۱۵ پاسخ

خیلی کیف میده بخور😂

وای خدای من یعنی اینقدر آدم های زیاد پیدا میشن مشروب نخورن من هر کی را میبنم مثل آب خوردن میخورن مخصوصا ما تو باغ ویلایی زندگی میکنیم همیشه مهمون میاد مشروب دارن تاحالا ندیدم بی مشروب باشند شوهرم را هم بی راه می‌کنه همش یه دو بطری بهش میدن مخصوصا شب های جمعه بیا دختران نگاه کن اصلا نمیگی ایرانه با یه دامن کوتاه سوتین های باز مشروب خوردن با کلی بچه میرقصن اویل شوهرمو کوتک میزدم بعد ها دعوا میکنم هر کاری میکنم بازهم میخوره چون زندگی ما ازنرو به این رو شد میگه من بد بخت به تو بچم چیزی نمیتوانم بکنم حتا یه جفت لباس نمیتوانم بخرم می‌سوزم آتیش میگرم میخورم

منم عصبانی میشم و قهر میکنم بدم میاد

اصلا متنفرم ریکشنم😐دقیقاا این شکلی میشم

منم خیلی بدم میاد
خداروشکر نه خودم اهلشم نه اطرافیانم....
حرومه دیگه
ولی متاسفانه یه عده طبیعیش کردن

منکه حالم بهم میخوره نه خودم میخورم نه شوهرم تا حالا لب زده هرکی بخوره حالم بد میشه ازش

تو چه خانم خوشگلی هستی عزیزم 😍😍 خوش بحال شوهرت باید دورت بگرده

من خودم میخورم...ولی هرچی یه اندازه تی دا ه مثلا اگه شوهرم زیاده روی کنه اون موقع اعصابم بهم میریزه

من. شوهرم میخوره خیلی بدم میاد انقد گیر دادم حالا 3 ماه نخورده قول داده نخوره اخه. خیلی بدم میاد

من ک متنفرم از مشروب شوهرم هم نمی‌ذارم بخوره

دقیقا منم قهر میکنم😂

من قبلا بدم میمومد خیلی خودم ادیت میکردم دیگه چکار کنم عادت کردم کاری ندارم هرکی یه جوری راحته منم سرم تو کار خودمه

