۱۰ پاسخ

آره گلم مخصوصا دخترا خیلی ترسو میشن دختر من از صدای پخش اذان از آژیر پلیس از صدای آیفون از صدای بوق ماشین از خالی شدن باد بادکنک به شدت می‌ترسه

دختر من‌از صدا پیش نیومده بترسه‌ ولی از خیلیی چیزای دیگه میترسه
ولی بچه‌خواهرمم خیلی از صداها میترسه‌

پسرم زیاد ازچیزی نمیترسه

پسرمن از چراع اسانسور مثل چی میترسع یا گاها باباش به من دس بزنه یا بلد حرف بزنه میترسه درحالیکه ما حتی یبارم باهم دعوا نکردیم که بگم دیده و میترسه؛ولی صدا یادم‌نمیاد بترسه

عزیزم دختر من از سگ میترسه
اصلانم نترسوندیم

اره عزیزم میترسن طبیعیه نگران نباش

آره پسرمن ازاذان میترسه تازگیاهم این تیتراژه هست قبل اذان میگه وقت دلدادگی وپچ پچ وناز است اینو میشنوه چنان گریه ای میکنه میدونه بعدش اذانه😅😅😅

بله طبیعیه

آره بابا از صدای آیفون یجوری می‌ترسه که حد ندارع یعنی دومتر می‌پره هوا

آره خب انسان هستند غریزه که دارن

سوال های مرتبط

مامان دخترم مامان دخترم ۲ سالگی
✅‍ چگونه به سوالات کودکم در مورد خدا پاسخ دهم؟

این سوال غلط است که: «چه طور کودکم را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟» پرسش صحیح این است که: «چه طور به او نشان دهم که خدا، در زندگی اش حضور دارد؟»
حدود سه یا چهار سالگی، بچه ها، نام خداوند را یاد می گیرند. کودک، ابتدا، دنبال قوی ترین فرد است و چون از نوزادی، مادر، نیازهایش را رفع کرده، می پندارد که مادر، محکم ترین تکیه گاه است، ولی خیلی زود می فهمد که مادر، از خیلی چیزها می ترسد و چون پدر از آن ها نمی ترسد، پدر را تکیه گاه و قوی ترین آدم می یابد، ولی پدر هم از بعضی چیزها می ترسد. در این زمان است که از ما می پرسد: «چه کسی قوی ترین است؟» به او می گوییم: «خدا». این خدا کجاست؟ به او می گوییم: «بزرگ تر که شدی، برایت می گویم.» چون کودک سه، چهار ساله، در مرحله تفکر ابتدایی است، فقط آن چه را می بیند، قبول دارد. بنابراین نمی توان به او گفت: «خدا نادیدنی است و همه جا هست.»
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
مامان جان دلم🍁 مامان جان دلم🍁 ۲ سالگی
من هر وقت دخترمو دعوا می کنم و از دستش عصبانی می شم بعدش ازش معذرت خواهی می کنم و بهش می گم منو بخشیدی اونم می گه آره. یه بار موقع شیر خوردن گازم گرفت منم شیر دادنو قطع کردم و چند دقیقه بهش شیر ندادم اونم یه کم گریه کرد بعد یهو اومد بوسم کرد صورتمو ناز کرد گفت ببخشید دیگه گاز نمی گیرم😔 🥺 منم دلم سوخت بهش دوباره شیر دادم.‌ الان هر وقت تلاش می کنم دیگه شیرش ندم همش میاد نازم می کنه بوسم می کنه می گه ببخشید😔 جی جی بده. من هر چی می گم تو کار اشتباهی نکردی که بگی ببخشید اصلا حالیش نمی شه😔 هم دلم براش می سوزه که التماسم‌می کنه هم باید از شیر بگیرمش نمی دونم دیگه چیکار کنم. دورو بریا هم دخالت می کنن😒 مثلا مادرم دیشب خونمون بود نذاشت بخواد گریه کنه و تلاش کنه خودش بخوابه اومد دخالت کرد منم اونو دعوا کردم گفتم تو دخالت نکن ولی کلافه شدم باز شیرش دادم و خوابید😔 من بچه بودم حال من براش اهمیتی نداشت ولی الان پیر شده نمی خواد نوش کوچکترین رنجی بکشه حتی اگه اون رنج به نفعش باشه😏
خلاصه بزرگ کردن و تربیت کردن بچه تو شرایطی که بزرگترای دورو برش هنوز بالغ نشدن و نیاز به تربیت دارن کار استخوان شکنیه😮‍💨