۷ پاسخ

کاش منم زودی برسم هفته تو بشم خسته شدم 🤣🤣🤣

عزیزمممم الهی همیشه همینجوری پر از حس خوب باشی
ب زودی بغل میکنیم نی نیای گوگولیمونو و‌ تو‌دلمون قراره کلی قند آب بشه از مدل نگاه معصومشون و از ترکیب لباسای نویی ک‌ تنشون میکنیم و عطر تنشون وای وای نگم برات 🥺😍🤭❤️

انشالله به سلامتی عزیزم😍🤲
منم امروز میرم اتاق کوچولومو انشالله بچینم انشالله به سلامتی پسرامونو بغل کنیم و بزرگش کنیم🥺🤲😍🤲🤲

ای جونم😍گفتی دلم میخواد بخورمش بوی گردن نینی رو یه لحظه حس کردم 😋
ایشالا این چند هفته ام با همین حس خوب میگذرونی و تا دلت بخواد میچلونی و میخوریش نینی خوشمزرو😋😍😘

عزیزم😍ایشالا بسلامتی بغلش میکنی لباس خوشکلاشو تنش میکنی و میخوریش😍😍این دیگه مال خود خودته هرچقد دوس داری بچلونش😁😁😁منم میرم تو اتاقش در کمدشو باز میکنم بوی خوب وسایلای بهداشتیش مستم میکنه😍منم بعضی وقتا از رو شکم انقد شکممو میچلونم واقعا دوس دارم بخورمش 😁😁😁😁😁😁😍

واقعا قراره بهترین حس ها رو تجربه کنی از. سختیاش میگن ولی واقعا می ارزه!! هرچی ام بچه بزرگتر میشه اون حس فشنگه هم بزرگتر میشه
عالیه مادری
حتا پدری ام به گرد پاش نمیرسه
مخصوصن نوزادی و تا بکسالگی خیلی شیرین و گوگولیه

خیلی حس خفنیه😍😍

سوال های مرتبط

مامان دونه مامان دونه هفته سی‌وششم بارداری
پسرِ قویِ من سلام!
بالاخره با کمک هم ماه هشتم بارداری رو ترک کردیم و وارد ماه نهم شدیم..
آخ جون باورت میشه؟ خیلی خوشحالم مامانی .. یه روزی پر بودم از ناامیدی و با اشک نوشتم یعنی میشه منم رنگ ماه نه رو ببینم؟! و امروز دیدم!
خدا خیلی بزرگه.. تو باعث شدی من ایمان از دست رفتمو دوباره بدست بیارم مامان.. امشب یکی از ناب ترین و درعین حال دلگیر ترین شب های زندگیمه ممکنه بخاطر شرایط بارداریم این اولین و آخرین بارداری باشه که تجربه میکنم..
اگه دلم به حرکات و رقصیدنت توی شکمم تنگ بشه چی؟
این لگد ها اولین زبان مشترک بین من و تو بودن.. وقتی از غذایی که میخورم راضی هستی و به نشانه تشکر لگد میزنی، وقتی پوزیشن خوابم تو رو توی تنگنا قرار میده و اذیت میشی و دست و پا میزنی، وقتی خوابیدم از جام پامیشم بابا بهم میخنده میگه شکمت یه ور شده و تو کنج کردی یه گوشه..!
همه این حرکات و لگد ها مثل یه رازه ، رازی که فقط من و تو ازش باخبریم.. گاهی بابات رو توی این حس ها شریک میکنم و تا بابا میاد دیگه تکون نمیخوری و منو ضایع میکنی🥲
شب های دیگه از ترس اشک میریختم، ترس زبونم لال از دست دادن یا اذیت شدن تو.. امشب از خوشحالی اشک میریزم!
قندِ من!ممنون که توی این مدت مهمون شکمم بودی مامان.. ممنون که باعث شدی این احساس قشنگ رو تجربه کنم..
حرکات شیرینت همیشه به یادم میمونه
بارداریِ تو یه تجربه‌ی خاص بود برامون..
خیلی برای من و بابا عزیزی
بینهایت دوست داریم پسرکم
مامان نور✨️زندگی‌م(: مامان نور✨️زندگی‌م(: روزهای ابتدایی تولد
ادیبهشت ماه پارسال درست مثلِ الان پسرکمو توی شش ماهگی ازدست دادم و سقط شد ...
از بعد از رفتنش ، تو زندگیم یک خلأ ای ایجاد شده که با هیچی پر نمیشه 🙂
بدترین و تلخ ترین روز زندگیم بود
قانع و راضی ام به رضای پروردگارم، گله هم نمیکنم چون میدونم صلاح و مصلحتم رو بهتر از خودم میدونه ولی خب آدمیزاده و با روحیه ی نازک و حساس
از بعد از دوتا سقطی که توی اردیبهشت ماه طی دوسال متوالی داشتم همیشه به همسرم میگفتم دوست دارم اگر باز باردار شدم ، زایمانم توی اردیبهشت باشه یا اینکه اصلا نرسیده به اردیبهشت زایمان کنم 🥺 چون ترس داشتم از این ماه و اتفاقات تکراری که تو این ماه می افتاد...
امشبم خیلی دلتنگِ پسری هستم که ندیدمش ولی تو دلم خونه داشت و از پوست و گوشت و خون خودم بود 💔
با همه اینها باز خداروشکر
الحمدالله که خدا باز به دلم نگا کرد و یکی دیگه از فرشته هاشو تو دلم کاشت
خدایا ممنونتم بابت وجود دخترم و بابت اینکه همراه با تو دلیم ،هرچند سخت تا اینجا رسیدیم ❤️

دوستان عزیزم ، مامانای مهربون ازتون التماس دعا دارم 🥲👋🏻