشه و راه نجات رو پیدا نمیکنم یعنی نمیدونم راهی که میرم درسته یا نه روانشناسه که میگه نیاز به دارو نیس اگر باشه خودم ارجاع میدم