من قبلاً گیر میدادم چون بدم میاد اما دیگه برام عادی شد

ما زن و شوهری میخوریم
البته دوراز چشم پسرهامون

من خودمم میخورم

سوال های مرتبط

مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۸ ماهگی
واقعا چرا بعضیا یجوری حرف میزنن که تا چند روز ناراحتی و اعصابت خورده
من از روز اول شیرم کم بود همه نوع غذایی خوردم از مرغ و گوشت گرفته تا غذای دریایی تا یک ماه شیرم عالی بود می‌ریخت هرشب کل لباسم خیس بود بعدش کم شد نمی‌دونم چرا و خب بچم گرسنه بود شیر خشک تا همین چهار ماهگی دوبار نهایت سه بار در روز میدادم و همش شیر خودم بود با اینکه متوجه می‌شدم پسرم هنوز گرسنه هست چون نق میزد اما تمام تلاشم این بود که شیر خودمو بخوره و خب تقریبا کل تایمم درگیر شیر دادن بود تا اینکه سه روز رفتیم مسافرت و شرایط حوری بود مجبور بودم بیشتر شیر خشک بدم از بعد اون پسرم درست و حسابی سینمو نگرفت و سرشو میکشید عقب و بدجور گریه میکرد اما تا شیر خشک میخورد آروم میشد خب من همه سعی خودمو کردم وقتی شیرم کمه سیر نمیشه چکار کنم؟ واکسن چهار ماهگی که زدیم وزنش کم بود زیر نمودار بود پسرم وزن تولدشم کم بود
حالا بقیه میفهمن میگن نه حتما شیر خودتو بده حداقل تا شیش ماه
بابا من که مرض ندارم بچمو از شیر خودم بگیرم خب نمیگیره کمه سیر نمیشه وزنشم کمه کاش وقتی پزشکی ندارن حرف نزنن که باعث عذاب وجدان مادر بشه شیر مادر قدیم خوب بود که همه چی ارگانیک بود نه الان که شیمیایی و هورمونی شده همه چی من تحسین میکنم مادری که شیر داره و شیر خودشو میده ولی مادرایی که شیر ندارن هم نباید اذیت کرد من تا یه هفته الان ذهنم درگیره هرروز تا بیدار میشم سینم میزارم دهن پسرم اما پنج دقیقه مک می نه ول می‌کنه چطور تو پنج دقیقه سیر شده باشه آخه ؟؟؟
هووووف نهایت بتونم بپوشم اونم کل صبح تا شب رو شاید ۱۲۰ تا شیر داد بیشتر نمیشه مطمعنم
مامان مهدا🌼 مامان مهدا🌼 ۸ ماهگی
خیلی حالم گرفته است... من بچم شیر خشک و شیشه هم میگیره ولی خودم بهش نمیدم مگر وقتی که مهمونی یا بیرون باشیم چند وقت پیش یه فوبیا به جونم افتاده بود همش میگفتم اگه یکی بخواد بچمو ازم جدا کنه راحت میتونه چون بچم شیرخشک هم میخوره و وابسته به شیر خودم نیست.. امشب خانواده شوهرم اومده بودن بعد مدت ها بچمو دیده بودن بچمم اصلا غریبی نمی‌کرد راحت باهاشون حال کرده بود و اصلا واسه من واکنشی نشون نمیداد😞مادر شوهرم به شوخی به بچم گفت بیا بریم خونه ما تو که شیرخشک هم میخوری غذا هم میخوری میتونی پیش ما بمونی(داشت به شوخی میگفت) ولی من همونجا حالم بد شد😭یعنی من اگه بمیرم این بچه هیچ اتفاقی تو زندگیش نمیفته چون راحت بخش شیر خشک میدن یا اگه بخوان ازم جداش کنن اصلا بیقراری واسه من نمیکنه😔امشب هم همش تو بغل بقیه بود اصلا بیقراری نمی‌کرد واسه من تازه واسه بقیه می‌خندید ولی وقتی پیش منه همش گریه و بیقراری😔پس کی قراره منو از بقیه بشناسه و تو بغل من احساس امنیت کنه؟ اینجوری که پیش همه راحته و بود و نبود من واسش مهم نیست😔خانواده شوهرم رو نزدیک یک ماه بود ندیده بودیم اصلا باهاشون غریبی نمی‌کرد راحت بود با همشون انگار نه انگار که مادر هم داره حتی به صدام واکنش هم نشون نمی‌داد😔😢
مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت 48#
دوروزه پراز استرس گذشت و بلاخره دکتر پسرمو مرخص کرد و چه لحظه خوبی و شیرینی بود وقتی پرستار بهم گفت برو لباسشویی بیار کن تنش و من اولین با خودم لباس پسرمو تنش کرد و آرزو کردم هیچوقت هیچ نی نی واش به ان ای سیو باز نشه و البته خدا هیچکسیوبا بچش امتحان نکنه لباس پسرمو تنش کردم شوهرمو اومده بود و ما راهی خونه شدیم پامو که از بیمارستان بیرون گذاشتم یه استرس خیلی شدیدی منو گرفته بود که اگر بچه تو خونه حالش بد شده باید چیکار کنیم جلو در بیمارستان وایسادم نی نی هم بغل خودم بود شوهرم برگشت گفت چیزی جا گذاشتی گفتم نه میترسم گفت از چی؟ گفتم اگر تو خونه حالش بد شد چی؟ کاش مرخصش نمیکردن .. شوهرمو گفت ما که رضایت ندادیم سر خود بیاریمش حتما دکتر صلاح دید که مرخصش کرد بعدم اصلا به نظر نمیاد که مشکلی داشته باشه.. یکم آروم شدم ببینید شریک زندگی آدم چه نقش پر رنگی تو زندگی داره که میتونه هم خیالتو راحت کنه و آرامش بهت بده هم اینکه بزنه روانتو داغون کنه و من در حساس ترین موقعیت زندگیم اون انرژی مثبت و همراهی و آرامش ازم دریغ شده بود به این فکر میکردم که یه زن فقط حالش به شوهرش بستگی داره که اگر باهاش خوب رفتار بشه می‌تونه شاد و پر انرژی باشه هرچیزیو به راحتی پشت سر بزاره اما اگر بی توجهی ببینه با یه جرقه منفجر میشه چون صبرش تموم شده