۱۳ پاسخ

چجوری عادت دادی تو تخت بخوابه؟بچهام عادت به گهواره و تابشون کردن پوستمو کندن هر جا میرم تا برنگردیم و تو تاب و گهواره نزارم نمیخوابن به درستی

صبح خودمو زدم خواب که دخترم ببینه خوابم اونم بخوابه اما نامردی نکرد و شروع کرد موهامو کشیدن😅

پس عملیات موفقیت امیز بود😂چه قشنگ با عروسکاش خوابیده😍😍😍

ای جونمم آخه اوین جانم تو خودت عروسکی عشقم اون دوتا فسقلیا رو هم بغل کردی🥹🥰
به کمر میزاری از خواب نمیپره؟ من هر سری فاطمه نورا رو به کمر میزارم میپره و انگار میترسه سعی میکنم پهلو بزارم و شبا هم کوسن میزارم پشتش نچرخه

ولی عروسکی احتیاط کن بزرگتر ک بشه زیاد تکون میخوره ی دفعه میندازه رو صورتش یا چیزی من گذاشتم دزدم برگشته رو شکم عروسکم رو صورتش نفسش داشت بند میومد

ای جانم دختر من اصلا نمیدونه عروسک جغجغه اینجا چیه فقط با پلاستیک

عزیزم همینجوری می‌خوابه
سرش زیادی بلند مونده

عروسک هارو واقعا عادت داره؟

الهی شکر
خدایی خوشحال میشم مادری میگه بچم خودش راحت خوابید
بنده 7ماهه که رستا را به سختی میخوابونم

خدا حفظش کنه جوجه رو دلم میخواد بچلونمش 😍😍😍

شبا شما پیشش هستی غلط نمیزنه؟
من نتونه غلط بزنه تو خواب گریه میکنه
منم میخوام مستقل بخوابه هنوز موفق نشدم میشه بگین چیکار میکنید

