۶ پاسخ

اینایی ک میگید رو همه رو به خدا پسر منم داره
یعنی از زمانی ک بیدار میشه تحرک داره تا زمانی ک بخابه یه دقیقه هم نمیشینه تازه منم با به پای خودش میکشونه حرفم ک دیگه نگم
حتی گاهی من دسشویی هم هستم صدا میزنه
پسر خواهر شوهرم رو نبینه میگه باید ببینمش ببینه اذیتش میکنه
و کلی
چاره ای نیس باید تحمل کرد دیگه
دیگه منم عادت کردم راه میام باهاش
اولا وسیله هاشو می‌ریخت جم نمی‌کرد الان به بهونه مسابقه و اینا از هر سه بار یه دفع‌شو همکاری میکنه
منم میگم تنهاست حتما واسه همین بهونه گیری میکنه
وسایل خونه هم همرو شکسته اسباب بازی هاش ک دیگه هیچی

دختر منم بعضی روزا ک حوصلش سر میره غر میزنه
تفریح هم میریم میگه حالا من چ کنم همونجا هم غر میزنه
بلد نیس خیلی خودشو سرگرم کنه دائم چسبیده به ما😂

دختر تب داره چکارکنم ۳۹و۲ هست
شربت دادم پاشویمم کردم

پسر منم ی مدت خیلی بهونه گیر شده.و زود گریه میکنه و حتی منو کتک میزنه اصلا ی وضعیه ک نگو

عزیزم تنها نیستی دخترمنم همش غرمیزنه

تاپیک قبلی منو ببین تنها نیستی یه ساعت پیش میخواستم خفش کنم

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام خانوپا توروخدا منو ببخشید اگه دائم غر می زنم آدم غر غرویی نیستم شرایط های خیلی سخت تری رو تا الان تحمل کردم و سفت بودم به این قضیه ولی مساله ی دخترم دیگه از تحملم خارجه امروز ۳ و ۴ بار تو خودش پی می کرد قبل اینکه بیارمش پیش دکتر روانشناسش تو خونه پی پی کرد دمه اومدنمون بلد ویگه خیالم راحت شد از بابتش بعد تا اومدیم تو مطب نشستیم دیدم چقدر بو میاد شصتم خبر دار شد باز پی پی کرده قبلا تا ازش می پرسیدم می گفت ولی الان جوری شده دیگه از ترسش نمیگه گاهی وقتا ازم قایم می کنه یا اینکه من می فهمم میگه مامان منو نزن 😥😥دلمم براش میسوزه به قرآن هر راهی هم که دکتر و روانشناس و مشاوره گفتن ربتم ولی فایده نداشته امروز که به دکترش گفتم گفت ماله آی کیو پایینه گفتم آخه پس چرا جیش رو میگه ولی پی پی نه گفت اون براش راحت تره ولی به احتمال خیلی زیاد این بچه بی اختیاری مدفوع داره خودمم همین حسو دارم چون بالاخره بعد این هپه تکرار و تنبیه تا الان باید یاد گرفته باشه یه بارم بهم گفت بعد اینکه پی پی کرد گفت مامان منو نزنی کسی بوده مشکل بچه ی منو داشته باشه مشکلش رفع شده با دارو ؟؟خانوم دکترش میگه با این وضع نمی تونه پیش دبستاتی بره ها اخراجش می کنند😥
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
من فهمیدم انسان هرچیزی رو با تمام وحود و ملتمسانه از خدا بخواد حتما بهش میرسه ...اگه به خواسته ت نرسیدی بدون یا هنوز موقعش نرسیده یا باید واقعا با تمام وجودت بخوایش و توش هیچ شکی نباشه...‌
سالها پیش به مدت بیشتر از ۳ سال ( از ۱۹ هفتگی بارداری اولم تا ۳ سالگی پسرم) هر روز و هرشب مثل بید میلرزیدم ....
زندگی برام تلخ تر از زهر بود ...
تعداد حملات پنیک م در هفته دیگه از دستم در رفته بود
روزگار سیاهی بود ....
شبها روزها حتی توی خواب با خدا حرف میزدم ....
دیگه هیچکسو جز خدا نمیدیدم ...
نزدیکترین آدمهای اطرافم یعنی همسر و پدر و مادرم برام غریبه ترین و بی اهمیت ترین آدمها شده بودن من فقط و فقط خدا رو میدیدم و باهاش حرف میزدم ....
منتظر بودم یه فرصت پیدا کنم تا آرومم کنه ...
به حدی بهش نزدیک شده بودم که شب توی خواب دیدم آسمون ابری بود و تنها توی خیابونی تاریک قدم میزدم از ته قلب داد زدم خدااااااااااآ
اون جیغ ....اون صدا .‌‌....اون تمنای عجیب و پر از ضعف من به آسمون رسید ...
چند ثانیه بعد یه نور عجیب از آسمون به زمین اومد و به سینه ام کوبید ....
به فردای اون روز بعد از ۳ سال همه چیز درست شد .
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند ...
فرزند و عیال و خانمان را چه کند ....