عزیزم من همیشه شعر گاو حسنی رو واسه دخترم میخونم عاشقشه کلی کیف میکنه

تو اتاق خودش میخوابونیش ؟

سوال های مرتبط

مامان آقایاسین🩵 مامان آقایاسین🩵 ۷ ماهگی
مامانا بیاین ....
پدر شوهر من رفته شهرستان مادر شوهرم خونه تنها بود شوهرم دیشب آوردش خونه ما بعد این مادر شوهر من یه عادت بدی که داره بچه رو خیلی بد بوس میکنه یعنی بوس نیست دیگه مک زدنه از وقتی که اومد دست و پاشو کرد تو دهنش طوری که ببخشید آب دهنش معلوم بود بعد سینه و گردنشو خورد و مک زد بعد لب و دهن و بینی رو کرد به دهنش منو شوهرمم رو حساب اینکه ناراحت نشه هیچی بهش نگفتیم چون چندبار گفتیم ناراحت شد و داستان درست کرد برامون و می‌گفت من دوسش دارم که ماچش میکنم گذشت و این اینکارا رو کرد ماهم هی به دل می‌گرفتیم ولی چیزی بهش نگفتیم صبح که بیدار شد رفت دستشویی من تند تند لباس یاسینو عوض کردم و چون مدت زیادی تو پوشک بود پوشک باز کردم شلوار خالی پاش کردم تا اون بخاد بیاد دیدم اومد نشست کنار بچه و دوباره شروع کرد به ماچ کردن و خوردنش و دستشو گذاشت لا پای بچه دید پوشک نیست دیدم خوشحال شد و شلوار بچه رو کشید پایین منم فهمیدم میخاد چکار کنه تندی دویدم دیدم سرشو برده پایین دهنشو باز کرده🫠اونجای بچه رو هم میخاست کنه دهنش وای انقد حرص خوردم دیگه تحمل نکردم ، بچه رو ازش گرفتم گفتم بابا چرا اینجوری میکنی زبون بسته گناه داره روش تاثیر بد میزاره من فقط یکم بازش کردم هوا بخوره به جا اینکه یادش بدی اونجاشو بپوشونه خودت شلوارشو درمیاری و میری سر وقتش منم تند بچه رو پوشک کردم حالا میخاست بره بیرون کار داشت گفت خیلی ناراحتم کردی خدافظ خانوما شما قاضی کار من اشتباه بود؟ میزاشتم هربلایی میخاست سرش میاورد؟
مامان نخود مامان نخود ۷ ماهگی
مامانای مهربون میخوام حرف بزنم و غر بزنم تا یکم خالی بشم پس لطفا اگر حالتون خوب نیست نخورید که بدتر نشید پنج ماهه زایمان کردم قشنگ ترین لحظات زندگیم را دارم تجربه میکنم اما خستم از بعد به دنیا امدن با زردی و کولیک پدرم در آمد الان با آلرژی خیلی خستم یک ماهه هرروز این بچه را حمام میدم کلی کرم میزنم و این کار را دوبار تا سه بار در روز انجام میدم الان یک ماهه به خواب دوساعته پر شب نداشتم بدنم کلا تغییر شکل داده و از شیر دهی ساعت به ساعت که نگم دیگه سینه هام زخمه و روانم خسته ‌هیچ کسم کمکم نمیکنه شوهرم خیلی زحمت بکشه یک ساعت نگه میداره بعد میاد میگه گشنس تازه به خاطر همین یک ساعت که نگه میداره شب زود تر میخوابه مرد خوبیه هواما داره وای من واقعا خیته شدم نمیدونم چیکار کنم نمیدونم چیکار کنم که شب حداقل دوساعت بخوابه تنها تفریحی که دارم رفتن داخل اینستاس که اونم تا باز میکنی از خواب مستقل و هزار تا چیز قشنگ دیگه حرف میزنن که کاملا بهم احساس ناکافی بودن نا بلدی میده لطفا برای آرامشم دعا کنید دائم از خدا میخوام صبر بیشتری بهم بده چون هیچکس مطلقا مثل خودم برای بچم وقت نمیزاره اما با همین فرمون پیش برم قطعا سلامتی به خطر میوفته و بدنم خالی میکنه
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۶ ماهگی
#پارت_پنجم
در حال زور زدن بودم. پرستارا هم کمکم میکردن که زودتر بیاد دنیا و آمپول بی حسی رو زدن و برش رو زدن ولی منم متوجه نشدم
بعد چند دقیقه دیدم دختر کوچولوی مو مشکیم به دنیا اومد🥺🥲🫀
خیلی حس قشنگی بود یه آخيش از ته دل گفتم🥺
و شروع کردن بخیه زدن ، یه اسپری میزدن ئه‌م میگفتن این بی حسیه ولی خیلی میسوخت ولی من باز حس میکردم که دارم بخیه میخورم ولی بخیه های داخلی رو اصلا متوجه نشدم . اومدن که شکممو فشار بدن و خیلی درد میکرد و داد میزدم چون خیلی درد میکرد . بخیه هام تموم شد و اومدن زیرانداز جدید انداختن برام و مرتب کردن همه جارو و گفتن که همراهم بیاد کمکم کنه لباسامو بپوش ساعت ۲ و نیم نصفه شب بود که مامانم اومد با یه دسته گل🥺💖
بهم تبریک گفت و بغلم کرد و رفت پیش خانوم خانوما داشت دستشو می‌خورد معلوم بود گرسنشه😂
هروقت گریه میکرد صداش میکردم آروم میشد🙂
مامانم دخترمو آورد و بهش شیر دادم و کمکم کرد لباسامو پوشیدم و گذاشتنم رو ویلچر و بردنم بخش . پرستاره به مامانم میگفتن خیلی دختر خوبی اصلا ما رو اذیت نکرد اصلا داد نزد دخترشم خوب اومد دنیا
دیگ ساعت ۳ بود که رفتم بخش و کمکم کردن که دراز بکشم ولی بچم نبود چون وقتی داشت شیر میهورد سینم میخوره رو بینیش و یکم نفسش بد میشه و یکمی تو دستگاه میزارنش ولی بعدش مادرشوهرم و مامانمو صدا زدن رفتن لباس کردن تنش و اوردنش کوچولومو🥺💗